تک پارتی تام ریدل=
تک پارتی تام ریدل=
وقتی اذیتت میکنه ولی بعدش اعتراف میکنه
(زمان تام سال پنجم ا/ت سال پنجم)
کلاس معجون سازی بود و دختر مثل همیشه دیر رسیده بود
♡متاسفم پرفسور
•مهم نیست دوشیزه ف/ت، جای خالی نداریم میتونید کنار اقای ریدل بشینید
دختر از اون پسر و غرور مسخره اش متنفر بود اما چاره ای نداشت
♡چشم پرفسور اسلاگهورن
در کنار او نشست، کتابش را باز کرد و شروع به نوشتن جزوه کرد
....(پایان کلاس)....
همه بچه ها به سمت محوطه رفتن در اخر ریدل هم رفت اما چیزی به جا گذاشت«دفترچه خاطراتش»را
دختر که کنجکاوی بسیاری داشت دفتر را به سمت خود کشید
♡دفترچه خاطرات تام ریدل، بنظر جالب میاد
و شروع به خواندن کرد...
....(بیرون کلاس)....
ان پسر ارام قدم برمیداشت اما بعد از زمان کمی ایستاد و لوازمش را چک کرد
&دفترچه ام
و ترسی در دلش افتاد به سمت کلاس معجون سازی امد، دفترچه را در دستان ا/ت دید
&کی بهت اجازه داده که بخونیش؟!
و با شتاب دفتر رو از دستان ظریف ات چنگ زد
♡متاسفم...تام
این اولین بار بعد پنج سال بود که او نام پسر را به زبان می اورد...
&معذرت خواهی چیزی رو درست نمیکنه دیگه نمیخوام ببینمت
و کلاس رو ترک کرد...
کم کم اشک گونه های لطیف ا/ت رو خیس کرد، سریع کلاس را ترک کرد و به سمت اتاقش رفت اما در میانه راه به پسری برخورد کرد او دراکو بود دوست صمیمی و کراش ا/ت
☆مشکلی پیش اومده؟
♡ن...نه
و به راه خودش ادامه داد
در را باز کرد و خود را در گوشه ای از اتاق پنهان کرد، اشک هایش تمامی نداشت
....(اتاق تام)....
&اگه دیده باشتش چی؟
درست است پسر از این میترسید که ا/ت نوشته هایش درباره او را خوانده باشد، به سمت میزش رفت که چیزی توجه اش را جلب کرد...او قبلا ورقه نوشته هاش راجب ا/ت را پاره کرده بود..پس یعنی دخترک ان ها را نخوانده بود...به سمت بیرون اتاق رفت که دراکو را دید
&ا/ت کجاست؟
☆تو ناراحتش کردی؟
&به تو ربطی نداره، جواب بده
☆با گریه به سمت اتاقش رفت
و تام با عجله به سمت اتاق ا/ت به راه افتاد به داخل رفت...
دخترک بر روی زمین های سرد اتاقش به خواب رفته بود..تام به سمتش رفت و او را بلند کرد ارام بر روی تخت گذاشت و اشک هایش را پاک کرد
♡من واقعا متاسفم...تام
نمیدانست ا/ت چه خوابی میدید اما این را میدانست که مقصر اوست... برای جبران بوسه ارامی بر پیشانی دختر زد
&من...متاسفم... فقط نمیخواستم...جواب رد بگیرم...واقعا...خودخواهم
و بعد تا صبح به صورت زیبای دخترک چشم دوخت تا در اولین فرصت حرف دلش را به او بگوید
وقتی اذیتت میکنه ولی بعدش اعتراف میکنه
(زمان تام سال پنجم ا/ت سال پنجم)
کلاس معجون سازی بود و دختر مثل همیشه دیر رسیده بود
♡متاسفم پرفسور
•مهم نیست دوشیزه ف/ت، جای خالی نداریم میتونید کنار اقای ریدل بشینید
دختر از اون پسر و غرور مسخره اش متنفر بود اما چاره ای نداشت
♡چشم پرفسور اسلاگهورن
در کنار او نشست، کتابش را باز کرد و شروع به نوشتن جزوه کرد
....(پایان کلاس)....
همه بچه ها به سمت محوطه رفتن در اخر ریدل هم رفت اما چیزی به جا گذاشت«دفترچه خاطراتش»را
دختر که کنجکاوی بسیاری داشت دفتر را به سمت خود کشید
♡دفترچه خاطرات تام ریدل، بنظر جالب میاد
و شروع به خواندن کرد...
....(بیرون کلاس)....
ان پسر ارام قدم برمیداشت اما بعد از زمان کمی ایستاد و لوازمش را چک کرد
&دفترچه ام
و ترسی در دلش افتاد به سمت کلاس معجون سازی امد، دفترچه را در دستان ا/ت دید
&کی بهت اجازه داده که بخونیش؟!
و با شتاب دفتر رو از دستان ظریف ات چنگ زد
♡متاسفم...تام
این اولین بار بعد پنج سال بود که او نام پسر را به زبان می اورد...
&معذرت خواهی چیزی رو درست نمیکنه دیگه نمیخوام ببینمت
و کلاس رو ترک کرد...
کم کم اشک گونه های لطیف ا/ت رو خیس کرد، سریع کلاس را ترک کرد و به سمت اتاقش رفت اما در میانه راه به پسری برخورد کرد او دراکو بود دوست صمیمی و کراش ا/ت
☆مشکلی پیش اومده؟
♡ن...نه
و به راه خودش ادامه داد
در را باز کرد و خود را در گوشه ای از اتاق پنهان کرد، اشک هایش تمامی نداشت
....(اتاق تام)....
&اگه دیده باشتش چی؟
درست است پسر از این میترسید که ا/ت نوشته هایش درباره او را خوانده باشد، به سمت میزش رفت که چیزی توجه اش را جلب کرد...او قبلا ورقه نوشته هاش راجب ا/ت را پاره کرده بود..پس یعنی دخترک ان ها را نخوانده بود...به سمت بیرون اتاق رفت که دراکو را دید
&ا/ت کجاست؟
☆تو ناراحتش کردی؟
&به تو ربطی نداره، جواب بده
☆با گریه به سمت اتاقش رفت
و تام با عجله به سمت اتاق ا/ت به راه افتاد به داخل رفت...
دخترک بر روی زمین های سرد اتاقش به خواب رفته بود..تام به سمتش رفت و او را بلند کرد ارام بر روی تخت گذاشت و اشک هایش را پاک کرد
♡من واقعا متاسفم...تام
نمیدانست ا/ت چه خوابی میدید اما این را میدانست که مقصر اوست... برای جبران بوسه ارامی بر پیشانی دختر زد
&من...متاسفم... فقط نمیخواستم...جواب رد بگیرم...واقعا...خودخواهم
و بعد تا صبح به صورت زیبای دخترک چشم دوخت تا در اولین فرصت حرف دلش را به او بگوید
۱۰.۲k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.