رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۳۵
#آدرینا
آخرش ی من میمونم تو د قلب نداری که تومنی که با عشق مینشونی به پات...داری ول میکنی که جات کی بزارم من نه
د قلب نداری که تو یه من میمونم تو یه من میمونم تو
همینطور که جلوی آینه وایستاده بودم و موهامو شونه میزدم با شونه کنسرت هم راه انداخته بودم و آهنگ آخرش قشنگه علیرضا جونو میخوندم(منظورش علیرضا طلیسچی بچم زیادی خودمونیه با خواننده های گرامی)صدای داد جیغ جیغو روشنیدم(مادر نمونه رو میگه)که اسممو صدا زد بود.
جیغو:آدریــــــــــنا
-هــــــای ننـــــــه
هیچ صدای از بیرون اتاق نیومد منم بیخیال چشامو بستمو خوندم.
-یه من میمونم تویــــــــه مــن میمونم تـــــــــو
یهودربازشد وقیافه برزخی جیغو نمایان شد وایسا همون دیده شده خودمون،یا علی کجا دربرم این باز شدلولوکه.
بادیدن مامان که ی دستش رژ لب قرمز وی دستش ریمل بود دهنم وا موند.هی خدا چه زمونه ای شده قبلا تا مادری عصبانی میشدمیخواست دخترشو تنبیه کنه با جارو کفگیر بود نه رژ لب،حداقل مثل رمانا هم نشد دستش ی کفگیر باشع(عزیزکم مادرجان تو متفاوت گلم)دقیقا گلکم الان توجای من بودی مادرت با چی میومد(اهم اهم بااون مشتای نازش تومیومدیا نیشگون ها خوشملش)اوه بلی بلی...
همینطورکه اونور اونورو نگاه میکردم که راه فرار پیداکنم که جیغو گفت:
-نیست.
با یک خنده ی که واسه ترس بود کردم وگفتم:
-چی مامانی جـــــونمممم
-راه فرار
-خب اگه اجازه بدی من برم سرویس.
-نوچ
-چرا؟
-بگوببخشید.
-وامگه چیکارکردم
آره جان دوتا عمه هاممم
-نمیدونی.
-نه مامان
بازم جان دوتا عمه هاممم.
-الان نشونت میدم.
اوه شــــت مادر با رژ قرمزش به دنبالم.
-به من میگی ننه زردچوبه
همینطورکه فرارمیکردم گفتم:
-کی من نه
-بزنم شل وپلت کنم.
به سمت طبقه پایین هجوم بردم وبلند میگفتم:
-یا خود خدا کسی نیست به من کمک کنه. کمک کمک میخوان منو بکشن.
(آخه کدوم آدمی با ی رژ میمیره که تو گاومیش دومیش باشی)عزیزم از جیغوی من همه چی بر میاد از طریق صداش نمیرم خودش ی دنیاست.
همینطور که مامان به سمتم می اومد.صدای آیفون اومد سریع به سمت در رفتم و با باز کردن در ودیدن پسر روبه روم مات موندم.
-آ..آ..راز
-جون آراز
-آ..راز
-جانم خانوم کوچولو
محکم بغلش کردم و گفتم:
-کجا بودی آرازی نمی دونی آجیت دلش واست تنگ میشع..
-الهی من قربون آجیم برم دیگه نمیرم عزیزم پیش خودتم.
محکم لپشو بوسیدم اونم سرمو بوسیدو ی بار دیگه بغلم کرد
-آ..راز..دا..داش
سرموبرگردوندم وآدینو دیدم.ازبغل آراز بیرون اومدم.
آدین وآراز تاهمو دیدن همچین همو بغل گرفتن انگار زن وشوهر باشن نوچ نوچ نوچ ...
آدین:آخه داداش من چرا نگفتی بیام فرودگاه.
آراز:خواستم سوپرایزت کنم تازه خودت..
یهو آراز حرفشوول کردوبه نور خیره شد،انگار خشکش زد بود وچشماش مات اون شده بود.
