پرستار بچه (پارت۷)(اخر)
پرستار بچه (پارت۷)(اخر)
روی مبل نشسته بودیم و داشتیم با جیمین فیلم میدیم که برام پیام امد پیام رو باز کردم
سرکار خانم پارک ا.ت جواب آزمایش شما مثبت است شما باردار هستید
نتونستم خودمو کنترل کنم ذوق کردم و پریدم بغل جیمین
* عشقم داری بابا میشی
& چییییی واقعا
* اره
دوتا مون ذوق کرده بودیم و همو بغل کرده بودیم
رفتیم و خوابیدیم فردا کلی مهمون دعوت کرده بودیم
صبح
کلی کار ریخته بود رو سرم میخواستیم امروز به همه خبر بدیم که داریم مامان بابا میشیم
همه مهمونا تقریبا رسیده بودن رفتم و پریدم بغل جیمین
* من خیلی ذوق دارم
& تو عاشق بچه هایی
* اره همیشه آرزو داشتم یه بچه داشته باشم جیمین توجه همه مهمون هارو به خودش جلب کرد
& خب امروز گفتیم بیاین اینجا که یه خبری رو بهتون بدیم من و ا.ت داریم مامان و بابا میشیم
همه مهمونا دست زدن و خوشحال شدن مامانم امد منو محکم بغلم کرد
* ای مامان آروم تر بچم له شد
مامانم . جیمین حواست حسابی به دخترم و بچه تو شکمش باشه ها
& چشم مادر جان
آخر شب
همه مهمونا رفتن منم یکم دور ب عمارت رو تمیزکردم جیمین به زور به اجازه داد اینکار رو بکنم کارام که تموم شد رفتم توی اتاقمون و روی تخت دراز کشیدم جیمین هم امد کنارم و دستشو گذاشت رو شکمم
& ا.ت
* هوم
& تو مامان خیلی خوبی میشی
* توهم بابای خیلی خوبی میشی
۹ ماه بعد
جیمین ویو
دم در اتاق واستاده بودن و منتظر بودم که دکتر امد بیرون
دکتر . تبریک میگم شما صاحب یه دختر کوچولو شدین
با این حرف دکتر از خوشحالی بالا پایین پریدم
& حال ا.ت چطوره
دکتر . همسرتون هم خوبن نگران نباشین
دوروز بعد
ا.ت ویو
هنوز درد داشتم واسه همین جیمین حواسش بهم بود و بچه رو نگه میداشت
پدر شدن خیلی بهش میاد اون خیلی مهربانه
(پایان)
روی مبل نشسته بودیم و داشتیم با جیمین فیلم میدیم که برام پیام امد پیام رو باز کردم
سرکار خانم پارک ا.ت جواب آزمایش شما مثبت است شما باردار هستید
نتونستم خودمو کنترل کنم ذوق کردم و پریدم بغل جیمین
* عشقم داری بابا میشی
& چییییی واقعا
* اره
دوتا مون ذوق کرده بودیم و همو بغل کرده بودیم
رفتیم و خوابیدیم فردا کلی مهمون دعوت کرده بودیم
صبح
کلی کار ریخته بود رو سرم میخواستیم امروز به همه خبر بدیم که داریم مامان بابا میشیم
همه مهمونا تقریبا رسیده بودن رفتم و پریدم بغل جیمین
* من خیلی ذوق دارم
& تو عاشق بچه هایی
* اره همیشه آرزو داشتم یه بچه داشته باشم جیمین توجه همه مهمون هارو به خودش جلب کرد
& خب امروز گفتیم بیاین اینجا که یه خبری رو بهتون بدیم من و ا.ت داریم مامان و بابا میشیم
همه مهمونا دست زدن و خوشحال شدن مامانم امد منو محکم بغلم کرد
* ای مامان آروم تر بچم له شد
مامانم . جیمین حواست حسابی به دخترم و بچه تو شکمش باشه ها
& چشم مادر جان
آخر شب
همه مهمونا رفتن منم یکم دور ب عمارت رو تمیزکردم جیمین به زور به اجازه داد اینکار رو بکنم کارام که تموم شد رفتم توی اتاقمون و روی تخت دراز کشیدم جیمین هم امد کنارم و دستشو گذاشت رو شکمم
& ا.ت
* هوم
& تو مامان خیلی خوبی میشی
* توهم بابای خیلی خوبی میشی
۹ ماه بعد
جیمین ویو
دم در اتاق واستاده بودن و منتظر بودم که دکتر امد بیرون
دکتر . تبریک میگم شما صاحب یه دختر کوچولو شدین
با این حرف دکتر از خوشحالی بالا پایین پریدم
& حال ا.ت چطوره
دکتر . همسرتون هم خوبن نگران نباشین
دوروز بعد
ا.ت ویو
هنوز درد داشتم واسه همین جیمین حواسش بهم بود و بچه رو نگه میداشت
پدر شدن خیلی بهش میاد اون خیلی مهربانه
(پایان)
۳۵۱.۵k
۰۶ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.