رمان دورترین نزدیک
#پارت_۱۸۱
که بابام نیست بگه دنیز! نیست صر صبحا بلند بگه سپهر کجایی دنیز همیشه از تو زرنگ تره نیست که بگه دخترم یدونه ست نیست بگه یدونه ی من نیست بگه تک ستاره اسمونم نیست بگه بیا بغل بابایی نیست ! نیست!
اگه بود که اینجوری نمیشد! اگه بود انقدر تنها نبودم ! اگه بود اینهمه اذیت نمیشدم ! کاش انقد زود منو ول نمیکرد بره ! دوست داشت خودم یه زندگی برا خودم بسازم اما خیلی زود نبود؟!
دلم برا این اسم تنگ شده بود! دنیز!
به خودم که اومدم همه زل زده بودن بهم
_شما؟ ش..شما کی هستین؟!
پدر رادوین: پس خودتی! بشین دخترم
نشستم رو صندلی شروع کرد به حرف زدن: شاید یادت نیاد دخترم اما بچه بودی منو پدرت دوست بودیم باهم اصلا رادوینم باتو وبرادرت هم بازی بود! خدابیامرزه سهندو! من مراسم پدرت اومده بودم احتمالا حواست نیست
رادوین:عه عه این دنیزه؟ اخ اخ انداختمش تو استخر!
داشتم تلاش میکردم ی چیزی یادم بیاد بحث استخرو که رادوین گفت با اینکه حافظم خوب بود بازم چیز خاصی یادم نبود
_چیزای مبهمی یادمه فقط
پدر رادوین سرشو تکون داد : مشکلی نیست دخترم ولی من دنیز کوچولورو یادمه ...
رادوین: منم !
پدر رادوین: اسم من سهیله دخترم با پدرت دوستای خوبی بودیم میتونی عمو صدام کنی نمیدونستم اینجایی
_اینجا معماری میخونم!
عموسهیل: از بچگی میگفتی!
_یه سال مونده تا لیسانس
عمو لبخندی زد گوشیش زنگ خورد و رفت بیرون
رادوین:میگم فامیلی تون اشناس!والا ما بچه بودیم از ترس امیر اصلا طرف دنیز نمیرفتیم چخبر از امیرِ عاشق
فشار دست ماهورو رو دستم حس کردم ی نگاه بدم ب رادوین کرد نفسمو عصبی بیرون دادم
_امیر همونیه اون شب ماهور داشت میکشتش!
رادوین: چی؟ نه بابا! اون امیر بود؟ چقد تغییر کرده! خیلی خوشتیپ شده لامصب!
سعی میکردم نخندم! الان تمام دردش این بود امیر خوشتیپ تر شده نسبت به بچگی؟!
ماهور با اخم نگاش میکرد
رادوین: اهم خب پسره ی بیمار!خو نمیدونستم امیره! البته بچه ها حسابشو رسیدنا! دنیز جریا... با نگاه کردن ب ماهور حرفشو قطع کرد و ساکت شد
رادوین: بهتره من برم ببینم روشنک کجا رفت...
ماهور متعجب نگام کرد
+دنیز؟!
لبخند تلخی زدم
_ بابام اینو بیشتر دوست داشت!
دستمو گرفت اروم گفت بغض نکن طاقت دیدن اشکتو ندارم
سرمو گذاشتم روشونه ماهور چشامو بستم چه خوب که ماهور هست! خدایا شکرت
رادوین: اهم اهم!
با صدای رادوین بلند شدم
رادوین: بخدا اینجادوتا اتاق خوابم داره
+رادوین خیلی حرف میزنی بلند میشم میزنم تو دهنت
رادوین سری از رو تاسف تکون داد: دنیز متاسفم این بدرد تو نمیخوره
_نه اتفاقا فقط بدرد من میخوره!
ماهور عصبی نگاش میکرد
+جای خالی سامیو کاملا پر میکنه...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #جذاب #شیک #زیبا
که بابام نیست بگه دنیز! نیست صر صبحا بلند بگه سپهر کجایی دنیز همیشه از تو زرنگ تره نیست که بگه دخترم یدونه ست نیست بگه یدونه ی من نیست بگه تک ستاره اسمونم نیست بگه بیا بغل بابایی نیست ! نیست!
اگه بود که اینجوری نمیشد! اگه بود انقدر تنها نبودم ! اگه بود اینهمه اذیت نمیشدم ! کاش انقد زود منو ول نمیکرد بره ! دوست داشت خودم یه زندگی برا خودم بسازم اما خیلی زود نبود؟!
دلم برا این اسم تنگ شده بود! دنیز!
به خودم که اومدم همه زل زده بودن بهم
_شما؟ ش..شما کی هستین؟!
پدر رادوین: پس خودتی! بشین دخترم
نشستم رو صندلی شروع کرد به حرف زدن: شاید یادت نیاد دخترم اما بچه بودی منو پدرت دوست بودیم باهم اصلا رادوینم باتو وبرادرت هم بازی بود! خدابیامرزه سهندو! من مراسم پدرت اومده بودم احتمالا حواست نیست
رادوین:عه عه این دنیزه؟ اخ اخ انداختمش تو استخر!
داشتم تلاش میکردم ی چیزی یادم بیاد بحث استخرو که رادوین گفت با اینکه حافظم خوب بود بازم چیز خاصی یادم نبود
_چیزای مبهمی یادمه فقط
پدر رادوین سرشو تکون داد : مشکلی نیست دخترم ولی من دنیز کوچولورو یادمه ...
رادوین: منم !
پدر رادوین: اسم من سهیله دخترم با پدرت دوستای خوبی بودیم میتونی عمو صدام کنی نمیدونستم اینجایی
_اینجا معماری میخونم!
عموسهیل: از بچگی میگفتی!
_یه سال مونده تا لیسانس
عمو لبخندی زد گوشیش زنگ خورد و رفت بیرون
رادوین:میگم فامیلی تون اشناس!والا ما بچه بودیم از ترس امیر اصلا طرف دنیز نمیرفتیم چخبر از امیرِ عاشق
فشار دست ماهورو رو دستم حس کردم ی نگاه بدم ب رادوین کرد نفسمو عصبی بیرون دادم
_امیر همونیه اون شب ماهور داشت میکشتش!
رادوین: چی؟ نه بابا! اون امیر بود؟ چقد تغییر کرده! خیلی خوشتیپ شده لامصب!
سعی میکردم نخندم! الان تمام دردش این بود امیر خوشتیپ تر شده نسبت به بچگی؟!
ماهور با اخم نگاش میکرد
رادوین: اهم خب پسره ی بیمار!خو نمیدونستم امیره! البته بچه ها حسابشو رسیدنا! دنیز جریا... با نگاه کردن ب ماهور حرفشو قطع کرد و ساکت شد
رادوین: بهتره من برم ببینم روشنک کجا رفت...
ماهور متعجب نگام کرد
+دنیز؟!
لبخند تلخی زدم
_ بابام اینو بیشتر دوست داشت!
دستمو گرفت اروم گفت بغض نکن طاقت دیدن اشکتو ندارم
سرمو گذاشتم روشونه ماهور چشامو بستم چه خوب که ماهور هست! خدایا شکرت
رادوین: اهم اهم!
با صدای رادوین بلند شدم
رادوین: بخدا اینجادوتا اتاق خوابم داره
+رادوین خیلی حرف میزنی بلند میشم میزنم تو دهنت
رادوین سری از رو تاسف تکون داد: دنیز متاسفم این بدرد تو نمیخوره
_نه اتفاقا فقط بدرد من میخوره!
ماهور عصبی نگاش میکرد
+جای خالی سامیو کاملا پر میکنه...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #جذاب #شیک #زیبا
۶۲.۵k
۰۶ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.