part 47
part 47
عشق تلخ
#دنیا
وقتی نشستیم رو جایگاهم فکرم به اون مرده بود.... تو دلم همیشه این بود که نکنه دوباره بلایی سرمون بیارن...من دیگه طاقت این همه بلا رو نداشتم...
#رضا
عاقد در حال خوندن خطبه بود...قیافه دنیا به هم ریخته بود...از وقتی اون مرده رو دید...
عاقد:خانم دنیا محسنی برای بار سوم عرض میکنم بنده وکیلم؟؟؟
دنیا:تو سرم همش صدای اون مرده میپیچید..اصن صدای هیچکیو نمیشنیدم
رضا: دست دنیا رو آروم گرفتم و تکونش دادم...
یه دفعه چشاش بهم خورد....
_دنیا چقد دستات سرده.چیزی شده؟؟
+نه چیزی نیست اوکیم
به عاقد گفتم از اول خطبه رو اوکی کنه
#دیانا
جو خیلی سنگین بود....خواستم فضا عوض شه
ازین چیز میزا ک عروس جواب نمیده میگن بگم ک یهو گفتم عروس رفته گل بیاره
پانیذ ریز خندید و به شونم محکم مشت زد: تو اصن حرف نزن اوکی؟؟؟((خنده))
همه شروع کردن خندیدن..
متوجه سوتی ای ک دادم شدم و لبمو گاز گرفتم و گفتم ای وای من اشتباه شد چیز حاج آقا شما ادامه بده توروخدا.... ببخشیدااا
ارسلان یه چشمک بهم زد و آروم خندید
وقتی برای بار سوم عاقد خطبه رو خوند دنیا با قیافه سرد و بیحال میگه بله و همه چی تا اینجا اوکی شد
منم سریع رفتم بغلش کردم و انگشتری ک بهم یادگاری داده بود بهش پس برگردونم و گفتم به دست تو بیشتر میاد
انقدری ک گریه کرد من دلم کباب شد
_گریه نکن عروس خانم..ارایشت خراب میشه فداتشم
+قربونت برم...خیلی خوبی
بعد از روبوسی و حال خوب کنی رضا و دنیا به سمت بام تهران روونه شدن.....
#رضا
سوار ماشین شدیم...به دنیا کمک کردم بشینه تو ماشین...
_چته دختر؟؟؟خوبی؟؟؟روز عقدمونه ها...
+رضا خوبم..بخدا خوبم فقط یه خورده خستم
_ناز میکنی س.گ توله...دیگه الان واسه خودم شدیااا دیگه ناز نداریمااا...خانوم
+اعععع....باشه...قیافه اون مردی ک صبح دیدیمش خیلی آشنا بود...انگار دیده بودمش...خیلی بد نگاه میکرد
_بابا ول کن دنیا خانم محسنی...الان فقط خودمونو عشقههه....بیخیال...میریم بام یه دلی از عزا در میاریم بعد بهت میگم میخوام چیکار کنم
بعد از بام به سمت خونه برگشتیم...حس خوبم یه طرف و اون حس بدی ک داشتم یه طرف
لباسمو عوض کردم و با دو تا چایی از خودمون پذیرایی کردم
با هم فکرامونو ریختیم رو هم و قرار شد یه سال دیگه همین موقعه ها عروسی کنیم
و من خیلی خوشحال بودم
همش به اون حلقه ای ک از رضا گرفتم فکر میکردم و قند تو دلم کیلو کیلو اب میشد.
ادامه دارد
بچه ها یه پیش بینی درباره ادامه رمان کنید ببینم؟؟بگید چی میشه بعدش؟؟
عشق تلخ
#دنیا
وقتی نشستیم رو جایگاهم فکرم به اون مرده بود.... تو دلم همیشه این بود که نکنه دوباره بلایی سرمون بیارن...من دیگه طاقت این همه بلا رو نداشتم...
#رضا
عاقد در حال خوندن خطبه بود...قیافه دنیا به هم ریخته بود...از وقتی اون مرده رو دید...
عاقد:خانم دنیا محسنی برای بار سوم عرض میکنم بنده وکیلم؟؟؟
دنیا:تو سرم همش صدای اون مرده میپیچید..اصن صدای هیچکیو نمیشنیدم
رضا: دست دنیا رو آروم گرفتم و تکونش دادم...
یه دفعه چشاش بهم خورد....
_دنیا چقد دستات سرده.چیزی شده؟؟
+نه چیزی نیست اوکیم
به عاقد گفتم از اول خطبه رو اوکی کنه
#دیانا
جو خیلی سنگین بود....خواستم فضا عوض شه
ازین چیز میزا ک عروس جواب نمیده میگن بگم ک یهو گفتم عروس رفته گل بیاره
پانیذ ریز خندید و به شونم محکم مشت زد: تو اصن حرف نزن اوکی؟؟؟((خنده))
همه شروع کردن خندیدن..
متوجه سوتی ای ک دادم شدم و لبمو گاز گرفتم و گفتم ای وای من اشتباه شد چیز حاج آقا شما ادامه بده توروخدا.... ببخشیدااا
ارسلان یه چشمک بهم زد و آروم خندید
وقتی برای بار سوم عاقد خطبه رو خوند دنیا با قیافه سرد و بیحال میگه بله و همه چی تا اینجا اوکی شد
منم سریع رفتم بغلش کردم و انگشتری ک بهم یادگاری داده بود بهش پس برگردونم و گفتم به دست تو بیشتر میاد
انقدری ک گریه کرد من دلم کباب شد
_گریه نکن عروس خانم..ارایشت خراب میشه فداتشم
+قربونت برم...خیلی خوبی
بعد از روبوسی و حال خوب کنی رضا و دنیا به سمت بام تهران روونه شدن.....
#رضا
سوار ماشین شدیم...به دنیا کمک کردم بشینه تو ماشین...
_چته دختر؟؟؟خوبی؟؟؟روز عقدمونه ها...
+رضا خوبم..بخدا خوبم فقط یه خورده خستم
_ناز میکنی س.گ توله...دیگه الان واسه خودم شدیااا دیگه ناز نداریمااا...خانوم
+اعععع....باشه...قیافه اون مردی ک صبح دیدیمش خیلی آشنا بود...انگار دیده بودمش...خیلی بد نگاه میکرد
_بابا ول کن دنیا خانم محسنی...الان فقط خودمونو عشقههه....بیخیال...میریم بام یه دلی از عزا در میاریم بعد بهت میگم میخوام چیکار کنم
بعد از بام به سمت خونه برگشتیم...حس خوبم یه طرف و اون حس بدی ک داشتم یه طرف
لباسمو عوض کردم و با دو تا چایی از خودمون پذیرایی کردم
با هم فکرامونو ریختیم رو هم و قرار شد یه سال دیگه همین موقعه ها عروسی کنیم
و من خیلی خوشحال بودم
همش به اون حلقه ای ک از رضا گرفتم فکر میکردم و قند تو دلم کیلو کیلو اب میشد.
ادامه دارد
بچه ها یه پیش بینی درباره ادامه رمان کنید ببینم؟؟بگید چی میشه بعدش؟؟
۱۹.۴k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.