رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۳۷
#نور
لبام روی هم فشارمیدادم از یک سو این پسرخاله آدین خیلی عجیب بود از یک سو دستای که دور شونم بود.صداشوزیرگوشم شنیدم.
-فشارنده ععع
از حرفش بیشتر خجالت کشیدم و لبموگاز گرفتم.نمی دونم چرا اینجوری شدم یهو خجالتی میشم یهو ازیتش میکنم...وای آدین ببین با من چیکار کردی..نه تنها الان حاکم بدنم بجای مغزم شده قلبم بلکه اخلاقمم بجای ی دختر آروم وکم حرف داره میشه ی دختر شیطون وپرحرف...ای وای خدا اون روزونیاره.
آدین وقتی سرشو برگردوند ودید که لبمو گاز گرفتم اخمی کرد وسرشو دباره تو گردنم فروکرد وگفت:
-یا همین الان به اون نگینای تیزت میگی جام مستی منو ول کنن وگرنه خودم کاری میکنم که ول کنن..
سرشو از گردنم بیرون اورد ،متمعنم الان تو چشمام شیطنت موج میزنه گفتم:
-مثل میخوای چیکار کنی؟
میدونستم با بود کسی کاری نمیکنه یعنی جراتشو نداره..
-باشه من که از خدامه..
سرشو اورد جلوکه با شنیدن صدای اشکان هردومون خشکمون از البته اگه من دستمو رو سینش نمی زاشتم متمعنا ی کارای خاک برسری میکرد..
اشکان:وای آخ جون فیلم رمانتیک زنده ای جونم جون جون
آدین سرشو به سمتش برگردوند وهیچ حرکتی نکرد همینطوری که بهم نزدیک بود گفت:
-کوفت پسر مثل پسرای خیابونی میگی جون جون...تازشم وایمیستادی صحنه بسیار رمانتیکی رو میدیدی..
سرخ شده بودم و از خجالت سرمو انداختم پایین...آخه دختر اینم شد حرف..خدایاغلط کردم فهمیدم خیلی جرات داره الان این پسر آبرو برام نمی زاره...اوففف...نشونت میدم آدین...
آدرینا:ععع داداش الان نباید مثبت ۱۸بزنین من فقط۱۳سالمه هااا زشته..
اشکان:نه بابا این کار کجاش زشته تازه تو ببین بدردت میخوره ببین نور بلد نیست...تازشم زشت پیرزنیه که بدون سوتین بره میدون آزادی مانور بده...
آدرینا:خیلی بی تربیتی اشکان..تازشم اصلا اون پیرزنه دوست داره بدون سوتین بره میدون آزادی کسی که زشته توی با این قیافه تهو بارت...
اشکان:خــا تو زرد چوبه....
اشک توچشمام جمع شد..آره اصلا من بی جنبه ولی برای من سخت بود کسی اینجوری درموردم حرف بزنه از آدین خیلی ناراحت بودم سریع از روی مبل بلند شدم و به سمت اتاق رفتم....سمت کولم رفتم و وسایلمو توش گڋاشتم خواستم بلوزمو در بیارم که درباز شد...با دیدن آدین جیغی کشیدم و گفتم برگرده سریع دوباره بلوزمو پوشیدم و رفتم کافشنمو گرفتم.
آدین به سمتم اومدو سریع کافشنمو گرفتو گفت:
-چیکار میکنی؟کجا داری میری؟نور تو واقعا ناراحت شدی؟
اشکم جاری شد وگفتم:
-آره آره ناراحت شدم...تو انقدر بدی که کقتی میبینی من تو خلوتمون نمی زارم ببوسیم اون وقت انتظار داری تو جمع ببوسمت..خیلی بدی خیلی من به تو اعتماد کردم که عاشقم کنی نه با این کارت..
به سمت ور رفتم جلوی در اومدو با غمی که کل وجودشو دربند گرفته بود گفت:
-نور ترو جان هرکی دوست داری نرو...نور غلط کردم اصلا گوه خوردم...آره حق باتوی من فقط واسه شوخی گفتم..نور غلط کردم به خدا بری میمیرم...نور تو نمی دونی جون این پسر به جون تو بس دست..
-نه فراموش نکردم ولی خیلی برات متاسفم که میخوای بااینکارات منو عاشق خودت کنی..دیگه هم گول حرفاتو نمی خورم...
از در کنار رفت وبعدبا حرفی که زد انگار بدنم سر یا سرد شد
آدین:باشه برو ولی اگه دیدی فردا پسری به نام آدین نبود و زیر خاک بدون همش بخاطر نبود تو بود که اون نبود...
برگشتم به سمتش دوتا از قطر های اشکم افتادن رو زمین..آدین خیره به اشکام شد جلوام اومد...با دستای لرزون دستشو روی صورتم گڋاشت و آروم آروم روی پیشونیش قرار داد ونفس عمیقی کشیدو مظلوم تو چشمام نگاه کردوگفت:
-ببخشید...میشه حالا نری؟
شبیه بچه های۴ساله گفته بود الهی من قربونت بشم مگه میشه من جای که تو باشی جای که توش نفس بکشی من نباشم...اگه من نباشم اینو بدون که مردم...ای کاش اینا رومیتونستم بلند بگم..
آدین:نور...غلـ...
دستمورولبش گڋاشتم و اخم جڋابی کردمو گفتم:
-قول میدی دیگه اینجوری باهام شوخی نکنی؟
-چشم..نه..نه..یعنی قول قول اصلا تو جون بخواه من مریض باشم من«...»بهت ندم...اصلا نور اگه بخوای دیگه بهت دست نزنم..
حالا چطوری بگم وقتی تو آغوششم وقتی موهامو نوازش میکنه وقتی دستمو میگیروقتی گونمه میبوسه چقدر دوست دارم چقدر دیوونه میشم...
-نیازی نیست جونتو بدی یا بهم دست نزنی فقط...
پرید سر حرفم وگفت:
-باشع چشم..
بعد سریع کولمو از دوشم برداشت و کافشنمو از تنم در اوردو سریع دستمو گرفتو برد سمت تخت ونشوندتم روی تخت ،خودشم نشست و بعد از پشت در آغوشم گرفت...
-نور...چقدر من احمقم که اشکاتو در میارم..ای کاش بار هر بار ریختن اشکات من جون بدم من بمیرم.
همینطور که پاهاش هم دور حلقه شده بود و دستاش دور بازوهام حلقه شده بودو سرشو کجا روی شونم گڋاشته بود و باعث روانی شدن قلبم میشد گفت:
-خیلی دوست دارم خیلی اونقدر که الان بگی بمی
پارت۳۷
#نور
لبام روی هم فشارمیدادم از یک سو این پسرخاله آدین خیلی عجیب بود از یک سو دستای که دور شونم بود.صداشوزیرگوشم شنیدم.
-فشارنده ععع
از حرفش بیشتر خجالت کشیدم و لبموگاز گرفتم.نمی دونم چرا اینجوری شدم یهو خجالتی میشم یهو ازیتش میکنم...وای آدین ببین با من چیکار کردی..نه تنها الان حاکم بدنم بجای مغزم شده قلبم بلکه اخلاقمم بجای ی دختر آروم وکم حرف داره میشه ی دختر شیطون وپرحرف...ای وای خدا اون روزونیاره.
آدین وقتی سرشو برگردوند ودید که لبمو گاز گرفتم اخمی کرد وسرشو دباره تو گردنم فروکرد وگفت:
-یا همین الان به اون نگینای تیزت میگی جام مستی منو ول کنن وگرنه خودم کاری میکنم که ول کنن..
سرشو از گردنم بیرون اورد ،متمعنم الان تو چشمام شیطنت موج میزنه گفتم:
-مثل میخوای چیکار کنی؟
میدونستم با بود کسی کاری نمیکنه یعنی جراتشو نداره..
-باشه من که از خدامه..
سرشو اورد جلوکه با شنیدن صدای اشکان هردومون خشکمون از البته اگه من دستمو رو سینش نمی زاشتم متمعنا ی کارای خاک برسری میکرد..
اشکان:وای آخ جون فیلم رمانتیک زنده ای جونم جون جون
آدین سرشو به سمتش برگردوند وهیچ حرکتی نکرد همینطوری که بهم نزدیک بود گفت:
-کوفت پسر مثل پسرای خیابونی میگی جون جون...تازشم وایمیستادی صحنه بسیار رمانتیکی رو میدیدی..
سرخ شده بودم و از خجالت سرمو انداختم پایین...آخه دختر اینم شد حرف..خدایاغلط کردم فهمیدم خیلی جرات داره الان این پسر آبرو برام نمی زاره...اوففف...نشونت میدم آدین...
آدرینا:ععع داداش الان نباید مثبت ۱۸بزنین من فقط۱۳سالمه هااا زشته..
