ابنباتتلخ
#ابنبات_تلخ
PaRt:۱۵
. . ___ . .
لینا:هانی من توضیح میدم باشه
هانی: توضیحاتتو خودم میدونم فعلا
لینا:هانی هانیییییی اهههه لعنتی (گوشیشو پرت کرد زمین)
کوک:اماده ای
لینا:اره بریم خوشتیپ کردی
کوک:اره دیگه ما خوشتیپ بودیم لینا چیزی شده اخه چشمات قرمزن
لینا:کم خوابم همین
کوک:یا تو نصف روزو خوابی بعد چطور کم خوابی بگو زود
لینا:اشپزی کردم ببینم تو نمیخوای راه بیوفتی
کوک:توکه اشپزی بلد نیستی
لینا:اهههه کوک
کوک:خیلی خوب بی اعصاب
*بعد چند دقیقه رسیدند بار که تهیونگ هم اونجا هستش*
لینا:سلام اقای کیم خوبین کوکی رو ندیدین
تهیونگ:نخیر ندیدم
لینا:رفتم دم گوش یونا مواظب دوست پسرت باش هرلحظه ممکنه خطا کنه من نگراتم عزیزم بهت خیانت میکنه افسرده میشی
یونا :از حرص لباشو فشار میداد دارم برات جون لینا
لینا کوکی اومدی(بوسش کرد)
تهیونگ:یونا پاشو بریم دیگه پاشو
یونا:چرا
تهیونگ:خستم بریم دیگه
لینا:تهیونگ رفت از کوک جدا شدم
کوک:از کار لینا تعجب کردم
لینا:چیزه ناراحت شدی ببخشید نمیدونستم ناراحت میشی اینکارو نمیکردم
کوک:نه بابا مشکلی نیست ولی لبات مزه توت فرنگی میداد
لینا:یا پرو نشو دیگه ایش
*یک هفته بعد*
تهیونگ:از خواب بیدار میشه میبینه یونا نیست میره دست و صورتشو میشوره و میره طبقه پایین واسه صبحانه
تهیونگ:اجوما؟
اجوما:بله ارباب
تهیونگ:یونا کجاست؟
اجوما:رفتن بیرون
تهیونگ:اوکی میتونی بری
تهیونگ:صبحونشو میخوره و میره اتاق کارش و گوشیشو باز میکنه میبینه که پیامی از طرف یونا داره که....
ادامه دارد....
. . ____ . .
PaRt:۱۵
. . ___ . .
لینا:هانی من توضیح میدم باشه
هانی: توضیحاتتو خودم میدونم فعلا
لینا:هانی هانیییییی اهههه لعنتی (گوشیشو پرت کرد زمین)
کوک:اماده ای
لینا:اره بریم خوشتیپ کردی
کوک:اره دیگه ما خوشتیپ بودیم لینا چیزی شده اخه چشمات قرمزن
لینا:کم خوابم همین
کوک:یا تو نصف روزو خوابی بعد چطور کم خوابی بگو زود
لینا:اشپزی کردم ببینم تو نمیخوای راه بیوفتی
کوک:توکه اشپزی بلد نیستی
لینا:اهههه کوک
کوک:خیلی خوب بی اعصاب
*بعد چند دقیقه رسیدند بار که تهیونگ هم اونجا هستش*
لینا:سلام اقای کیم خوبین کوکی رو ندیدین
تهیونگ:نخیر ندیدم
لینا:رفتم دم گوش یونا مواظب دوست پسرت باش هرلحظه ممکنه خطا کنه من نگراتم عزیزم بهت خیانت میکنه افسرده میشی
یونا :از حرص لباشو فشار میداد دارم برات جون لینا
لینا کوکی اومدی(بوسش کرد)
تهیونگ:یونا پاشو بریم دیگه پاشو
یونا:چرا
تهیونگ:خستم بریم دیگه
لینا:تهیونگ رفت از کوک جدا شدم
کوک:از کار لینا تعجب کردم
لینا:چیزه ناراحت شدی ببخشید نمیدونستم ناراحت میشی اینکارو نمیکردم
کوک:نه بابا مشکلی نیست ولی لبات مزه توت فرنگی میداد
لینا:یا پرو نشو دیگه ایش
*یک هفته بعد*
تهیونگ:از خواب بیدار میشه میبینه یونا نیست میره دست و صورتشو میشوره و میره طبقه پایین واسه صبحانه
تهیونگ:اجوما؟
اجوما:بله ارباب
تهیونگ:یونا کجاست؟
اجوما:رفتن بیرون
تهیونگ:اوکی میتونی بری
تهیونگ:صبحونشو میخوره و میره اتاق کارش و گوشیشو باز میکنه میبینه که پیامی از طرف یونا داره که....
ادامه دارد....
. . ____ . .
- ۲.۲k
- ۲۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط