رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۳۳
#نور
با خجالت سرموپایین انداختم ووارد خونه شدم.اوه خدای من خودت کمکم کن که چیزی نگم درسته دارم ازیتش میکنم وگناه داره ولی خوب وقتی اینجوری خودشو به آب وآتیش میزنه دوست دارم.
-وای نور
سرموبرگردوندم آدرینا بود به سمتم اومد وبغلم کرد.
آدرینا:وای نور چه سوپرایز قشنگی خیلی خوش اومدی آجی جونم.
-مرسی آجی
آدی:با آدین اومدی!..کجاست؟
-آره منو رسوند خودش رفت.
خوب چی میگفتم میگفتم دوست نداشتم پیش این همه دختر که معلوم نیست چی پوشیدن فقط بدنشونو انداختن بیرون.
آدی:آهان
-آجی اینجا چه خبره؟
آدی:ععع فراموش کردم بهت بگم.پارتی گرفتم البته همه دختریم مامانوبابارو راضی کردم که با بچه ها خوش بگذرونیم.
سرموتکون دادم وگفتم:
-بله دارم میبینم.
آدی:آجی توهم بروبالا لباستو عوض کن بیا.
-راستش آجی من اصلا ازاین مهمونی ها خوشم نمیادخودتو دوستات خوش باشین من میرم پیش مامان آرزو.
آدی:ولی مامان خونه نیست با دوستاش رفتن استخر.
لبموگاز گرفتم اوف حالا اینجا چیکارکنم...
آدی:آجی بچه ها خیلی باحالن حالا تو بیا خیلی خوش میگذره
ولی اگه دوست نداری میتونی بری اتاق آدین .
-مرسی عزیزم تو خوش بگذرون من میرم اتاق آدین.
باشه ای گفتو رفت پیش دوستاش منم از پله ها بالا رفتم و وارد اتاق شدم با دیدن اتاقش دهنم باز شد چه خبره اینجا؟؟
اتاقش به طرز وحشتناکی کثیف بود.لباسمو عوض کردم ی بلوز طوسی با شلوار مشکی موهامو هم باز کردم عادت ندارم زیاد موهامو ببندم سرم درد میگیره.
دفتر یاداشتمو دراوردم وشروع کردم به برنامه ریزی...خب
اول تمیز کردن اتاق آقاااااا...کمی تست بزنم...رمان بخونم.....
هندسوریمو دراوردم و آهنگ dusk tall dawn روگڋاشتم وشروع کردم به تمیزکردن اتاق...لباسای کثیفو تو سبد حمام گذاشتم...داشتم تختو مرتبط میکردم که بوی عطرش منو به خلسه شیرینی برد خودمو روتخت انداختم وبلشتشو گرفتم وبو کردم چه بوی داره انگار دارم پرواز میکنم آروم سرمو بلند کردم وبه سمت میزش رفتم ودنبال وشروع کردم به بویدن تک تک عطراش پیداش کردم همون بوهمون بوی که وقتی تو آغوشم میگیره حسش میکنم سریع شیشه عطرو گرفتم وگڋاشتم تو کولپشتیم وبه ادامه کارام رسیدم...
خب حالا شد اینم از اتاق...شروع کردم به تست زدن...ی نگاه به ساعت کردم ساعت ۳بود اوف چرا نمیرن من گرسنمه...ازوقتی بیدار شدم هیچی نخوردم...چیکار کنم؟روم نمیشه برم پایین چیزی بخورم...یعنی ناهار خوردن...وای دلم پیتزا با قارچ میخواد...نه.نه دلم قارچ سوخاری میخواد..نه نه ذرت میکزیکی تند دلم میخواد...نه..نه دلم برگر زغالی میخواد با سیب زمینی سرخ کرده که سوس کچاپ داشته باشه با پیتزا قارچ با پیتزا پپرونی ونوشابه سیاه.....نه اصلا دلم میخواد این خونه تبدیل بشه به پیتزا اون دخترای بیتربیت چندشم بشن زیتون و سیب زمینی سرخ کرده......
#آدین
ساعت۸نیم شب بود که از پیش سام می اومدباهم داشتیم بیلیارد بازی میکردیم خیلی حال داد.وارد خونه شدم که صدای جیغ مامانو شنیدم.
مادر نمونه:تو تاحالا کجا بودی ها...دیشب کدوم قبرستونی بودی آدین ...نمیگی ما نگرانت میشیم...
-باشع مامان چرا جوش میاری خونه نورینا بودم..
مادرنمونه:تواونجا چیکار میکردی آدین...خجالت نمی کشی..
-نه واسه چی خجالت بکشم مادر من...راستی نور کجاست.
مامان با تعجب گفت:
-نــــور!!!!مگه نور اینجا بود!!؟؟
-وا مامان آره دیگه..آدرینا دوستاشو خونه دعوت کرده بودبرای همین نمی تونستم بیام خونه نورو اوردم خودم رفتم...حالا نور کجاست مامان؟
سوال آخریمو باعصبانیت گفتم باورم نمی شد من فقط ی بار نورو اوردم اینجا اون وقت اینا چطوری ازش مراقبت میکنن.
مادرنمونه:والا نمی دونم پسرم...من تازه متوجه شدم..
-واقعا که مامان واقعا که فقط حواست پی خوش گڋرونی هاته.
از پله ها بالا رفتم و وارد اتاق شدم و درو محکم بستم که نور که روی تخت دراز کشیده بود و سرشو روی کتاب گڋاشته بود وخوابیده بود پرید و با ترس به من نگاه کرد.
نفس عمیقی کشیدو سمتش رفتم معلومه حالش بده چون خیلی درو محکم بستم ترسید.سمتش رفتم وگفتم:
-نور عزیزم حالت خوبه؟
نور یهو زد زیر گریه با ترس سمتش رفتم و بغلش کردم روی پام نشوندمش و سرشو روی سینم گڋاشتم و آروم آروم موهاشو نوازش میکردم و میبوسیدم.
-هیشش!...آروم دختر...نلرزعشق من...به من تکیه کن!...مثل کوه پشتتم...نلرزمی گم نور!عزیزم....آرامشم....آروم باش تا من آروم باشم...جون من...ضربان من...
سرشو بالا اورد لباش مثل بچه هایی که گریه می کردن پایین می اومد شده بود دماغش قرمز شده بود مڗه هاش واسه گریه خیس شده بود.
چشاشوبوشیدم گفتم:
-حیف نیست ازمنبع آرامش من اشک میاد...
کمرشو آروم آروم نوازش می کردم..پیشونیمو روی پیشونیش گذاشتم وگفتم:
-بگو..بگوعشق من..چی ارزش اینو داشت گه اشکتو دربیاره..
نور دستشو بالا اورد و روی شونه هام گڋاشتو
پارت۳۳
#نور
با خجالت سرموپایین انداختم ووارد خونه شدم.اوه خدای من خودت کمکم کن که چیزی نگم درسته دارم ازیتش میکنم وگناه داره ولی خوب وقتی اینجوری خودشو به آب وآتیش میزنه دوست دارم.
-وای نور
سرموبرگردوندم آدرینا بود به سمتم اومد وبغلم کرد.
آدرینا:وای نور چه سوپرایز قشنگی خیلی خوش اومدی آجی جونم.
-مرسی آجی
آدی:با آدین اومدی!..کجاست؟
-آره منو رسوند خودش رفت.
خوب چی میگفتم میگفتم دوست نداشتم پیش این همه دختر که معلوم نیست چی پوشیدن فقط بدنشونو انداختن بیرون.
آدی:آهان
-آجی اینجا چه خبره؟
آدی:ععع فراموش کردم بهت بگم.پارتی گرفتم البته همه دختریم مامانوبابارو راضی کردم که با بچه ها خوش بگذرونیم.
سرموتکون دادم وگفتم:
-بله دارم میبینم.
آدی:آجی توهم بروبالا لباستو عوض کن بیا.
-راستش آجی من اصلا ازاین مهمونی ها خوشم نمیادخودتو دوستات خوش باشین من میرم پیش مامان آرزو.
آدی:ولی مامان خونه نیست با دوستاش رفتن استخر.
لبموگاز گرفتم اوف حالا اینجا چیکارکنم...
آدی:آجی بچه ها خیلی باحالن حالا تو بیا خیلی خوش میگذره
ولی اگه دوست نداری میتونی بری اتاق آدین .
-مرسی عزیزم تو خوش بگذرون من میرم اتاق آدین.
باشه ای گفتو رفت پیش دوستاش منم از پله ها بالا رفتم و وارد اتاق شدم با دیدن اتاقش دهنم باز شد چه خبره اینجا؟؟
اتاقش به طرز وحشتناکی کثیف بود.لباسمو عوض کردم ی بلوز طوسی با شلوار مشکی موهامو هم باز کردم عادت ندارم زیاد موهامو ببندم سرم درد میگیره.
دفتر یاداشتمو دراوردم وشروع کردم به برنامه ریزی...خب
اول تمیز کردن اتاق آقاااااا...کمی تست بزنم...رمان بخونم.....
