رمان
#رمان
#پارت24
#دلربای_من🖤♾
دیانا:بالاخره رسیدیم چقد دلم برا این خونه تنگ میشه): با مامان بابا سلام علیک کردیم که صدای آیفون اومد منتظر کسی بودین
مامان:اره گفتم عمه اینا هم بیان
ارسلان:همه نشستن دیانا هم چایی رو گذاشت و کنار من نشست
میخوام یه موضوعی رو بگم که دیانا هم نمیدونه
مامان:بگو جون به لبمون کردی پسر
ارسلان:منو دیانا میخوایم طلاق بگیریم
یهو همه سکوت کردن از جام بلند شدم ببخشید
دیانا:دوییدم سمت اتاق به حرفاشون گوش نکردم دستمو گذاشتم رو قلبم که باز شروع کرده بود به درد در و قفل کردم قرصایی که دکتر داده بودو سریع انداختم تو دهنم بطری ابو برداشتم نه نباید به این زودی ولم میکرد نباید تنهام میزاشت
...
مامان:دخترم در و باز کن
دیانا:سعی کردم خودمو اوکی نشون بدم ولی از چهرم همه چی معلوم بود در و باز کردم مامان بابا اومدن تو بابا دستمو گرفت رفتم تو بغلش عطر مردونشو تو ریه هام فرو کردم
دستای مردونشو برد لای موهام
بابا گریه نکن قند عسل بابا این اشکا شیشه عمره منه ها
دیانا:اشکامو پاک کردم چشم بابا جون من حالم خبه برین شما
در و بستن و دوتایی رفتن صدای جر و بحثشون میومد
بابا:همش تقصیر توئه دوباره اتفاق چند سال پیش تکرار شد ولی اینبار تقصیر توئه چقد گفتم با فامیل وصلت نکنیم ها
مامان:سکوت
...
🎵📲
دیانا:با صدایی که از ته چاه میومد بدون نگاه کردن به صفحه گوشی جواب دادم بله
پانیذ:سلام ننه قشنگم
دیانا:سلام پانی
پانیذ:دورت بگردم صدات چرا گرفتس دیشب برنامه داشتین شیطونا
دیانا:خفه شو پانی ما یبارم بهم نزدیک نشدیم میای پیشم مامان بابا بیرونن
پانیذ:عه چرا اونجایی
دیانا:بیا میگم بهت
...
دیانا: در و برا پانی باز کردم با وارد شدنش خودمو پرت کردم تو بغلش شروع کردم به گریه
پانیذ:دیانا گریه نکن تعریف کن چیشده دورت بگردم
دیانا:همه چیو براش تعریف کردم منتظر دلداریاش بودم
پانیذ:مگه از اول قرارتون همین نبود دیانا تورخدا سخت نگیر به خودت قلبت ناراحته دیانا خواهش میکنم سرشو گذاشت رو پاهام موهاش لختشو نوازش کردم که کم کم خوابش برد ...!
...
ارسلان:خونه تاریک بود شده بود عین قبرستون! صدای آیفون اومد با ذوق رفتم حتما دیاناس اره با دیدن قیافه آتوسا بی ذوق درو باز کردم خودمو انداختم رو مبل چشامم بستم
آتوسا:عشقم کجایی اینجا چقد تاریکه نگاهی بهش کردم که رو مبل لش کرده بود شیطنتنم گل کرد خودمو انداختم روش که پتو رو زد کنار
ارسلان:چته وحشی گمشو کنار
آتوسا:دستمو بردم لای موهاش خانوادم فهمیدن پرده دختر یکی یه دونه شونو زدی باید بیای محرمم کنی
ارسلان:حلش دادم اونور با بهت نگاش کردم میگم من کاری باهات نکردم چرا نمیفهمی
آتوسا:اه ارسلان یه کاری کردی مرد باش پاش وایسا الانم اومدم با شوهر گلم عشق بازی کنم:/
ارسلان:دستشو گرفتم انداختمش بیرون
از پنجره نگاهش کردم که داشت با حرص میرفت مانتو خیلی کوتاهی پوشیده بود با شلوار تنگ که اندام جنسیش زده بود بیرون حالم از این زنا بهم میخوره یهو یاد دیانا افتادم که همیشه درست لباس میپوشید دیانا دیانا وای کاش میشد ولت نمیکردم ولی این دختره کنه افتاده به زندگیم رفتم سمت اتاقش مانتوشو برداشتم عطرشو بردم تو ریه هام چشم خورد به میز که پایینش یه دفتر صورتی خوشگل افتاده برداشتمش کنجکاو شدم به خوندنش
(به نام خدا🌸💜 من دیانام ۹ سالمه میخوام تو این دفتر خوشگلی که مامان جونم برام خریده خاطره های قشنگ زندگیمو بنویسم)
از خرید کردناش لباس پوشیدناش خوراکی هایی که میخرید کادو هایی که بهش میدادن نوشته بود رسیدم به قسمتی که اونی که دوسش داشت ولش کرده بود حالا فهمیدم چرا انقد با رضا بد بود حتما اینو میدید یاد اون میوفتاد چون اسماشون یکیه
#پارت24
#دلربای_من🖤♾
دیانا:بالاخره رسیدیم چقد دلم برا این خونه تنگ میشه): با مامان بابا سلام علیک کردیم که صدای آیفون اومد منتظر کسی بودین
مامان:اره گفتم عمه اینا هم بیان
ارسلان:همه نشستن دیانا هم چایی رو گذاشت و کنار من نشست
میخوام یه موضوعی رو بگم که دیانا هم نمیدونه
مامان:بگو جون به لبمون کردی پسر
ارسلان:منو دیانا میخوایم طلاق بگیریم
یهو همه سکوت کردن از جام بلند شدم ببخشید
دیانا:دوییدم سمت اتاق به حرفاشون گوش نکردم دستمو گذاشتم رو قلبم که باز شروع کرده بود به درد در و قفل کردم قرصایی که دکتر داده بودو سریع انداختم تو دهنم بطری ابو برداشتم نه نباید به این زودی ولم میکرد نباید تنهام میزاشت
...
