طوفانعشق پارتپنجاهوپنج مهدیهعسگری

#طوفان_عشق #پارت_پنجاه_و_پنج #مهدیه_عسگری



آرمین از اینه متعجب نگام کرد....شاید این خوشحالی الان منو باور نمی‌کرد.....یا اینکه الان صداش کردم و ازش تقاضای آهنگ کردم....

منی که همیشه غمگین بودم و حوصله چیزی و نداشتم و اصلا به آرمین محل نمیزاشتم.....

لبخندی زد و ظبط و روشن کرد و روی آهنگ شاد ایستاد که من با لبخند عمیقی شروع کردم به مسخره بازی......


آرمینم بلند می‌خندید و بوق می زد.....ارادم با یه نگاه متاسف به ما نگاه میکرد.....

برای اینکه حال این آراد و بگیرم یه لبخندی زدم که چال گونم معلوم شد....

با چشمای گشاد شده نگام کرد که بلند زدم زیر خنده که فهمید اسکولش کردم با خشم نگام کرد و صاف نشست سرجاش.....


دیگه از بس شیطنت کرده بودم خسته شدم و دراز کشیدم و خوابیدم.....

با تکون خوردنای ماشین آروم چشمام و باز کردم و صاف نشستم که آرمین چشمش خورد به من:هه بیدار شدی؟!.....خواستم بیدارت کنم چون داشتیم می‌رسیدیم....


سری تکون دادم و ناخودآگاه به آراد نگاه کردم که داشت نگام میکرد.....سرمو به معنی چیه تکون دادم که طبق معمول اخم کرد و سرشو برگردوند.....


با ذوق به سمت شیشه رفتم و بیرون و نگاه کردم....چقدر همه جا سرسبز و خوشگل بود......


یادمه با مامان و بابا که میومدیم یه خونه کوچیک تو یه دهات کوچولو داشتیم و وقتی میومدیم یه عالمه بهمون خوش می‌گذشت.....چون همدیگرو داشتیم.....

ولی الان چی؟!....من الان تنهای تنهام....دیگه پدر و مادرم کنارم نیستن.‌...دیگه شادی ندارم....دیگه خوشی ندارم....فقط غم و غصه دارم که دارن از پا درم میارن....

آهی کشیدم و قطره اشکی رو گونم چکید....سریع پاکش کردم ولی دیر شده بود....چون آراد دید و با حالت عجیبی بهم خیره شد.....

سرمو انداختم پایین و مشغول بازی کردن با انگشتام شدم.....
دیدگاه ها (۲۳)

#طــوفآن_عشق #پارت_پنجاه_و_پنج #مهدیه_عسگریبالاخره رسیدیم......

#طـــوفآن_عشق #پارت_پنجاه_و_شیش #مهدیه_عسگریچند لحظه بعد حضو...

#طوفان_عشق #پارت_پنجاه_و_چهار #مهدیه_عسگریبا صدای آرمین به س...

#طوفان_عشق #پارت_پنجاه_و_سه #مهدیه_عسگریبعدم در مقابل چشمای ...

#رئیس پدرم#PART_8رفتم داخلدیدم دستاشو گذاشته رو در و داره با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط