تو بهترینی
تو بهترینی
پارت17
اوا شیشه رو کشید پایین بردیا بود داشت از ماشین میومد پایین که درو بستم
اوا:یک بار دیگه بیوفتی دنبالم زنگ میزنم پلیس
بردیا:اوا من اونشب مست بودم به قران هیچی یادم نمیاد
اوا:برام مهم نیست همه دارن از من حرف میزنن
بردیا:بهت توضیح میدم
اوا:صد سال سیاه نمیخوام بهم توضیح بدیییی
رفتم سمت ماشین سوار ماشین شدم راه افتاد
اوا:یه روز خوب میخواستم برای خودم بسازم عن شد
خواستم برای چند دقیقه همچی رو فراموش کنم رفتم یه خونه ویلایی گرفتم
صاحب خونه:1 شب 50 میلیون
اوا:میخوام یک هفته بمونم
صاحب خونه:میشه 350 میلیون
اوا:شماره کارت بده میزنم
پولو براش زدم رفتم توی خونه موبایلم رو انداختم روی مبلخونه دو طبقه بود رفتم در تراس رو باز کردم جلوم کاملا جنگل بود رفتم طبقه بالام حموم کردم خوب شده بود قبل از اینکه بیام یه دست لباس راحتی با حوله ورداشته بودم حوله رو پیچیدم دورم که حس کردم یکی در خونه رو میزنه از پله ها رفتم پایین درو باز کردم که دیدم صاحب خونه مست اومد تو عقب عقب رفتم که پام گیر کرد افتادم روی مبل که صاحب خونه نزدیکم شد افتاد روی من
صاحب خونه:اومممم چه بدن خوبی داری
داشت حوله رو میزد کنار که جیغ زدم
دیدم چند نفر بدو بدو اومدن تو اون اقا رو بردن
همه رفتن بیرون درو قفل کردم رفتم بالا لباس پوشیدم
اوا:اخیش اینجا میتونم ارامش بگیرم
تو خونه حوصلم سر رفته بود نشستم روی مبل رفتم توی گوشیم یهویی یه چیزی یادم اومد بلند شدم تند تند لباس عوض کردم سویچ ماشینو ورداشتم از خونه زدم بیرکن سوار ماشین شدم راه افتادم هوای پاییز خیلی خوشگل بود
امروز تولدم بود 16 ابان هیچ برنامه ای نداشتم رفتم برای یه بازارچه نگه داشتم پیاده شدم تا برای خودم کادو بخرم یه ماگ گربه دیدم
دست فروش:سلام بفرمایید
اوا:اون ماگ گربه رو میخوام
دست فروش:البته
برام بسته بندیش کرد گذاشت توی یه کارتون بهم داد گرفتم توی دستم رفتم نشستم توی ماشین ماگ رو گذاشتم بغلم راه افتادم رفتم سمت یه شیرینی فروشی یه کیک شکلاتی کوچولو خریدم با چنتا بادکنک گرفتم رفتم سمت یه رستوران کیکمو گذاشتم روی میز شمعا شو روشن کردم برای خودم دست زدم
گارسون:خودتون تنهایی تولد میگرین
اوا:من خودم تنها نیستم
گوشیم رو باز کردم
اوا:اینا تبریک های طرفدارامن
گارسون:تولدتون مبارک
گارسون رفت منم کیک رو نصف کروم خوردم بقیش هم گذاشکم توی کارتون کادومو باز کردم بعد گفتم برام شام بیارن بهترین شام هم خوردم صورت حسابم تسویه کردم راه افتادم
سمت ویلا توی راه گریه کردم که من انقدر بدبختم که باید تنهایی تولدمو جشن بگیرم گوشیم رو باز کردم فقط طرفدارام بودن که میتونستن منو خوشحال کنن
(نویسنده:امیدوارم فردا بتونیم جونگ کوک رو خوشحال کنیم)
پارت17
اوا شیشه رو کشید پایین بردیا بود داشت از ماشین میومد پایین که درو بستم
اوا:یک بار دیگه بیوفتی دنبالم زنگ میزنم پلیس
بردیا:اوا من اونشب مست بودم به قران هیچی یادم نمیاد
اوا:برام مهم نیست همه دارن از من حرف میزنن
بردیا:بهت توضیح میدم
اوا:صد سال سیاه نمیخوام بهم توضیح بدیییی
رفتم سمت ماشین سوار ماشین شدم راه افتاد
اوا:یه روز خوب میخواستم برای خودم بسازم عن شد
خواستم برای چند دقیقه همچی رو فراموش کنم رفتم یه خونه ویلایی گرفتم
صاحب خونه:1 شب 50 میلیون
اوا:میخوام یک هفته بمونم
صاحب خونه:میشه 350 میلیون
اوا:شماره کارت بده میزنم
پولو براش زدم رفتم توی خونه موبایلم رو انداختم روی مبلخونه دو طبقه بود رفتم در تراس رو باز کردم جلوم کاملا جنگل بود رفتم طبقه بالام حموم کردم خوب شده بود قبل از اینکه بیام یه دست لباس راحتی با حوله ورداشته بودم حوله رو پیچیدم دورم که حس کردم یکی در خونه رو میزنه از پله ها رفتم پایین درو باز کردم که دیدم صاحب خونه مست اومد تو عقب عقب رفتم که پام گیر کرد افتادم روی مبل که صاحب خونه نزدیکم شد افتاد روی من
صاحب خونه:اومممم چه بدن خوبی داری
داشت حوله رو میزد کنار که جیغ زدم
دیدم چند نفر بدو بدو اومدن تو اون اقا رو بردن
همه رفتن بیرون درو قفل کردم رفتم بالا لباس پوشیدم
اوا:اخیش اینجا میتونم ارامش بگیرم
تو خونه حوصلم سر رفته بود نشستم روی مبل رفتم توی گوشیم یهویی یه چیزی یادم اومد بلند شدم تند تند لباس عوض کردم سویچ ماشینو ورداشتم از خونه زدم بیرکن سوار ماشین شدم راه افتادم هوای پاییز خیلی خوشگل بود
امروز تولدم بود 16 ابان هیچ برنامه ای نداشتم رفتم برای یه بازارچه نگه داشتم پیاده شدم تا برای خودم کادو بخرم یه ماگ گربه دیدم
دست فروش:سلام بفرمایید
اوا:اون ماگ گربه رو میخوام
دست فروش:البته
برام بسته بندیش کرد گذاشت توی یه کارتون بهم داد گرفتم توی دستم رفتم نشستم توی ماشین ماگ رو گذاشتم بغلم راه افتادم رفتم سمت یه شیرینی فروشی یه کیک شکلاتی کوچولو خریدم با چنتا بادکنک گرفتم رفتم سمت یه رستوران کیکمو گذاشتم روی میز شمعا شو روشن کردم برای خودم دست زدم
گارسون:خودتون تنهایی تولد میگرین
اوا:من خودم تنها نیستم
گوشیم رو باز کردم
اوا:اینا تبریک های طرفدارامن
گارسون:تولدتون مبارک
گارسون رفت منم کیک رو نصف کروم خوردم بقیش هم گذاشکم توی کارتون کادومو باز کردم بعد گفتم برام شام بیارن بهترین شام هم خوردم صورت حسابم تسویه کردم راه افتادم
سمت ویلا توی راه گریه کردم که من انقدر بدبختم که باید تنهایی تولدمو جشن بگیرم گوشیم رو باز کردم فقط طرفدارام بودن که میتونستن منو خوشحال کنن
(نویسنده:امیدوارم فردا بتونیم جونگ کوک رو خوشحال کنیم)
۹.۹k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.