تو بهترینی
تو بهترینی
پارت19
پارسا:جلو در ویلا
اوا:واقعاااا
پارسا:اوهوم
اوا:امشب همین جا میخوابی فهمیدی؟
پارسا:کار دارم باید برگردم
اوا:نمیشه تو باید بمونی
پارسا:خب چراااا؟
اوا:میخوام امشب باامدیگه تنها باشیم(نزدی پارسا میشه خیلی نزدیک)
اوا:تنرس بابا فقط یه صدا هایی از خودمون در میاریم که بردیا فکر کن داریم کاری میکنی
پارسا:اهان باشه
اوا:خوبه لباس داری؟
پارسا:نه فقط همینه که تنمه
اوا:بیا بهت لباس بدم
پارسا:من لباس های دخترونه نمیپوشم
اوا:وای ترو خدا بس کن بیا بهت بدم
پارسا رو بردم طبقه بالا یه لباس صورتی که دیشب بچخریدم رو دادم بهش اندازش میشد از اتاق بیرونش کردم خودمم لباس پوشیدم رفتم بیرون با دیدن تیپ پارسا از خنده قش کردم
اوا:وایییی چقدر باحال شدی(باخنده)
پارسا:اوا این چه لباسیههههه(با عصبانیت)
اوا:خیلی قشنگی ناراحت نباش بیا بریم پایین
با پارسا رفتیم طبقه پایین نشستم روی مبل رفتم توی گوشیم
پارسا:خب الان من اینجا چیکار کنم
اوا:نمیدونم برای خودت یه سرگرمی پیدا کن
پارسا رفت منم حواسم نبود
(20دقیقه بعد)
سرمو از گوشی اوردم بیرون دیدم پارسو نیست هرچی صداش کردم کسی نبود
پارسا:من اینجام( یه صدا از ته چاه)
رفتم دنبال صدا وارد تراس شدم از پله ها رفتم بیرون
اوا:پارسا پارساااا
پارسا:اوا اوا سمت چپتو نگاه کن
سمت چپمو نگاه کردم پارسا بالای درخت بود
اوا:پارسا اونجا چیکار میکنی؟
پارسا:حوصلم سر رفته بود وودم دیدم این درخته خرمالو داره اومدم کندم
اوا:خب میرفتیم دو کیلو خرمالو میخریدیم
پارسا:میشنوی پی میگم میگم ح صلم سر رفته بود
اوا:باشه بای
پارسا:اوا نمیتونم بیام پایین
اوا:خب من چیکار کنم
پارسا:خب بگو یکی بساد کمک
اوا:این بهترین موقع هست(اروم).......عزیزم پارسا الان میرم کمک بیارم عشقم تحمل کن(با صدای بلند)
پارسا:الان این چه کاری بود؟
اوا:.....
پارت19
پارسا:جلو در ویلا
اوا:واقعاااا
پارسا:اوهوم
اوا:امشب همین جا میخوابی فهمیدی؟
پارسا:کار دارم باید برگردم
اوا:نمیشه تو باید بمونی
پارسا:خب چراااا؟
اوا:میخوام امشب باامدیگه تنها باشیم(نزدی پارسا میشه خیلی نزدیک)
اوا:تنرس بابا فقط یه صدا هایی از خودمون در میاریم که بردیا فکر کن داریم کاری میکنی
پارسا:اهان باشه
اوا:خوبه لباس داری؟
پارسا:نه فقط همینه که تنمه
اوا:بیا بهت لباس بدم
پارسا:من لباس های دخترونه نمیپوشم
اوا:وای ترو خدا بس کن بیا بهت بدم
پارسا رو بردم طبقه بالا یه لباس صورتی که دیشب بچخریدم رو دادم بهش اندازش میشد از اتاق بیرونش کردم خودمم لباس پوشیدم رفتم بیرون با دیدن تیپ پارسا از خنده قش کردم
اوا:وایییی چقدر باحال شدی(باخنده)
پارسا:اوا این چه لباسیههههه(با عصبانیت)
اوا:خیلی قشنگی ناراحت نباش بیا بریم پایین
با پارسا رفتیم طبقه پایین نشستم روی مبل رفتم توی گوشیم
پارسا:خب الان من اینجا چیکار کنم
اوا:نمیدونم برای خودت یه سرگرمی پیدا کن
پارسا رفت منم حواسم نبود
(20دقیقه بعد)
سرمو از گوشی اوردم بیرون دیدم پارسو نیست هرچی صداش کردم کسی نبود
پارسا:من اینجام( یه صدا از ته چاه)
رفتم دنبال صدا وارد تراس شدم از پله ها رفتم بیرون
اوا:پارسا پارساااا
پارسا:اوا اوا سمت چپتو نگاه کن
سمت چپمو نگاه کردم پارسا بالای درخت بود
اوا:پارسا اونجا چیکار میکنی؟
پارسا:حوصلم سر رفته بود وودم دیدم این درخته خرمالو داره اومدم کندم
اوا:خب میرفتیم دو کیلو خرمالو میخریدیم
پارسا:میشنوی پی میگم میگم ح صلم سر رفته بود
اوا:باشه بای
پارسا:اوا نمیتونم بیام پایین
اوا:خب من چیکار کنم
پارسا:خب بگو یکی بساد کمک
اوا:این بهترین موقع هست(اروم).......عزیزم پارسا الان میرم کمک بیارم عشقم تحمل کن(با صدای بلند)
پارسا:الان این چه کاری بود؟
اوا:.....
۳.۸k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.