پدر من؟🐻✨پارت 6🐻✨
پدر من؟🐻✨پارت 6🐻✨
ویو ا/ت
سئوجون اومد پیشم و با هم صحبت کردیم راجب گذشته حال و آینده
+فردا اولین روز مدرسه است درسته ؟
&اوهوم الان هم مدرسه ایم
+هم مدرسه ؟
&اره عمو تهیونگ ترتیب کارها رو داد تا بیای تو مدرسه ما مدرسه برای پدر بزرگمون هست که فعلا رفته ژاپن اما به زودی میاد راستی فعلا عمو سوهو اونجا رو اداره میکنه
+یه سوال بپرسم
&صدتا سوال بپرس
+یه دونه بسته بابای من شغلش چیه؟
&مافیا
+هیننن واقعا ای خدااا
&نگران نباش اونا نمیزارن هیچ آسیبی بهت برسه
+ولی
&ولی نداره که
+باشه
&بریم پایین
+بریم
رفتیم پایین پیش بقیه
# ا/ت جان عزیز دل عمو فدات شم عمو رو ببخشش
+عمو لازم به این کار ها نیست
بعد عمو اومد بغلم کرد خیلی محکم
+عمو عمو خفه شدم
# ببخش
+(لبخند)
_ا/ت بریم
+بریم
& بمونین عمو
_مرسی فردا هم مدرسه داری بهتره برگردیم ا/ت فردا من خونه نیستم تو با سئوجون میای خونه عمو جین
+اوهوم
_خب بریم خداحافظ همه
+خدافظ همگی
با ابا رفتیم
_خوشگذشت؟
+اوهوم داداشات و سئوجون خیلی باحالن
_دیدم داشتی لاس میزدی تمام مدت که داشتی باهاش عکس مینداختی دیدمت
+ابا اگه اونجا بودی چرا نیومدی عکس بندازیم؟
_میخواستم ببینم کیس مناسبی برای هم هستین یا نه
+یاااااااا ابا
_شوخی کردم رسیدیم پیاده شو
پیاده شدم با ابا رفتیم تو عمارت
_ا/ت برو بخواب دیر وقته
+باشه شب بخیر
_شب تو هم بخیر فندق کوچولو
رفتم بالا در اتاقم رو باز کردم
و گرفتم خوابیدم لباسام هم عوض نکردم
ویو تهیونگ
رفتم بالا تو اتاق ا/ت ببینم چیکار میکنه دیدم با همون لباسا گرفته خوابیده از خرید ها که هنوز تو کمدش نویده بود سه دست لباس خواب برداشتم و رفتم سمتش زیپ لباسش رو از پشت باز کردم و لباسش رو در آوردم بعد لباس خوابش رو تنش کردم و از اتاق اومدم بیرون رفتم سمت اتاق خودم لباسام عوض کردم و دراز کشیدم رو تخت
۳ ساعت بعد
ویو ا/ت
با دیدن کابوسی وحشتناک از خواب پریدم
نفس نفس میزدم بارون شروع به بارش کرد و رعد و برق زد خیلی ترسیدم فوبیا داشتم بدو بدو از اتاق خارج شدم خیلی
ترسیده بودم رفتم اتاق ابا در زدم و وارد شدم رفتم خودمو تو بغلش جا کردم
_برای چی اومدی اینجا؟
+ببخشید بیدارت کردم از رعد و برق ترسیدم
_عیب نداره من پیشتم از هیچی نترس
+اوهوم
بچه ها دستتون دردنکنه با این همایت هاتون واقعا مرسی 300 خورده ای نفری بعد پست های من ۳۰ تا لایک میخوره
ویو ا/ت
سئوجون اومد پیشم و با هم صحبت کردیم راجب گذشته حال و آینده
+فردا اولین روز مدرسه است درسته ؟
&اوهوم الان هم مدرسه ایم
+هم مدرسه ؟
&اره عمو تهیونگ ترتیب کارها رو داد تا بیای تو مدرسه ما مدرسه برای پدر بزرگمون هست که فعلا رفته ژاپن اما به زودی میاد راستی فعلا عمو سوهو اونجا رو اداره میکنه
+یه سوال بپرسم
&صدتا سوال بپرس
+یه دونه بسته بابای من شغلش چیه؟
&مافیا
+هیننن واقعا ای خدااا
&نگران نباش اونا نمیزارن هیچ آسیبی بهت برسه
+ولی
&ولی نداره که
+باشه
&بریم پایین
+بریم
رفتیم پایین پیش بقیه
# ا/ت جان عزیز دل عمو فدات شم عمو رو ببخشش
+عمو لازم به این کار ها نیست
بعد عمو اومد بغلم کرد خیلی محکم
+عمو عمو خفه شدم
# ببخش
+(لبخند)
_ا/ت بریم
+بریم
& بمونین عمو
_مرسی فردا هم مدرسه داری بهتره برگردیم ا/ت فردا من خونه نیستم تو با سئوجون میای خونه عمو جین
+اوهوم
_خب بریم خداحافظ همه
+خدافظ همگی
با ابا رفتیم
_خوشگذشت؟
+اوهوم داداشات و سئوجون خیلی باحالن
_دیدم داشتی لاس میزدی تمام مدت که داشتی باهاش عکس مینداختی دیدمت
+ابا اگه اونجا بودی چرا نیومدی عکس بندازیم؟
_میخواستم ببینم کیس مناسبی برای هم هستین یا نه
+یاااااااا ابا
_شوخی کردم رسیدیم پیاده شو
پیاده شدم با ابا رفتیم تو عمارت
_ا/ت برو بخواب دیر وقته
+باشه شب بخیر
_شب تو هم بخیر فندق کوچولو
رفتم بالا در اتاقم رو باز کردم
و گرفتم خوابیدم لباسام هم عوض نکردم
ویو تهیونگ
رفتم بالا تو اتاق ا/ت ببینم چیکار میکنه دیدم با همون لباسا گرفته خوابیده از خرید ها که هنوز تو کمدش نویده بود سه دست لباس خواب برداشتم و رفتم سمتش زیپ لباسش رو از پشت باز کردم و لباسش رو در آوردم بعد لباس خوابش رو تنش کردم و از اتاق اومدم بیرون رفتم سمت اتاق خودم لباسام عوض کردم و دراز کشیدم رو تخت
۳ ساعت بعد
ویو ا/ت
با دیدن کابوسی وحشتناک از خواب پریدم
نفس نفس میزدم بارون شروع به بارش کرد و رعد و برق زد خیلی ترسیدم فوبیا داشتم بدو بدو از اتاق خارج شدم خیلی
ترسیده بودم رفتم اتاق ابا در زدم و وارد شدم رفتم خودمو تو بغلش جا کردم
_برای چی اومدی اینجا؟
+ببخشید بیدارت کردم از رعد و برق ترسیدم
_عیب نداره من پیشتم از هیچی نترس
+اوهوم
بچه ها دستتون دردنکنه با این همایت هاتون واقعا مرسی 300 خورده ای نفری بعد پست های من ۳۰ تا لایک میخوره
۱۳.۶k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.