طوفآنعشق پارتپنجاهوپنج مهدیهعسگری

#طــوفآن_عشق #پارت_پنجاه_و_پنج #مهدیه_عسگری


بالاخره رسیدیم....با دیدن ویلاشون دهنم باز موند.....

لامصب یه ویلای دوبلکس با نمای خیلی خوشگل سفید بود که رو به دریا بود......

آرمین جلوی دروازه بزرگی نگه داشت و چند تا بوق زد که یه پیرمرد خیلی با نمک اومد و درو باز کرد....

آرمین سری تکون داد و چند تا بوق زد که پیرمرده هم سری تکون داد و دستشو بلند کرد....


با دیدن حیاطش دهنم باز موند....چقدر بزرگ و سرسبز بود.....یه استخر خیلی بزرگ هم وسطش بود که خالی بود‌‌‌‌.....


درختای میوه خیلی بزرگ خوشگل اطراف جاده بودن و حسابی خودنمایی میکردن.....

جادش از سنگ ریزه های سفید تشکیل شده بود که از دروازه تا در ورودی ادامه داشتن....


با دیدن تاب بزرگ و سفید گوشه حیاط حسابی ذوق کردم.....

به محض اینکه آرمین ماشین و پارک کرد با ذوق از ماشین پیاده شدم و به سمت تاب رفتم و روش سوار شدم و رو به آرمین گفتم:آرمین میشه هلم بدی؟!....


آرمین با تعجب و خوشحالی نگام میکرد....شاید باورش نمیشد که باز من مثله آوای قدیم شده باشم.....


همونی که تو دانشگاه هیچکس از دستش آسایش نداشت.....

ولی نمی دونست من دیگه از غم و غصه خسته شدم و دارم اینکارا رو میکنم که شاید کمی از غم و غصه هام فراموشم بشه.....



ولی آراد پوزخندی زد و با تمسخر گفت: آره برو هلش بده یه پشمکم براش بخر تا از این خوشحالتر بشه.....


بیشور داشت مسخرم میکرد.....حرصم گرفت و با عصبانیت گفتم:قربون تو که بزرگی....حداقل من خوبه مثله تو عقلم کوچیک نیست.....که تو کاری که بهم مربوط نیست دخالت کنم.....


بعدم زبونمو براش درآوردم که با حرص نگام کرد و به سمت ویلا رفت....


آرمین بلند زد زیر خنده که آراد شنید و با حرص بیشتری قدم بر می‌داشت......


لبخند پیروزمندانه ای زدم که آرمین با لبخند خاصی بهم زل زد.....

طاقت نیاوردم و سرمو انداختم پایین.....
دیدگاه ها (۲)

#طـــوفآن_عشق #پارت_پنجاه_و_شیش #مهدیه_عسگریچند لحظه بعد حضو...

#طـــوفان_عشق #پارت_پنجاه_و_هفت #مهدیه_عسگریدست آرمین دور کم...

#طوفان_عشق #پارت_پنجاه_و_پنج #مهدیه_عسگریآرمین از اینه متعجب...

#طوفان_عشق #پارت_پنجاه_و_چهار #مهدیه_عسگریبا صدای آرمین به س...

"𝙼𝙰𝙵𝙸𝙰 𝚆𝙰𝙸𝙵""𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟿"تهیونگ ــــ چون سرکار خانم از مامان و با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط