پارت ۵۷
#پارت_۵۷
-آییییی....تروخدا ولم کنید....
-دفعه دیگه هواستو بده....وگرنه...دیگه بخششی در کار نیست...افتااااد..
گوشم کر شد...حالا مگه چیشده!!
-چ..چشم...چشم...
و حولم داد...نزدیک بود بیفتم...اما تعادلمو حفظ کردم.
بدو رفتم بالا...
نفس نفس میزدم....این چرا همچین کرد...
سعی کردم دیگه به این چیزا فکر نکنم...
خوابیدم رو تخت...و سه نشده خوابم برد...
هـــآمیــن:
نه....خوشم اومد....راه اذیت کردنشو پیدا کردم....
پس حساس بود...
یه پوزخند نشست رو لبم...
اینا همش الکی بود....همه دخترا فقط دنبال سوء استفادن....
داره سعی میکنه خودشو مریم مقدس نشون بده...
با حرف کیوان برگشتم سمتش...
-داداش پس چت بود!!؟چرا انقور زود جوش میزنی...
بنده خدا کاری نکرد که..
-تو سرت به کار خودت باشه..
-از من به تو نصیحت بود....گناه داره...
بحثو عوض کرد....چون میدونست من از خر شیطون پایین نمیام...
-من خستم....برم بخوابم...کدوم اتاق؟؟
-خیلی پرویی...
-لطف داری قربونت برم...
-بیا...
یهو پرید وسط حرفم...
-وای ممنون...میام اتاق خودت...خیلی هم عالی....شبت پرتقالی...
و رفت...
جوشی شدم...
-فکرشو نکن....با اون خروپفت......
همینطور که با دو میرفت بالا داد زد:
-چشه....مثل لالاییه....تا دلتم بخواد...
-چش نیست....انگار صدای ماشینیه که خراب شده...
خودش قاه قاه خندید...ولی دیگه از دیدم خارج شده بود...
سمت اتاقم داشتم میرفتم که صدای ترق شنیدم...
پس آنالی الکی نمیگفت....صدا میومد..
فردا حتما باید چکش کنم....نباید هم بزارم این دختر چموش نزدیکش بشه...
وگرنه براش بد میشد...
رفتم داخل اتاقم....
کیوان طاق باز سر تختم خوابیدم بود...
هوف کلافه ای کشیدم...
-پاشو...من با تو یجا نمیخوابم...
لباشو غنچه کرد...
-اوا عشقم چراااا....من که خروو پف میکنم برات....خر کیف میشم برات....بزارم برم...
خندم گرفت...
سری نکون دادم و رفتم پتو بالشتی از تو کمد برداشتم...و سر مبل خوابیدم.. #حقیفت_رویایی💕 💜
(دوستان ببخشید انقدر دیر شد...امیدوارم لذت ببرید...)
نظر فراموش نشه😃
-آییییی....تروخدا ولم کنید....
-دفعه دیگه هواستو بده....وگرنه...دیگه بخششی در کار نیست...افتااااد..
گوشم کر شد...حالا مگه چیشده!!
-چ..چشم...چشم...
و حولم داد...نزدیک بود بیفتم...اما تعادلمو حفظ کردم.
بدو رفتم بالا...
نفس نفس میزدم....این چرا همچین کرد...
سعی کردم دیگه به این چیزا فکر نکنم...
خوابیدم رو تخت...و سه نشده خوابم برد...
هـــآمیــن:
نه....خوشم اومد....راه اذیت کردنشو پیدا کردم....
پس حساس بود...
یه پوزخند نشست رو لبم...
اینا همش الکی بود....همه دخترا فقط دنبال سوء استفادن....
داره سعی میکنه خودشو مریم مقدس نشون بده...
با حرف کیوان برگشتم سمتش...
-داداش پس چت بود!!؟چرا انقور زود جوش میزنی...
بنده خدا کاری نکرد که..
-تو سرت به کار خودت باشه..
-از من به تو نصیحت بود....گناه داره...
بحثو عوض کرد....چون میدونست من از خر شیطون پایین نمیام...
-من خستم....برم بخوابم...کدوم اتاق؟؟
-خیلی پرویی...
-لطف داری قربونت برم...
-بیا...
یهو پرید وسط حرفم...
-وای ممنون...میام اتاق خودت...خیلی هم عالی....شبت پرتقالی...
و رفت...
جوشی شدم...
-فکرشو نکن....با اون خروپفت......
همینطور که با دو میرفت بالا داد زد:
-چشه....مثل لالاییه....تا دلتم بخواد...
-چش نیست....انگار صدای ماشینیه که خراب شده...
خودش قاه قاه خندید...ولی دیگه از دیدم خارج شده بود...
سمت اتاقم داشتم میرفتم که صدای ترق شنیدم...
پس آنالی الکی نمیگفت....صدا میومد..
فردا حتما باید چکش کنم....نباید هم بزارم این دختر چموش نزدیکش بشه...
وگرنه براش بد میشد...
رفتم داخل اتاقم....
کیوان طاق باز سر تختم خوابیدم بود...
هوف کلافه ای کشیدم...
-پاشو...من با تو یجا نمیخوابم...
لباشو غنچه کرد...
-اوا عشقم چراااا....من که خروو پف میکنم برات....خر کیف میشم برات....بزارم برم...
خندم گرفت...
سری نکون دادم و رفتم پتو بالشتی از تو کمد برداشتم...و سر مبل خوابیدم.. #حقیفت_رویایی💕 💜
(دوستان ببخشید انقدر دیر شد...امیدوارم لذت ببرید...)
نظر فراموش نشه😃
۷۶.۳k
۲۵ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.