#mahi*-*
پارت۳۵
#آدرینا
آخرش ی من میمونم تو د قلب نداری که تومنی که با عشق مینشونی به پات...داری ول میکنی که جات کی بزارم من نه
د قلب نداری که تو یه من میمونم تو یه من میمونم تو
همینطور که جلوی آینه وایستاده بودم و موهامو شونه میزدم با شونه کنسرت هم راه انداخته بودم و آهنگ آخرش قشنگه علیرضا جونو میخوندم(منظورش علیرضا طلیسچی بچم زیادی خودمونیه با خواننده های گرامی)صدای داد جیغ جیغو روشنیدم(مادر نمونه رو میگه)که اسممو صدا زد بود.
جیغو:آدریــــــــــنا
-هــــــای ننـــــــه
هیچ صدای از بیرون اتاق نیومد منم بیخیال چشامو بستمو خوندم.
-یه من میمونم تویــــــــه مــن میمونم تـــــــــو
یهودربازشد وقیافه برزخی جیغو نمایان شد وایسا همون دیده شده خودمون،یا علی کجا دربرم این باز شدلولوکه.
بادیدن مامان که ی دستش رژ لب قرمز وی دستش ریمل بود دهنم وا موند.هی خدا چه زمونه ای شده قبلا تا مادری عصبانی میشدمیخواست دخترشو تنبیه کنه با جارو کفگیر بود نه رژ لب،حداقل مثل رمانا هم نشد دستش ی کفگیر باشع(عزیزکم مادرجان تو متفاوت گلم)دقیقا گلکم الان توجای من بودی مادرت با چی میومد(اهم اهم بااون مشتای نازش تومیومدیا نیشگون ها خوشملش)اوه بلی بلی...
همینطورکه اونور اونورو نگاه میکردم که راه فرار پیداکنم که جیغو گفت:
-نیست.
با یک خنده ی که واسه ترس بود کردم وگفتم:
-چی مامانی جـــــونمممم
-راه فرار
-خب اگه اجازه بدی من برم سرویس.
-نوچ
-چرا؟
-بگوببخشید.
-وامگه چیکارکردم
آره جان دوتا عمه هاممم
-نمیدونی.
-نه مامان
بازم جان دوتا عمه هاممم.
-الان نشونت میدم.
اوه شــــت مادر با رژ قرمزش به دنبالم.
-به من میگی ننه زردچوبه
همینطورکه فرارمیکردم گفتم:
-کی من نه
-بزنم شل وپلت کنم.
به سمت طبقه پایین هجوم بردم وبلند میگفتم:
-یا خود خدا کسی نیست به من کمک کنه. کمک کمک میخوان منو بکشن.
(آخه کدوم آدمی با ی رژ میمیره که تو گاومیش دومیش باشی)عزیزم از جیغوی من همه چی بر میاد از طریق صداش نمیرم خودش ی دنیاست.
همینطور که مامان به سمتم می اومد.صدای آیفون اومد سریع به سمت در رفتم و با باز کردن در ودیدن پسر روبه روم مات موندم.
-آ..آ..راز
-جون آراز
-آ..راز
-جانم خانوم کوچولو
محکم بغلش کردم و گفتم:
-کجا بودی آرازی نمی دونی آجیت دلش واست تنگ میشع..
-الهی من قربون آجیم برم دیگه نمیرم عزیزم پیش خودتم.
محکم لپشو بوسیدم اونم سرمو بوسیدو ی بار دیگه بغلم کرد
-آ..راز..دا..داش
سرموبرگردوندم وآدینو دیدم.ازبغل آراز بیرون اومدم.
آدین وآراز تاهمو دیدن همچین همو بغل گرفتن انگار زن وشوهر باشن نوچ نوچ نوچ ...
آدین:آخه داداش من چرا نگفتی بیام فرودگاه.
آراز:خواستم سوپرایزت کنم تازه خودت..
یهو آراز حرفشوول کردوبه نور خیره شد،انگار خشکش زد بود وچشماش مات اون شده بود.
#mahi*-*
۴.۵k
۰۷ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.