من عاشق یک مافیا شدم
#من_عاشق_یک_مافیا_شدم
#part_3۳
صبح
ویو ا/ت
چشمام رو بخاطر تابش شدید نور خورشید باز کردم از روی تخت خواب بلند شدم و با جای خالی جونگکوک مواجه شدم سعی کردم از روی تخت بلند شم اما زیر دلم تیر کشید و نزاشت به کارم ادامه بدم بخاطر سواری ای که دیشب به جونگکوک دادم که برای بار اول امتحان کردم هنوز درد دارم روی میز یه نامه ای دیدم انگشت هام رو به سمتش بردم و روش رو خوندم از طرف جونگکوک لبخند زدم و بازش کردم
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
بیبی
ممکنه بخاطر شیطونی های دیشب درد داشته باشی کیسه آب گرم برات گذاشتم توی کشو میتونی برش داری صبحونه امادس زود بخورش
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
خنده ای کردم و بدون توجه به دردی که داشتم به سمت اشپزخونه رفتم به میز ناهار خوری که جونگکوک با سلیقه خودش چيده بود و صبحونه ای که به نظر خیلی خوشمزه میومد نگاهی کردم بعد شروع به خوردن کردم
ا/ت:مگه جونگکوک کجا رفته(با خودش میگه) بعد از خوردن صبحونه دیدم که گوشیم زنگ خورد وقتی به اسمش نگاه کردم دیدم تهیونگه استرس گرفتم اصلا نمیدونم چجوری گوشی رو برداشتم
ا/ت:تهیونگ چی شده جونگکوک حالش خوبه(با استرس)
تهیونگ:ا/ت نمیدونستم که انقدر نگران میشی وگرنه اصلا زنگ نمیزدم
ا/ت:خب چی شده که یک دفعه صدای شلیک اومد فقط صدای تهیونگ اومد که میگفت جونگکوک...جونگکوک حالت خوبه نفس نفس میزد بعد از این حرف تهیونگ دست و پام شل شد افتادم رو زمین و چشمام بسته شد
#part_3۳
صبح
ویو ا/ت
چشمام رو بخاطر تابش شدید نور خورشید باز کردم از روی تخت خواب بلند شدم و با جای خالی جونگکوک مواجه شدم سعی کردم از روی تخت بلند شم اما زیر دلم تیر کشید و نزاشت به کارم ادامه بدم بخاطر سواری ای که دیشب به جونگکوک دادم که برای بار اول امتحان کردم هنوز درد دارم روی میز یه نامه ای دیدم انگشت هام رو به سمتش بردم و روش رو خوندم از طرف جونگکوک لبخند زدم و بازش کردم
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
بیبی
ممکنه بخاطر شیطونی های دیشب درد داشته باشی کیسه آب گرم برات گذاشتم توی کشو میتونی برش داری صبحونه امادس زود بخورش
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
خنده ای کردم و بدون توجه به دردی که داشتم به سمت اشپزخونه رفتم به میز ناهار خوری که جونگکوک با سلیقه خودش چيده بود و صبحونه ای که به نظر خیلی خوشمزه میومد نگاهی کردم بعد شروع به خوردن کردم
ا/ت:مگه جونگکوک کجا رفته(با خودش میگه) بعد از خوردن صبحونه دیدم که گوشیم زنگ خورد وقتی به اسمش نگاه کردم دیدم تهیونگه استرس گرفتم اصلا نمیدونم چجوری گوشی رو برداشتم
ا/ت:تهیونگ چی شده جونگکوک حالش خوبه(با استرس)
تهیونگ:ا/ت نمیدونستم که انقدر نگران میشی وگرنه اصلا زنگ نمیزدم
ا/ت:خب چی شده که یک دفعه صدای شلیک اومد فقط صدای تهیونگ اومد که میگفت جونگکوک...جونگکوک حالت خوبه نفس نفس میزد بعد از این حرف تهیونگ دست و پام شل شد افتادم رو زمین و چشمام بسته شد
۱۱.۴k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.