part32
part32
تارا:
چند روز از روز تصادف نیکا میگذره
نیکا ضربه ی بدی بسرش خورده بود
حالش بد بود
الان رفته کما
اصن اوکی نیستش
فقط نیکا نه
همگی من علی خاله زهرا بابای علی
هممون داغون شدیم
متین ماجرای ازدواج شو برام گفت
ولی من نتونستم به علی بگم
علی متین و مقصر میدونه
واصلا حوصله ی حرف زدنشو نداره
امروزم مثل همیشه حاضر شدم رفتم بیمارستان
دوباره علی اونجا بود
تارا-سلام
علی-سلام
تارا-تو این چند روز علی نصف جون شده
از گودیه زیر چشاش قشنگ معلومه نخوابید چیزی نخورده
حالش اصن اوکی نبود
تارا-اخه چرا اینجوری میکنی
بخدا نیکام راضی به این کارت نیست
برو خون یکم بخواب یچیزی بخور
ازدست میری اینجوری
علی-تارا اگه دیگه بیدار نشه چی
نباید تنهاش میزامشتمش
باید میزاشتم تو باهاش بری
باید باچنگ و دندون میگرفتمش نباید ولش میکردم
فکر میکردم متین کنارشه
فکر میکردم تنهانیست
فکر میکردم خوشحال من چه میدونستم اینطوری میشه
تارا-نه تو مقصری نه هیچکس دیگه
این بخاطر یه حماقت بچگونس
متین ازدواجش اجباری بوده
پدرش مجبور به این کار کرده
اون میخواسته به نیکا بگه اما پدرش تهدیدش کرده که اگه اینکارو کنه نیکارو میکشن
پرستار -سریع برید اتاق شماره3(اتاق نیکا)دکترو پیج کنید موقعیت اورژانسیه
تارا-نیکااااااااااااااا..........
#زخم_بازمن
#علی_یاسینی
#رمان
تارا:
چند روز از روز تصادف نیکا میگذره
نیکا ضربه ی بدی بسرش خورده بود
حالش بد بود
الان رفته کما
اصن اوکی نیستش
فقط نیکا نه
همگی من علی خاله زهرا بابای علی
هممون داغون شدیم
متین ماجرای ازدواج شو برام گفت
ولی من نتونستم به علی بگم
علی متین و مقصر میدونه
واصلا حوصله ی حرف زدنشو نداره
امروزم مثل همیشه حاضر شدم رفتم بیمارستان
دوباره علی اونجا بود
تارا-سلام
علی-سلام
تارا-تو این چند روز علی نصف جون شده
از گودیه زیر چشاش قشنگ معلومه نخوابید چیزی نخورده
حالش اصن اوکی نبود
تارا-اخه چرا اینجوری میکنی
بخدا نیکام راضی به این کارت نیست
برو خون یکم بخواب یچیزی بخور
ازدست میری اینجوری
علی-تارا اگه دیگه بیدار نشه چی
نباید تنهاش میزامشتمش
باید میزاشتم تو باهاش بری
باید باچنگ و دندون میگرفتمش نباید ولش میکردم
فکر میکردم متین کنارشه
فکر میکردم تنهانیست
فکر میکردم خوشحال من چه میدونستم اینطوری میشه
تارا-نه تو مقصری نه هیچکس دیگه
این بخاطر یه حماقت بچگونس
متین ازدواجش اجباری بوده
پدرش مجبور به این کار کرده
اون میخواسته به نیکا بگه اما پدرش تهدیدش کرده که اگه اینکارو کنه نیکارو میکشن
پرستار -سریع برید اتاق شماره3(اتاق نیکا)دکترو پیج کنید موقعیت اورژانسیه
تارا-نیکااااااااااااااا..........
#زخم_بازمن
#علی_یاسینی
#رمان
۲.۴k
۲۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.