ویو آت

ویو آت
کلارا رفت بیرون و منم حساب کردم و رفتم بیرون صدای جیغ میمود دیدم کلارا بغل یه مرد که فکر کنم تهیونگ بود...با عجله رفتم خونه و در زدم کوک با لبخند در و باز کرد ولی وقتی اشکامو دید و دید کلارا پیشم نیست بغض کرد و گفت
*پیداش میکنم آت نگران نباش من کلارا و پیدا میکنم
بعد رفتم بغلش
-اون...هق ک..کیم..هق تهیو...هق..تهیونگ..هق خطر.. هق ناکه گریه شدید
ویو کوک
اومده بود خونه ولی با نگرانی بدون کلارا استرس داشت نمی‌خواستم بیشتر بهش استرس وارد بشه خیلی ناراحتم کلارا رو از دست دادم ولی باید پیداش کنم...
ویو تهیونگ
دکتر و خبر کردم که بیاد...در زدن
+بیا تو
& سلام بیمار کجاست
+اینجا
&چه اتفاقی براش افتاد
+بهش جنازه نشون دادم (بیخیال )
&این هنوز کوچیکه ممکن بود سکته کنه
+الان یکاری کن بهوش بیاد
& باشه
یه آمپول در آورد و زد به بازوی کلارا
دو ساعت بعد
ویو تهیونگ
تو اتاقم بودم و داشتم پرونده های مرده هارو مرتب میکردم که در اتاقم باز شد کلارا برای باز کردنش پرید رو دست گیره و ازش آویزون شد بعد پرید و با چهره اخمو و ناراحت گفت
=حوصله ام سر رفته
+اول اینکه در میزنی دوم اینکه حرفای مسخره نزن وگرنه خودت و کوچیک می‌کنی
=نه خیرم من کوچیک نمیشم بزرگ میشم ایزول کجاست
شرایط
۴۷ لایک
۱۵ کامنت
پارت های هدیه بودن اینا
دیدگاه ها (۶۳)

+ اتاقته=من رفتم...+برو منم الان میام=واسه چی ؟+قانون یک و ی...

ویو تهیونگ =ببخشید حواسم نبود + باشه...دیگه تکرار نشه بیا پا...

=به حرفت....گوش نمیدممممممممم +اگه ندی عواقبش پای خودته=عقاو...

ویو کوکاسم دخترمون کلاراست و الان چهار سالشه خیلی دوسش دارم ...

پارت ۱۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط