کاراگاهان
#کاراگاهان
پارت٣۶
دستشو گزاشت رو پیشونیم ی لحظه قلبم ایستاد از خجالت اب شده بودمو رفته بودم توی درز صندلی
-تو چرا انقد داغی
+داغم؟
-تب و لرز داری
دنده رو عوض کرد و سرعتو برد بالا
منگ شده بودمو خوابم میومد
جلوی ی درمانگاه ایستاد
سریع پیاده شد و درو برام باز کرد پتورو دورم پیچید و ریموت ماشینو زد سریع برد منو تو
بعد ی ربع رفتیم اتاق دکتر
دکتر سرم و چندتا امپول و قرص نوشت
از اتاقش ک اومدیم بیرون مهرداد گفت
-همینجا بشین من الان سریع میرم دارو و سرمتو میگیرم میام
نشستم و حدودا بعد از ٢٠دقیقه اومد سرم وصل ک شدم چشمام انگاری سنگین شدنو خوابم برد
چشمامو ک باز کردم مهرداد بالا سرم روصندلی نشسته بود
-خوبی
با پلک زدن فهموندم ک خوبم
-ببخشید تقصیر من بود ک تو سرما خوردی اگر بخاریم کار میکر الان
+ن اصلا نگو
-ترانه
+بله؟
-بخشیدی منو
+خیلی وقته
لبخندی زد و پرستار وارد شد سرممو از دستم دراورد
از روی تخت بلند شدم
سوار ماشین شدیمو راه افتادیم
-خب کجا بریم
+خونه ببر میخوام بخوابم
-کم خوابیدی دختر؟
زد زیر خنده
+خیلی خستم
-باشه ولی کی بریم خونه فریدونی
+غروب ساعت۶:٣٠خوبه؟
-اهوم اره پس الان میبرمت خونه شیشو نیم میام دنبالت
منو رسوند خونه دیگ ساعت از دستم در رفته بود اصلا نمیدونستم امروز چند شنبه اس؟
رفتم و رو تخت ولو شدم
تا چشمام بسته شد و یخورده خوابیدم مهرداد زنگ زد
-الو سلام
با صدای گرفته گفتم
+سلام
-اماده ای
+هنوز ک ۶و نیم نشده
-نشده؟ساعت ٧
+چی
پریدمو ب ساعت اتاقم نگاه کردم راست میگفت چقدر زود گذشت
-من جلو در خونتونم
+الان میام
سریع پریدمو ی مانتو مشکی بلند با شلوار کردم و شال کرم گرفتمو پوشیدم
زدم بیرون مهرداد هم تیپ طوسی زده بود فکری ب سرم زد و گفتم
+الان میام
برگشتم تو سریع ی مانتو صورتی ملایم با ی شلوار طوسی و ی شال طوسی صورتی پوشیدم
با مهرداد حالا ست شده بودم
در و باز کردم مهرداد ک منو دید اولش تعجب کرد بعد ی نگاه ب لباس خودش کرد و ی نگاه ب من
لبخندی زد و سری تکون داد
پریدم سوار ماشین شدمو راه افتادیم
-ترانه از دستت چی کار کنم
+نمیدونم
-ترانه
+جانم
-کارمون تموم شد امشب پرونده همه چی بسته میشه و کمتر از قبل همدیگرو میبینیم
با شنیدن این حرفش بغض کردم راست میگفت
+اره همینطوره
تلفنم زنگ خورد بابام بود
+الو سلام
*سلاااام دخترم
+خوبی جانم چی کارم داشتی
*خوبم زنگ زدم بگم ما فردا میایم تهران
+واسه چی
*خواستگار میخواد بیاد
+ای بابا من نمیخواااام
ادامه در پارت٣٧ #maryam
پارت٣۶
دستشو گزاشت رو پیشونیم ی لحظه قلبم ایستاد از خجالت اب شده بودمو رفته بودم توی درز صندلی
-تو چرا انقد داغی
+داغم؟
-تب و لرز داری
دنده رو عوض کرد و سرعتو برد بالا
منگ شده بودمو خوابم میومد
جلوی ی درمانگاه ایستاد
سریع پیاده شد و درو برام باز کرد پتورو دورم پیچید و ریموت ماشینو زد سریع برد منو تو
بعد ی ربع رفتیم اتاق دکتر
دکتر سرم و چندتا امپول و قرص نوشت
از اتاقش ک اومدیم بیرون مهرداد گفت
-همینجا بشین من الان سریع میرم دارو و سرمتو میگیرم میام
نشستم و حدودا بعد از ٢٠دقیقه اومد سرم وصل ک شدم چشمام انگاری سنگین شدنو خوابم برد
چشمامو ک باز کردم مهرداد بالا سرم روصندلی نشسته بود
-خوبی
با پلک زدن فهموندم ک خوبم
-ببخشید تقصیر من بود ک تو سرما خوردی اگر بخاریم کار میکر الان
+ن اصلا نگو
-ترانه
+بله؟
-بخشیدی منو
+خیلی وقته
لبخندی زد و پرستار وارد شد سرممو از دستم دراورد
از روی تخت بلند شدم
سوار ماشین شدیمو راه افتادیم
-خب کجا بریم
+خونه ببر میخوام بخوابم
-کم خوابیدی دختر؟
زد زیر خنده
+خیلی خستم
-باشه ولی کی بریم خونه فریدونی
+غروب ساعت۶:٣٠خوبه؟
-اهوم اره پس الان میبرمت خونه شیشو نیم میام دنبالت
منو رسوند خونه دیگ ساعت از دستم در رفته بود اصلا نمیدونستم امروز چند شنبه اس؟
رفتم و رو تخت ولو شدم
تا چشمام بسته شد و یخورده خوابیدم مهرداد زنگ زد
-الو سلام
با صدای گرفته گفتم
+سلام
-اماده ای
+هنوز ک ۶و نیم نشده
-نشده؟ساعت ٧
+چی
پریدمو ب ساعت اتاقم نگاه کردم راست میگفت چقدر زود گذشت
-من جلو در خونتونم
+الان میام
سریع پریدمو ی مانتو مشکی بلند با شلوار کردم و شال کرم گرفتمو پوشیدم
زدم بیرون مهرداد هم تیپ طوسی زده بود فکری ب سرم زد و گفتم
+الان میام
برگشتم تو سریع ی مانتو صورتی ملایم با ی شلوار طوسی و ی شال طوسی صورتی پوشیدم
با مهرداد حالا ست شده بودم
در و باز کردم مهرداد ک منو دید اولش تعجب کرد بعد ی نگاه ب لباس خودش کرد و ی نگاه ب من
لبخندی زد و سری تکون داد
پریدم سوار ماشین شدمو راه افتادیم
-ترانه از دستت چی کار کنم
+نمیدونم
-ترانه
+جانم
-کارمون تموم شد امشب پرونده همه چی بسته میشه و کمتر از قبل همدیگرو میبینیم
با شنیدن این حرفش بغض کردم راست میگفت
+اره همینطوره
تلفنم زنگ خورد بابام بود
+الو سلام
*سلاااام دخترم
+خوبی جانم چی کارم داشتی
*خوبم زنگ زدم بگم ما فردا میایم تهران
+واسه چی
*خواستگار میخواد بیاد
+ای بابا من نمیخواااام
ادامه در پارت٣٧ #maryam
۱۱.۴k
۰۷ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.