فیک درد عشق
فیک درد عشق
فصل دوم (پارت بیست و شیش)
روز بعد
جونگ مین ویو
یه لباس کاملا مشکی پوشیدم به اضافه ی کلاه با یه ماسک سیاه
همینطور یه چاقوی سیاه رنگ و یه اسلحه
البته اسلحه اون قدر ها هم به کار نمیاد چون اونجا پر از مردمه
ساعت ۹ و ۳۰ دقیقه ی صبح
از زبان نویسنده
از ماشین پیاده شد و به سمت در ورودی رفت
بعد از اینکه وارد فرودگاه شد به سمت قسمت مورد نظرش رفت
همونطور که انتظار داشت اونجا یه دستگاه شناسایی فلزات و ..... گذاشته بودن
اروم بسته پول رو از جیبش در اورد و رفت سمت یکی از کار کنان اونجا
..... قربان چطوری میتونم کمکتون کنم؟
° میخوام از اونجا رد بشم
..... خب قربان ما ......
° نظرت راجب به این چیه؟
..... بفرمایید از این طرف
بدون هیچ ترسی قدم برمیداشت
چون مطمئن بود
از اینکه میتونست با پول همه کس و همه چیز رو بخره
پوزخند پیروزمندانه ای زیر ماسکش زد و بیخیال از زیر دستگاه رد شد
همونطور که انتظار داشت دستگاه هیچ صدایی نداد
قدم های محکمش رو به سمت قسمت مورد نظر برداشت
کم کم با نزدیک شدنش قامت پسری که قرار بود بکشتش مشخص شد
این بار قدم هاش رو اروم کرد و بعد بهش نزدیک شد
اروم طوری که کسی نشنوه گفت
° ببخشید من اینجا گم شدم میتونید کمکم کنید؟
^ بله چرا که نه
پرواز تون مال کدوم هواپیماست؟
° این هواپیما
^ بفرمایید از این طرف
° ممنون
وسط راه اروم دست جونگ سو رو گرفت و کشوندش داخل اتاق تاریکی
دستش رو گذاشت دور گردنش و اروم اروم شروع به فشار دادن گردنش کرد
صدای زجه زدن و ناله کردن جونگ سو زیر هیکل برادرش کل فضا رو پر کرده بود
قطره اشکی اروم از گوشه ی چشمش غلطید و ریخت رو دست جونگ مین
اروم به دستش نگاه کرد
اینبار پوزخند صدا داری زد و چاقو رو از جیبش در اورد
دستش رو از دور گردنش اورد پایین
و اینبار دستش رو گذاشت روی دهنش تا صداش در نیاد
دلش نمیخواست به این راحتی برادرش رو بکشه
دلش میخواست زجر کشیدنش رو ببینه
برای همین اروم چاقو رو داخل دستش فرو کرد
با وارد شدن چاقو به دستش چشماش رو بست چاقو رو در اورد و این بار به شکمش فرو کرد
وقتی چاقو رو در اورد صدای نفس نفس زدن برادرش به گوشش خورد
این کار براش دلنشین بود
کشتن برادرش
دوباره چاقو رو در اورد و این بار قلبش رو نشونه گرفت
دستش رو حرکت داد
همین که به یک سانتی قلبش رسید صدای باز شدن در اومد
جونگ مین به در خیره شد
چند تا بادیگارد وارد اتاق شدن
یکیشون به سمت جونگ مین رفت که با فرو رفتن چاقو داخل قلبش سر جاش میخکوب شد
بقیه وقتی این صحنه رو دیدن سعی کردن چاقو رو ازش بگیرن ولی مگه میشد؟
اون سالها تعلیم دیده بود و رقیبی نداشت
دونه دونه به همه ی بادیگارد ها با چاقوش حال میداد
فصل دوم (پارت بیست و شیش)
روز بعد
جونگ مین ویو
یه لباس کاملا مشکی پوشیدم به اضافه ی کلاه با یه ماسک سیاه
همینطور یه چاقوی سیاه رنگ و یه اسلحه
البته اسلحه اون قدر ها هم به کار نمیاد چون اونجا پر از مردمه
ساعت ۹ و ۳۰ دقیقه ی صبح
از زبان نویسنده
از ماشین پیاده شد و به سمت در ورودی رفت
بعد از اینکه وارد فرودگاه شد به سمت قسمت مورد نظرش رفت
همونطور که انتظار داشت اونجا یه دستگاه شناسایی فلزات و ..... گذاشته بودن
اروم بسته پول رو از جیبش در اورد و رفت سمت یکی از کار کنان اونجا
..... قربان چطوری میتونم کمکتون کنم؟
° میخوام از اونجا رد بشم
..... خب قربان ما ......
° نظرت راجب به این چیه؟
..... بفرمایید از این طرف
بدون هیچ ترسی قدم برمیداشت
چون مطمئن بود
از اینکه میتونست با پول همه کس و همه چیز رو بخره
پوزخند پیروزمندانه ای زیر ماسکش زد و بیخیال از زیر دستگاه رد شد
همونطور که انتظار داشت دستگاه هیچ صدایی نداد
قدم های محکمش رو به سمت قسمت مورد نظر برداشت
کم کم با نزدیک شدنش قامت پسری که قرار بود بکشتش مشخص شد
این بار قدم هاش رو اروم کرد و بعد بهش نزدیک شد
اروم طوری که کسی نشنوه گفت
° ببخشید من اینجا گم شدم میتونید کمکم کنید؟
^ بله چرا که نه
پرواز تون مال کدوم هواپیماست؟
° این هواپیما
^ بفرمایید از این طرف
° ممنون
وسط راه اروم دست جونگ سو رو گرفت و کشوندش داخل اتاق تاریکی
دستش رو گذاشت دور گردنش و اروم اروم شروع به فشار دادن گردنش کرد
صدای زجه زدن و ناله کردن جونگ سو زیر هیکل برادرش کل فضا رو پر کرده بود
قطره اشکی اروم از گوشه ی چشمش غلطید و ریخت رو دست جونگ مین
اروم به دستش نگاه کرد
اینبار پوزخند صدا داری زد و چاقو رو از جیبش در اورد
دستش رو از دور گردنش اورد پایین
و اینبار دستش رو گذاشت روی دهنش تا صداش در نیاد
دلش نمیخواست به این راحتی برادرش رو بکشه
دلش میخواست زجر کشیدنش رو ببینه
برای همین اروم چاقو رو داخل دستش فرو کرد
با وارد شدن چاقو به دستش چشماش رو بست چاقو رو در اورد و این بار به شکمش فرو کرد
وقتی چاقو رو در اورد صدای نفس نفس زدن برادرش به گوشش خورد
این کار براش دلنشین بود
کشتن برادرش
دوباره چاقو رو در اورد و این بار قلبش رو نشونه گرفت
دستش رو حرکت داد
همین که به یک سانتی قلبش رسید صدای باز شدن در اومد
جونگ مین به در خیره شد
چند تا بادیگارد وارد اتاق شدن
یکیشون به سمت جونگ مین رفت که با فرو رفتن چاقو داخل قلبش سر جاش میخکوب شد
بقیه وقتی این صحنه رو دیدن سعی کردن چاقو رو ازش بگیرن ولی مگه میشد؟
اون سالها تعلیم دیده بود و رقیبی نداشت
دونه دونه به همه ی بادیگارد ها با چاقوش حال میداد
- ۸.۵k
- ۳۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط