پارت ۴ فصل دو
&باشه
؟قرصاتو بخور خب؟
سرمو تکون دادم و روی زمین دراز کشیدم و جمله ای که دکتر گفت رو به یاد آورم
(فقط ۸ ماه دیگه باید صبر کنی تا بتونی کامل کامل راه بری )
سیگارمو از روی میز برداشتم پُک اول رو زدم
فردا از دید شوگا
میارکا رو رسوندم مدرسه و خودم رفتم اداره
یه سری اطلاعات از باند جدید به دست آوردیم
ولی هیچی باهم جور در نمیاد
دلم برای ا.ت تنگ شده برای اینکه پیشم باشه و کل کل کنم
یکم ویس.کی ریختم تو لیوان و سر کشیدم بخاطر مزش صورتمو جمع کردم
و مشغول شدم که یهو گوشیم زنگ خورد
جیمین بود
؟هی چطوری
@ افتضاح
؟اوکی پس شب با فیلیکس بیاید خونم میارکا رو هم با خودتون بیارید دلش برای داییش تنگ شده حتما
@اوکیه میام حتما
؟فعلا
قطع کردم
لب پابمو باز کردم و مشغول گشتین شدم که یه چیزی از این باند با چشم خورد یه دختر تو باتده که صودتش تو عکس معلوم نبود ولی موهاش اون موهای ا.ته نه امکان نداره نمیتونه اون باش با فکر کردن به ایناسر درد گرفته بودم
که یهو سرجوخه وارد شد
احترام گذاشت و گفت: ○جناب در مورد باند مافیای یا چیزایی پیدا کردیم
@چه چیزی
○یه ادرس براتون فرستادم سرهنگ گفتن باید امزوز برید
@باشه میتونی بری
شب از دید ا.ت شوگا اینا اومده بودن خیلس دلم میخواست برم و بغلش کنم و میارکا رو ببوسم
ولی نمیتونم اونا وقتی پایین داشتن میخندیدن من طبقه بالا با هر خنده اشکام میریخت چرا ر
باید یه همیچین اتفاقی میوفتاد
خواستم بزم دستشویی که صدای پا شنیدم
که یهوووو
؟قرصاتو بخور خب؟
سرمو تکون دادم و روی زمین دراز کشیدم و جمله ای که دکتر گفت رو به یاد آورم
(فقط ۸ ماه دیگه باید صبر کنی تا بتونی کامل کامل راه بری )
سیگارمو از روی میز برداشتم پُک اول رو زدم
فردا از دید شوگا
میارکا رو رسوندم مدرسه و خودم رفتم اداره
یه سری اطلاعات از باند جدید به دست آوردیم
ولی هیچی باهم جور در نمیاد
دلم برای ا.ت تنگ شده برای اینکه پیشم باشه و کل کل کنم
یکم ویس.کی ریختم تو لیوان و سر کشیدم بخاطر مزش صورتمو جمع کردم
و مشغول شدم که یهو گوشیم زنگ خورد
جیمین بود
؟هی چطوری
@ افتضاح
؟اوکی پس شب با فیلیکس بیاید خونم میارکا رو هم با خودتون بیارید دلش برای داییش تنگ شده حتما
@اوکیه میام حتما
؟فعلا
قطع کردم
لب پابمو باز کردم و مشغول گشتین شدم که یه چیزی از این باند با چشم خورد یه دختر تو باتده که صودتش تو عکس معلوم نبود ولی موهاش اون موهای ا.ته نه امکان نداره نمیتونه اون باش با فکر کردن به ایناسر درد گرفته بودم
که یهو سرجوخه وارد شد
احترام گذاشت و گفت: ○جناب در مورد باند مافیای یا چیزایی پیدا کردیم
@چه چیزی
○یه ادرس براتون فرستادم سرهنگ گفتن باید امزوز برید
@باشه میتونی بری
شب از دید ا.ت شوگا اینا اومده بودن خیلس دلم میخواست برم و بغلش کنم و میارکا رو ببوسم
ولی نمیتونم اونا وقتی پایین داشتن میخندیدن من طبقه بالا با هر خنده اشکام میریخت چرا ر
باید یه همیچین اتفاقی میوفتاد
خواستم بزم دستشویی که صدای پا شنیدم
که یهوووو
۳.۲k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.