چقدر من ساقیه خوبیم شمارو از خماری در اوردم
#پارت44
من ازت متنفر نیستم
یدفه زنگ در به صدا درومد بیشتر خدشو بهم فشار داد
-یونگیا.. زنگ میزنن
شوگا: بیخیال ببینن جواب نمیدیم خدشون خسته میشن میرن
زدم به بازوش
-یاااا زشته پاشو برو در و باز کن شاید بورام باشع
شوگا: ولممم کنااا حوصله ندارم بیخیال بزاز برع
-اوکی پس خدم میرم.. خدم و از بغلش کشیدم بیرون
که دستمو گرفت
شوگا: خدم میرم.. با این حالت میخای بری سر قبر من؟
بلند شد و لباساشو تنش کرد و به طرف در رفت
بعد ده مین بدو بدو امد داخل اتاق با تعجب زل زدم بهش
-وا جته؟ مگه روح دیدی؟
زبونشو رو لباش کشید و چنگی تو موهاش کشید دستشو زد به کمرشو خیره شد به یجای نامعلوم
شوگا: معلوم نیست اینا اینجا چی میخان
-اتفاقی افتاده؟
نگاهش و دوخت بهم
شوگا: نه یعنی اره.. ببین لباساتو بپوش و سیع کن هر اتفاقی افتاد لطفا
خونسرد بمون اوکی؟
-میشه بگی چی شده؟
شوگا: لطفا سوال نپرس و کاری کع ازت خاستم و انجام بده
یدفه با صدای زنی از پایین هر دو نگاهمون بع در خیره مموند
با تعجب زل زدم بهش
نیم نگاهی بهم کرد و چشماشو رو هم فشار داد
اینجا چه خبر شده بود؟
ــــــــــــــ
شرط نداریم
من ازت متنفر نیستم
یدفه زنگ در به صدا درومد بیشتر خدشو بهم فشار داد
-یونگیا.. زنگ میزنن
شوگا: بیخیال ببینن جواب نمیدیم خدشون خسته میشن میرن
زدم به بازوش
-یاااا زشته پاشو برو در و باز کن شاید بورام باشع
شوگا: ولممم کنااا حوصله ندارم بیخیال بزاز برع
-اوکی پس خدم میرم.. خدم و از بغلش کشیدم بیرون
که دستمو گرفت
شوگا: خدم میرم.. با این حالت میخای بری سر قبر من؟
بلند شد و لباساشو تنش کرد و به طرف در رفت
بعد ده مین بدو بدو امد داخل اتاق با تعجب زل زدم بهش
-وا جته؟ مگه روح دیدی؟
زبونشو رو لباش کشید و چنگی تو موهاش کشید دستشو زد به کمرشو خیره شد به یجای نامعلوم
شوگا: معلوم نیست اینا اینجا چی میخان
-اتفاقی افتاده؟
نگاهش و دوخت بهم
شوگا: نه یعنی اره.. ببین لباساتو بپوش و سیع کن هر اتفاقی افتاد لطفا
خونسرد بمون اوکی؟
-میشه بگی چی شده؟
شوگا: لطفا سوال نپرس و کاری کع ازت خاستم و انجام بده
یدفه با صدای زنی از پایین هر دو نگاهمون بع در خیره مموند
با تعجب زل زدم بهش
نیم نگاهی بهم کرد و چشماشو رو هم فشار داد
اینجا چه خبر شده بود؟
ــــــــــــــ
شرط نداریم
۷.۷k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.