پارت سی و پنج
★†★†★★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
سوهو با نگرانی دستش لرزانشو روی دسته ی فلزی و سرد در اتاق گذاشت و درو باز کرد
چانیول روی صندلی چرمش نشسته بود
-خب اومدی
•بله رئیس
-بشین
چانیول گفت و دستشو زیر چونش گذاشت
سوهو روی صندلی کنار صندلی چان نشست
-چرا بدنت میلرزه؟
•ه.. هیچی فقط خستم
گفت و سعی کرد بغضب که تو صداش بود مخفی کنه
-خب
-درباره سوبیک باید بگم که میخوام پسش بدم
•چی؟
•بیون که هیچ اقدامی انجام نداده
-احمق تو چند ساله با منی؟
•از بچگیتون رئیس
-خب منظور من از پس دادن چیه؟
•جنازشو پس بدی
•رئیس هنوز بچست
•ولی من یه نقشه ای دارم
★†★†★★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
سوبیک با ترس روی زمین نشست
بعد از رفتن سادو تو اتاق تنها موند
به خون کف اتاق خیره شد
این چه دوستیه؟
پس انسانیت کجاست؟
بابا بیونش همیشه میگفت حتی ادمای بد یکم نور (مهربونی)تو دلشون هست
ولی پارک چانیول
نه به مارک رحم کرد نه به تائو
چشماشو بست
حتما بلایی که سرشون اومد قراره سرش بیاد
با فکرایی که تو سرش بود اشک تو چشماش جمع شد
با شنیدن صدای قدمای کسی اجازه اشک ریختن رو به چشماش نداد و به کسی که وارد اتاق شد سرشو بالا اورد
سادو!!
"اومدم اتاقو تمیز کنم
سوبیک متوجه پیرهن سادو شد هنوز خونی بود
سادو بدون توجه به سوبیک مشغول جمع کردن شیشه های مشروب شد
+منم قراره بمیرم؟
سادو با شنیدن حرف سوبیک نگاهشو به دختر داد
★†★†★★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
سوهو با نگرانی دستش لرزانشو روی دسته ی فلزی و سرد در اتاق گذاشت و درو باز کرد
چانیول روی صندلی چرمش نشسته بود
-خب اومدی
•بله رئیس
-بشین
چانیول گفت و دستشو زیر چونش گذاشت
سوهو روی صندلی کنار صندلی چان نشست
-چرا بدنت میلرزه؟
•ه.. هیچی فقط خستم
گفت و سعی کرد بغضب که تو صداش بود مخفی کنه
-خب
-درباره سوبیک باید بگم که میخوام پسش بدم
•چی؟
•بیون که هیچ اقدامی انجام نداده
-احمق تو چند ساله با منی؟
•از بچگیتون رئیس
-خب منظور من از پس دادن چیه؟
•جنازشو پس بدی
•رئیس هنوز بچست
•ولی من یه نقشه ای دارم
★†★†★★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
سوبیک با ترس روی زمین نشست
بعد از رفتن سادو تو اتاق تنها موند
به خون کف اتاق خیره شد
این چه دوستیه؟
پس انسانیت کجاست؟
بابا بیونش همیشه میگفت حتی ادمای بد یکم نور (مهربونی)تو دلشون هست
ولی پارک چانیول
نه به مارک رحم کرد نه به تائو
چشماشو بست
حتما بلایی که سرشون اومد قراره سرش بیاد
با فکرایی که تو سرش بود اشک تو چشماش جمع شد
با شنیدن صدای قدمای کسی اجازه اشک ریختن رو به چشماش نداد و به کسی که وارد اتاق شد سرشو بالا اورد
سادو!!
"اومدم اتاقو تمیز کنم
سوبیک متوجه پیرهن سادو شد هنوز خونی بود
سادو بدون توجه به سوبیک مشغول جمع کردن شیشه های مشروب شد
+منم قراره بمیرم؟
سادو با شنیدن حرف سوبیک نگاهشو به دختر داد
★†★†★★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
۲.۳k
۱۸ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.