طوفان عشق پارت پنجاه و چهار مهدیه عسگری
#طوفان_عشق #پارت_پنجاه_و_چهار #مهدیه_عسگری
با صدای آرمین به سمتش برگشتم:آماده این؟!.....
نگاهی دقیق بهش انداختم....یه لباس آستین بلند سفید تنگ که استیناش و تا آرنج تا زده بود و یه شلوار پارچه ای تنگ مشکی پوشیده بود با کالج های شیک مشکی ....
درکل خیلی خوشتیپ شده بود....آنالیز کردنم شاید چند ثانیه هم بیشتر طول نکشید..... نمیخواستم پرو بشه فکر کنه خبریه بنابراین سری نگامو گرفتم.....
با صدای پر انرژی گفتم:آره من که حاضرم.....
منتظر به آراد زل زد که اونم بدون حرف با یه ژست مغرورانه دستاشو تو جیباش فرو کرد و به سمت در ورودی راه افتاد.....
این یعنی اره....چمدون ها رو از قبل آقا رضا داخل ماشین جا داده بود....آرمین از آراد خواسته بود که همه با یه ماشین بریم......
اونم نمی خواست آرمین و ناراحت کنه قبول کرد....ولی هرچی من گفتم نه و اینا هیچ اثری نداشت.....
همگی سوار ماشین آخرین مدل آرمین شدیم و من عقب نشستم و اونا جلو....آرمین میخواست رانندگی کنه....
من صندلی پشت آراد بود و شیشم پایین بود و منو از اینه میتونست ببینه......
تا چشمش به من افتاد پشت چشمی نازک کردم و ادایی درآوردم که یعنی حالم ازت بهم میخوره.....
یه لحظه احساس کردم چشماش خندید ولی بعد اخماش به طرز وحشتناکی توی هم رفتن و شیشه رو کشید بالا......
از اینکه تونستم عصبیش کنم خوشحال بودم....با خوشحالی رو کردم به آرمین و گفتم:آرمین یه آهنگ شاد بزار و صداش و زیاد کن......
با صدای آرمین به سمتش برگشتم:آماده این؟!.....
نگاهی دقیق بهش انداختم....یه لباس آستین بلند سفید تنگ که استیناش و تا آرنج تا زده بود و یه شلوار پارچه ای تنگ مشکی پوشیده بود با کالج های شیک مشکی ....
درکل خیلی خوشتیپ شده بود....آنالیز کردنم شاید چند ثانیه هم بیشتر طول نکشید..... نمیخواستم پرو بشه فکر کنه خبریه بنابراین سری نگامو گرفتم.....
با صدای پر انرژی گفتم:آره من که حاضرم.....
منتظر به آراد زل زد که اونم بدون حرف با یه ژست مغرورانه دستاشو تو جیباش فرو کرد و به سمت در ورودی راه افتاد.....
این یعنی اره....چمدون ها رو از قبل آقا رضا داخل ماشین جا داده بود....آرمین از آراد خواسته بود که همه با یه ماشین بریم......
اونم نمی خواست آرمین و ناراحت کنه قبول کرد....ولی هرچی من گفتم نه و اینا هیچ اثری نداشت.....
همگی سوار ماشین آخرین مدل آرمین شدیم و من عقب نشستم و اونا جلو....آرمین میخواست رانندگی کنه....
من صندلی پشت آراد بود و شیشم پایین بود و منو از اینه میتونست ببینه......
تا چشمش به من افتاد پشت چشمی نازک کردم و ادایی درآوردم که یعنی حالم ازت بهم میخوره.....
یه لحظه احساس کردم چشماش خندید ولی بعد اخماش به طرز وحشتناکی توی هم رفتن و شیشه رو کشید بالا......
از اینکه تونستم عصبیش کنم خوشحال بودم....با خوشحالی رو کردم به آرمین و گفتم:آرمین یه آهنگ شاد بزار و صداش و زیاد کن......
۹.۵k
۲۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.