من عاشق یک مافیا شدم
#من_عاشق_یک_مافیا_شدم
#part_۳۱
ویو ا/ت
اون شب واقعا برام رویا بود!
انقدر خسته بودم که اصلا نمیدونم چجوری خوابم برد
ویو جونگکوک
ا/ت اون شب انقدر خسته بود که زود خوابش برد منم بغلش کردم بردم داخل اتاقم روی تخت گذاشتم
صبح
ویو ا/ت
وقتی بلند شدم دیدم که تو اتاق جونگکوکم ولی جونگکوک نبود منم تصمیم گرفتم برم حموم بعد از چند مین بعد
از حموم اومدم بیرون،حولرو دوره بدنم پیچیدم
دیدم جونگکوک داره با تلفنش حرف میزنه و از پنجره بیرون رو نگاه میکنه.آروم آروم قدم برداشتم وقتی بهش نزدیک شدم خواستم بترسونمش که برگشت سمتتم و از ترس افتادم روی تخت.
ا/ت:اوفففف ترسیدم جونگکوک!
جونگکوک:همممم..معلومه
ا/ت:...
جونگکوک:میخواستی منو بترسونی که خودت ترسیدی؟!
ا/ت:اره میخواستم بترسونمت
جونگکوک:باید بخاطر کارت تنبیهت کنم!
ا/ت:...چ..ی...خ..ب...خب ببخشید جونگکوک دیگه تکرار نمیشه
جونگکوک:این بار نمیزارم از دستم فرار کنی و عذرخواهیت رو هم قبول ندارم!
باید وقتی داری زیرم جون میدی بگی اشتباه کردی!
ویو ا/ت
ترسیدمو و رفتم زیره پتو...
آروم از لایه پتو نگاش کردم که دستاش تو جیبشه و داره به تخت نزدیک میشه
شروع کرد به در آوردنه دکمه هاش!
از زیره پتو با ترس به صدای نفاساش گوش میدادم
کمربندشو روی تخت پرتاب کرد که پتو رو محکم تر روم کشیدم...
بعد از چند ثانیه هیچ صدایی نیومد که یهو....
پارت بعد صحنه داره اگه دوست ندارید نخوندید باشههه؟؟؟
#part_۳۱
ویو ا/ت
اون شب واقعا برام رویا بود!
انقدر خسته بودم که اصلا نمیدونم چجوری خوابم برد
ویو جونگکوک
ا/ت اون شب انقدر خسته بود که زود خوابش برد منم بغلش کردم بردم داخل اتاقم روی تخت گذاشتم
صبح
ویو ا/ت
وقتی بلند شدم دیدم که تو اتاق جونگکوکم ولی جونگکوک نبود منم تصمیم گرفتم برم حموم بعد از چند مین بعد
از حموم اومدم بیرون،حولرو دوره بدنم پیچیدم
دیدم جونگکوک داره با تلفنش حرف میزنه و از پنجره بیرون رو نگاه میکنه.آروم آروم قدم برداشتم وقتی بهش نزدیک شدم خواستم بترسونمش که برگشت سمتتم و از ترس افتادم روی تخت.
ا/ت:اوفففف ترسیدم جونگکوک!
جونگکوک:همممم..معلومه
ا/ت:...
جونگکوک:میخواستی منو بترسونی که خودت ترسیدی؟!
ا/ت:اره میخواستم بترسونمت
جونگکوک:باید بخاطر کارت تنبیهت کنم!
ا/ت:...چ..ی...خ..ب...خب ببخشید جونگکوک دیگه تکرار نمیشه
جونگکوک:این بار نمیزارم از دستم فرار کنی و عذرخواهیت رو هم قبول ندارم!
باید وقتی داری زیرم جون میدی بگی اشتباه کردی!
ویو ا/ت
ترسیدمو و رفتم زیره پتو...
آروم از لایه پتو نگاش کردم که دستاش تو جیبشه و داره به تخت نزدیک میشه
شروع کرد به در آوردنه دکمه هاش!
از زیره پتو با ترس به صدای نفاساش گوش میدادم
کمربندشو روی تخت پرتاب کرد که پتو رو محکم تر روم کشیدم...
بعد از چند ثانیه هیچ صدایی نیومد که یهو....
پارت بعد صحنه داره اگه دوست ندارید نخوندید باشههه؟؟؟
۱۱.۶k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.