مامان:دخترم در و باز کن
دیانا:سعی کردم خودمو اوکی نشون بدم ولی از چهرم همه چی معلوم بود در و باز کردم مامان بابا اومدن تو بابا دستمو گرفت رفتم تو بغلش عطر مردونشو تو ریه هام فرو کردم
دستای مردونشو برد لای موهام
بابا گریه نکن قند عسل بابا این اشکا شیشه عمره منه ها
دیانا:اشکامو پاک کردم چشم بابا جون من حالم خبه برین شما
در و بستن و دوتایی رفتن صدای جر و بحثشون میومد
بابا:همش تقصیر توئه دوباره اتفاق چند سال پیش تکرار شد ولی اینبار تقصیر توئه چقد گفتم با فامیل وصلت نکنیم ها
مامان:سکوت
...
🎵📲
دیانا:با صدایی که از ته چاه میومد بدون نگاه کردن به صفحه گوشی جواب دادم بله
پانیذ:سلام ننه قشنگم
دیانا:سلام پانی
پانیذ:دورت بگردم صدات چرا گرفتس دیشب برنامه داشتین شیطونا
دیانا:خفه شو پانی ما یبارم بهم نزدیک نشدیم میای پیشم مامان بابا بیرونن
پانیذ:عه چرا اونجایی
دیانا:بیا میگم بهت
...
دیانا: در و برا پانی باز کردم با وارد شدنش خودمو پرت کردم تو بغلش شروع کردم به گریه
پانیذ:دیانا گریه نکن تعریف کن چیشده دورت بگردم
دیانا:همه چیو براش تعریف کردم منتظر دلداریاش بودم
پانیذ:مگه از اول قرارتون همین نبود دیانا تورخدا سخت نگیر به خودت قلبت ناراحته دیانا خواهش میکنم سرشو گذاشت رو پاهام موهاش لختشو نوازش کردم که کم کم خوابش برد ...!
...
ارسلان:خونه تاریک بود شده بود عین قبرستون! صدای آیفون اومد با ذوق رفتم حتما دیاناس اره با دیدن قیافه آتوسا بی ذوق درو باز کردم خودمو انداختم رو مبل چشامم بستم
آتوسا:عشقم کجایی اینجا چقد تاریکه نگاهی بهش کردم که رو مبل لش کرده بود شیطنتنم گل کرد خودمو انداختم روش که پتو رو زد کنار
ارسلان:چته وحشی گمشو کنار
آتوسا:دستمو بردم لای موهاش خانوادم فهمیدن پرده دختر یکی یه دونه شونو زدی باید بیای محرمم کنی
ارسلان:حلش دادم اونور با بهت نگاش کردم میگم من کاری باهات نکردم چرا نمیفهمی
آتوسا:اه ارسلان یه کاری کردی مرد باش پاش وایسا الانم اومدم با شوهر گلم عشق بازی کنم:/
ارسلان:دستشو گرفتم انداختمش بیرون
از پنجره نگاهش کردم که داشت با حرص میرفت مانتو خیلی کوتاهی پوشیده بود با شلوار تنگ که اندام جنسیش زده بود بیرون حالم از این زنا بهم میخوره یهو یاد دیانا افتادم که همیشه درست لباس میپوشید دیانا دیانا وای کاش میشد ولت نمیکردم ولی این دختره کنه افتاده به زندگیم رفتم سمت اتاقش مانتوشو برداشتم عطرشو بردم تو ریه هام چشم خورد به میز که پایینش یه دفتر صورتی خوشگل افتاده برداشتمش کنجکاو شدم به خوندنش
(به نام خدا🌸💜 من دیانام ۹ سالمه میخوام تو این دفتر خوشگلی که مامان جونم برام خریده خاطره های قشنگ زندگیمو بنویسم)
از خرید کردناش لباس پوشیدناش خوراکی هایی که میخرید کادو هایی که بهش میدادن نوشته بود رسیدم به قسمتی که اونی که دوسش داشت ولش کرده بود حالا فهمیدم چرا انقد با رضا بد بود حتما اینو میدید یاد اون میوفتاد چون اسماشون یکیه
۲۵.۰k
۱۸ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.