اشکان:نه بابا این کار کجاش زشته تازه تو ببین بدردت میخوره ببین نور بلد نیست...تازشم زشت پیرزنیه که بدون سوتین بره میدون آزادی مانور بده...
آدرینا:خیلی بی تربیتی اشکان..تازشم اصلا اون پیرزنه دوست داره بدون سوتین بره میدون آزادی کسی که زشته توی با این قیافه تهو بارت...
اشکان:خــا تو زرد چوبه....
اشک توچشمام جمع شد..آره اصلا من بی جنبه ولی برای من سخت بود کسی اینجوری درموردم حرف بزنه از آدین خیلی ناراحت بودم سریع از روی مبل بلند شدم و به سمت اتاق رفتم....سمت کولم رفتم و وسایلمو توش گڋاشتم خواستم بلوزمو در بیارم که درباز شد...با دیدن آدین جیغی کشیدم و گفتم برگرده سریع دوباره بلوزمو پوشیدم و رفتم کافشنمو گرفتم.
آدین به سمتم اومدو سریع کافشنمو گرفتو گفت:
-چیکار میکنی؟کجا داری میری؟نور تو واقعا ناراحت شدی؟
اشکم جاری شد وگفتم:
-آره آره ناراحت شدم...تو انقدر بدی که کقتی میبینی من تو خلوتمون نمی زارم ببوسیم اون وقت انتظار داری تو جمع ببوسمت..خیلی بدی خیلی من به تو اعتماد کردم که عاشقم کنی نه با این کارت..
به سمت ور رفتم جلوی در اومدو با غمی که کل وجودشو دربند گرفته بود گفت:
-نور ترو جان هرکی دوست داری نرو...نور غلط کردم اصلا گوه خوردم...آره حق باتوی من فقط واسه شوخی گفتم..نور غلط کردم به خدا بری میمیرم...نور تو نمی دونی جون این پسر به جون تو بس دست..
-نه فراموش نکردم ولی خیلی برات متاسفم که میخوای بااینکارات منو عاشق خودت کنی..دیگه هم گول حرفاتو نمی خورم...
از در کنار رفت وبعدبا حرفی که زد انگار بدنم سر یا سرد شد
آدین:باشه برو ولی اگه دیدی فردا پسری به نام آدین نبود و زیر خاک بدون همش بخاطر نبود تو بود که اون نبود...
برگشتم به سمتش دوتا از قطر های اشکم افتادن رو زمین..آدین خیره به اشکام شد جلوام اومد...با دستای لرزون دستشو روی صورتم گڋاشت و آروم آروم روی پیشونیش قرار داد ونفس عمیقی کشیدو مظلوم تو چشمام نگاه کردوگفت:
-ببخشید...میشه حالا نری؟
شبیه بچه های۴ساله گفته بود الهی من قربونت بشم مگه میشه من جای که تو باشی جای که توش نفس بکشی من نباشم...اگه من نباشم اینو بدون که مردم...ای کاش اینا رومیتونستم بلند بگم..
آدین:نور...غلـ...
دستمورولبش گڋاشتم و اخم جڋابی کردمو گفتم:
-قول میدی دیگه اینجوری باهام شوخی نکنی؟
-چشم..نه..نه..یعنی قول قول اصلا تو جون بخواه من مریض باشم من«...»بهت ندم...اصلا نور اگه بخوای دیگه بهت دست نزنم..
حالا چطوری بگم وقتی تو آغوششم وقتی موهامو نوازش میکنه وقتی دستمو میگیروقتی گونمه میبوسه چقدر دوست دارم چقدر دیوونه میشم...
-نیازی نیست جونتو بدی یا بهم دست نزنی فقط...
پرید سر حرفم وگفت:
-باشع چشم..
بعد سریع کولمو از دوشم برداشت و کافشنمو از تنم در اوردو سریع دستمو گرفتو برد سمت تخت ونشوندتم روی تخت ،خودشم نشست و بعد از پشت در آغوشم گرفت...
-نور...چقدر من احمقم که اشکاتو در میارم..ای کاش بار هر بار ریختن اشکات من جون بدم من بمیرم.
همینطور که پاهاش هم دور حلقه شده بود و دستاش دور بازوهام حلقه شده بودو سرشو کجا روی شونم گڋاشته بود و باعث روانی شدن قلبم میشد گفت:
-خیلی دوست دارم خیلی اونقدر که الان بگی بمی
۲۶.۴k
۱۰ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.