هندسوریمو دراوردم و آهنگ dusk tall dawn روگڋاشتم وشروع کردم به تمیزکردن اتاق...لباسای کثیفو تو سبد حمام گذاشتم...داشتم تختو مرتبط میکردم که بوی عطرش منو به خلسه شیرینی برد خودمو روتخت انداختم وبلشتشو گرفتم وبو کردم چه بوی داره انگار دارم پرواز میکنم آروم سرمو بلند کردم وبه سمت میزش رفتم ودنبال وشروع کردم به بویدن تک تک عطراش پیداش کردم همون بوهمون بوی که وقتی تو آغوشم میگیره حسش میکنم سریع شیشه عطرو گرفتم وگڋاشتم تو کولپشتیم وبه ادامه کارام رسیدم...
خب حالا شد اینم از اتاق...شروع کردم به تست زدن...ی نگاه به ساعت کردم ساعت ۳بود اوف چرا نمیرن من گرسنمه...ازوقتی بیدار شدم هیچی نخوردم...چیکار کنم؟روم نمیشه برم پایین چیزی بخورم...یعنی ناهار خوردن...وای دلم پیتزا با قارچ میخواد...نه.نه دلم قارچ سوخاری میخواد..نه نه ذرت میکزیکی تند دلم میخواد...نه..نه دلم برگر زغالی میخواد با سیب زمینی سرخ کرده که سوس کچاپ داشته باشه با پیتزا قارچ با پیتزا پپرونی ونوشابه سیاه.....نه اصلا دلم میخواد این خونه تبدیل بشه به پیتزا اون دخترای بیتربیت چندشم بشن زیتون و سیب زمینی سرخ کرده......
#آدین
ساعت۸نیم شب بود که از پیش سام می اومدباهم داشتیم بیلیارد بازی میکردیم خیلی حال داد.وارد خونه شدم که صدای جیغ مامانو شنیدم.
مادر نمونه:تو تاحالا کجا بودی ها...دیشب کدوم قبرستونی بودی آدین ...نمیگی ما نگرانت میشیم...
-باشع مامان چرا جوش میاری خونه نورینا بودم..
مادرنمونه:تواونجا چیکار میکردی آدین...خجالت نمی کشی..
-نه واسه چی خجالت بکشم مادر من...راستی نور کجاست.
مامان با تعجب گفت:
-نــــور!!!!مگه نور اینجا بود!!؟؟
-وا مامان آره دیگه..آدرینا دوستاشو خونه دعوت کرده بودبرای همین نمی تونستم بیام خونه نورو اوردم خودم رفتم...حالا نور کجاست مامان؟
سوال آخریمو باعصبانیت گفتم باورم نمی شد من فقط ی بار نورو اوردم اینجا اون وقت اینا چطوری ازش مراقبت میکنن.
مادرنمونه:والا نمی دونم پسرم...من تازه متوجه شدم..
-واقعا که مامان واقعا که فقط حواست پی خوش گڋرونی هاته.
از پله ها بالا رفتم و وارد اتاق شدم و درو محکم بستم که نور که روی تخت دراز کشیده بود و سرشو روی کتاب گڋاشته بود وخوابیده بود پرید و با ترس به من نگاه کرد.
نفس عمیقی کشیدو سمتش رفتم معلومه حالش بده چون خیلی درو محکم بستم ترسید.سمتش رفتم وگفتم:
-نور عزیزم حالت خوبه؟
نور یهو زد زیر گریه با ترس سمتش رفتم و بغلش کردم روی پام نشوندمش و سرشو روی سینم گڋاشتم و آروم آروم موهاشو نوازش میکردم و میبوسیدم.
-هیشش!...آروم دختر...نلرزعشق من...به من تکیه کن!...مثل کوه پشتتم...نلرزمی گم نور!عزیزم....آرامشم....آروم باش تا من آروم باشم...جون من...ضربان من...
سرشو بالا اورد لباش مثل بچه هایی که گریه می کردن پایین می اومد شده بود دماغش قرمز شده بود مڗه هاش واسه گریه خیس شده بود.
چشاشوبوشیدم گفتم:
-حیف نیست ازمنبع آرامش من اشک میاد...
کمرشو آروم آروم نوازش می کردم..پیشونیمو روی پیشونیش گذاشتم وگفتم:
-بگو..بگوعشق من..چی ارزش اینو داشت گه اشکتو دربیاره..
نور دستشو بالا اورد و روی شونه هام گڋاشتو
۲۵.۴k
۰۵ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.