part
part:⁷⁵
___________□____________
بعد چندمین تهیونگ ه افتاد زمین و جونگکوک هم با پوزخند نگاش میکرد
یوتا: لطفا پاشو تهیونگ لطفا
تهیونگ پاشد و یه مشت زد به جونگکوک ... بعد یه ربع دوباره تهیونگ افتاد زمین و ایندفعه نای پاشدن نداشت
یونا: پاشونو لطفا تهیونگ پاشو (گریه وداد)
جونگکوک: خب دیگه تموم شد
جونگکوک رفت سمت یوتا دستای یونا رو باز کرد و پرتش کرد رو زمین کنار تهیونگ
یونا: تهیونگ حالت خوبه لطفا *گزیه*
جونگکوک اسلحشو درآورد و گرفت سمت تهیونگ ویونا
یونا: فقط منو بکش به اون کاری نداشته باش توروخدا
جونگکوک: چه زنو شوهر فداکاری ولی نمیشه
یونا سپر تهیونگ شد و تیر از اسلحه ی جونگکوک رها سد و خورد به قلب یونا
تهیونگ: یونااااااااا *داد*
تهیونگ: چیکار کردی باهاش عوضی *گربه و داد*
تهیونگ همینجوری داشت یالا سر یونا گریه میکرد که یه تیر تو مغزش خلاص شد
جونگکوک: *خنده* بلاخره تموم شد
(۱۷ سال بعد)
لورا" وقتی ۱ سالم بود پدر مادرم زو گشتن یادمه تو خونه بودم شب بود خیلی ترسیده بودم شروع کردم به گریه کردم بعد در باز شد و پلیسا اومدن داخل منو بردن تحویل پرورشگاه دادن ... امروز تولد ۱۸ سالگیم بود خیلی خوشحالم چون قراره از پرورشگاه برم و مستقل بشم از ۶ سالگی تو فکر انتقام از قاتل پدر مادرمم ولی بخاطر اینکه به سن قانونی نرسیده بودم نمیتونستم برم دنبالشون ولی بلاخره بعد چندین سال وقتش رسید اول رفتم دنبال یه خونه ... یه خونه ی کوچیک پیدا کردم و بعد ۱ هفته زندگی کردن داخلش پولام تموم شد و مجبور بودم برم دنبال کار تو یه رستوران کار پیدا کردم و بعد ۲ هفته رفتم کلانتری تا قاتل پدرومادرم رو پیدا کنم
پلیس: اسم پدر مادرت
لورا: پارک یونا و کیم تهیونگ
پلیس : پارک یونا مادر توعه؟
لورا: آره چطور؟
پلیس: مادرت قاتله قاتل دوستش
ادامه دارد... &
___________□____________
بعد چندمین تهیونگ ه افتاد زمین و جونگکوک هم با پوزخند نگاش میکرد
یوتا: لطفا پاشو تهیونگ لطفا
تهیونگ پاشد و یه مشت زد به جونگکوک ... بعد یه ربع دوباره تهیونگ افتاد زمین و ایندفعه نای پاشدن نداشت
یونا: پاشونو لطفا تهیونگ پاشو (گریه وداد)
جونگکوک: خب دیگه تموم شد
جونگکوک رفت سمت یوتا دستای یونا رو باز کرد و پرتش کرد رو زمین کنار تهیونگ
یونا: تهیونگ حالت خوبه لطفا *گزیه*
جونگکوک اسلحشو درآورد و گرفت سمت تهیونگ ویونا
یونا: فقط منو بکش به اون کاری نداشته باش توروخدا
جونگکوک: چه زنو شوهر فداکاری ولی نمیشه
یونا سپر تهیونگ شد و تیر از اسلحه ی جونگکوک رها سد و خورد به قلب یونا
تهیونگ: یونااااااااا *داد*
تهیونگ: چیکار کردی باهاش عوضی *گربه و داد*
تهیونگ همینجوری داشت یالا سر یونا گریه میکرد که یه تیر تو مغزش خلاص شد
جونگکوک: *خنده* بلاخره تموم شد
(۱۷ سال بعد)
لورا" وقتی ۱ سالم بود پدر مادرم زو گشتن یادمه تو خونه بودم شب بود خیلی ترسیده بودم شروع کردم به گریه کردم بعد در باز شد و پلیسا اومدن داخل منو بردن تحویل پرورشگاه دادن ... امروز تولد ۱۸ سالگیم بود خیلی خوشحالم چون قراره از پرورشگاه برم و مستقل بشم از ۶ سالگی تو فکر انتقام از قاتل پدر مادرمم ولی بخاطر اینکه به سن قانونی نرسیده بودم نمیتونستم برم دنبالشون ولی بلاخره بعد چندین سال وقتش رسید اول رفتم دنبال یه خونه ... یه خونه ی کوچیک پیدا کردم و بعد ۱ هفته زندگی کردن داخلش پولام تموم شد و مجبور بودم برم دنبال کار تو یه رستوران کار پیدا کردم و بعد ۲ هفته رفتم کلانتری تا قاتل پدرومادرم رو پیدا کنم
پلیس: اسم پدر مادرت
لورا: پارک یونا و کیم تهیونگ
پلیس : پارک یونا مادر توعه؟
لورا: آره چطور؟
پلیس: مادرت قاتله قاتل دوستش
ادامه دارد... &
- ۵.۸k
- ۲۰ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط