پارت۳فصل۲:
پارت۳فصل۲:
جونگ کوک:هیونگ یه فکری دارم
تهیونگ:چی؟؟
جونگ کوک:هونگ من تصمیممو گرفتم....میخوام انقدر قدرت داشته باشم که خودم بدستش بیارم
تهیونگ:هه چجوری آخه اون که پلیس بود عین خیالشم نبود بعد تو چجوری میخوای این کارو بکنی؟؟؟؟
جونگ کوک:حالا میبینی«نیشخند»
...................................................................................
«شیش ماه بعد»
راوی ویو:
جونگ کوک لجباز تر از این حرفا بود که سر حرف خودش هم نمونه
بعد از اون شب هر روز و شب به این فکر میکرد که کی وضع مثل قبلش میشه
بعد از اون اتفاق با خودش تصمیم گرفت که تبدیل به یه آدم قدرتمند تر بشه
و با قدرت زندگیش رو پیدا کنه
جونگ کوک دوباره شده بود همون آدم سرد و خشکی که قبل از نیلا بود
ولی با اینکه خیلی خشک و سرد بود هیچ وقت حتی آزارش هم به مورچه نمیرسید
اون هیچ کس رو اذیت نمیکرد
با اینکه حال خودش خوب نبود
ولی نمیخواست بخاطر خودش بقیه زجر بکشن
بعد از اون شب جونگ کوک تصمیم گرفت خودش شاه این بازی رو بدست بگیره و این خودش باشه که تعیین کنه کی کجا بره
تهیونگ ویو:
جونگ کوک بعد از اون شب مافیا شد و کلا زندگشی کاملا تغییر کرد
دوباره برگشت به همون جونگ کوک بی روح و سردی که همیشه بود
همونی که هیچی براش مهم نبود
اما با این حال هیچ وقت نمیتونست به کسی آسیب بزنه
چون میدونست آسیب دیدن چه حسی داره
اون با انکه مافیا بود اما به خاطر لارا هم که شده تبدیل به مافیایی بود که فقط طرف حسابش کسایی بودن که بقیه رو شکنجه میدادن
.................................................................................
«ساعت ۱۲:۰۰ شب;عمارت جونگ کوک»
تهیونگ امشب قرار بود بره پیش جونگ کوک تا درباره کارای فرداشون با هم حرف بزنن
تهیونگ تصمیم گرفت تا توی این راه جونگ کوک رو همراهی کنه تا نیمه گمشدش رو دوباره برگردونه
«زینگ زینگ»«صدای در»
خدمتکار:سلام آقا بفرمایین«تعظیم»
تهیونگ:سلام..ممنونم
تهیونگ:ارباب کجاست؟؟؟
«خدمتکارا و بقیه کسایی که براش کار میکنن به غیر از آجوما اسمش رو نمیدونن برای همین تهیونگ گفت ارباب»
خدمتکار:ارباب طبقه بالا توی اتاقشون هستن
تهیونگ:باشه..مرسی
«تق تق تق»
جونگ کوک:بله؟«بم و خسته»
تهیونگ:منم
جونگ کوک:بیا تو
تهونگ:به به داداش چطوری؟؟؟؟«خنده»
جونگ کوک:بد نیستم داش تو خوبی؟؟؟«لبخند»
تهیونگ:خب داداش اوضاع چه خبر؟؟؟؟
جونگ کوک:هیچی والا مامان لارا رو که میدونی چقدر داغون بود؟؟
تهیونگ:واقعا بعد از لارا....هممون داغون شدیم...میدونی....ولی واقعا مامان لارا با بقیه فرق داره.....اون بوده که لارا رو بدنیا آورده و تمام عمرش رو روی بزرگ کردن لارا گذرونده
پس خیلی براش سخته
جونگ کوک:هوم....آره همینطوره...برای همین بود زنگ زدم بهش واقعا حالش خوب نبود
تهیونگ:خب...چی کار میخوای بکنی؟؟؟؟؟
جونگ کوک:بهش گفتم براش بیلیت میگیرم بیاد اینجا...چون گفته بود یه مدت میخواد بره ایران...
تهیونگ:اوهوم
جونگ کوک:فردا میاد
تهیونگ:خوبه
جونگ کوک:هیونگ«ناراحت»
تهیونگ:هوم
جونگ کوک:بنظرت.....
جونگ کوک:هیونگ یه فکری دارم
تهیونگ:چی؟؟
جونگ کوک:هونگ من تصمیممو گرفتم....میخوام انقدر قدرت داشته باشم که خودم بدستش بیارم
تهیونگ:هه چجوری آخه اون که پلیس بود عین خیالشم نبود بعد تو چجوری میخوای این کارو بکنی؟؟؟؟
جونگ کوک:حالا میبینی«نیشخند»
...................................................................................
«شیش ماه بعد»
راوی ویو:
جونگ کوک لجباز تر از این حرفا بود که سر حرف خودش هم نمونه
بعد از اون شب هر روز و شب به این فکر میکرد که کی وضع مثل قبلش میشه
بعد از اون اتفاق با خودش تصمیم گرفت که تبدیل به یه آدم قدرتمند تر بشه
و با قدرت زندگیش رو پیدا کنه
جونگ کوک دوباره شده بود همون آدم سرد و خشکی که قبل از نیلا بود
ولی با اینکه خیلی خشک و سرد بود هیچ وقت حتی آزارش هم به مورچه نمیرسید
اون هیچ کس رو اذیت نمیکرد
با اینکه حال خودش خوب نبود
ولی نمیخواست بخاطر خودش بقیه زجر بکشن
بعد از اون شب جونگ کوک تصمیم گرفت خودش شاه این بازی رو بدست بگیره و این خودش باشه که تعیین کنه کی کجا بره
تهیونگ ویو:
جونگ کوک بعد از اون شب مافیا شد و کلا زندگشی کاملا تغییر کرد
دوباره برگشت به همون جونگ کوک بی روح و سردی که همیشه بود
همونی که هیچی براش مهم نبود
اما با این حال هیچ وقت نمیتونست به کسی آسیب بزنه
چون میدونست آسیب دیدن چه حسی داره
اون با انکه مافیا بود اما به خاطر لارا هم که شده تبدیل به مافیایی بود که فقط طرف حسابش کسایی بودن که بقیه رو شکنجه میدادن
.................................................................................
«ساعت ۱۲:۰۰ شب;عمارت جونگ کوک»
تهیونگ امشب قرار بود بره پیش جونگ کوک تا درباره کارای فرداشون با هم حرف بزنن
تهیونگ تصمیم گرفت تا توی این راه جونگ کوک رو همراهی کنه تا نیمه گمشدش رو دوباره برگردونه
«زینگ زینگ»«صدای در»
خدمتکار:سلام آقا بفرمایین«تعظیم»
تهیونگ:سلام..ممنونم
تهیونگ:ارباب کجاست؟؟؟
«خدمتکارا و بقیه کسایی که براش کار میکنن به غیر از آجوما اسمش رو نمیدونن برای همین تهیونگ گفت ارباب»
خدمتکار:ارباب طبقه بالا توی اتاقشون هستن
تهیونگ:باشه..مرسی
«تق تق تق»
جونگ کوک:بله؟«بم و خسته»
تهیونگ:منم
جونگ کوک:بیا تو
تهونگ:به به داداش چطوری؟؟؟؟«خنده»
جونگ کوک:بد نیستم داش تو خوبی؟؟؟«لبخند»
تهیونگ:خب داداش اوضاع چه خبر؟؟؟؟
جونگ کوک:هیچی والا مامان لارا رو که میدونی چقدر داغون بود؟؟
تهیونگ:واقعا بعد از لارا....هممون داغون شدیم...میدونی....ولی واقعا مامان لارا با بقیه فرق داره.....اون بوده که لارا رو بدنیا آورده و تمام عمرش رو روی بزرگ کردن لارا گذرونده
پس خیلی براش سخته
جونگ کوک:هوم....آره همینطوره...برای همین بود زنگ زدم بهش واقعا حالش خوب نبود
تهیونگ:خب...چی کار میخوای بکنی؟؟؟؟؟
جونگ کوک:بهش گفتم براش بیلیت میگیرم بیاد اینجا...چون گفته بود یه مدت میخواد بره ایران...
تهیونگ:اوهوم
جونگ کوک:فردا میاد
تهیونگ:خوبه
جونگ کوک:هیونگ«ناراحت»
تهیونگ:هوم
جونگ کوک:بنظرت.....
۶.۸k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.