پارت ۱۰۴
پارت ۱۰۴
(جونگ کوک ویو)
حوله رو دست گرفتم و وارد حموم شدم.....
بهم گفت چیزی نشده و کاری نکردم.....
ولی نگاهش اینو نمی گفت.....
هنوز اثرات دیشب مونده بود.....
تنها چیزی که از دیشب یادم بود این بود که یه جرئت قبول کردم که تا وقتی مست بشم، بخورم.....
شیر آب رو باز کردم.....
اما همین که آب گرم به پوستم خورد.....سرم گیج رفت.....صدایی توی سرم اکو میشد.....
صحنه های مبهمی از جلوی چشمام رد میشدند.....
دستمو به سرم گرفتم و روی دیوار سر خوردم....
چنگی توی موهام زدم و چشمام رو محکم روی هم فشار دادم....
*صدای خنده*
+چقد سنگینی
.......
-بیا جلو
......
*بوسیدن لباش*
......
-دوستت دارم.....
.....
-تو معشوقه ی منی........کیم ا/ت.....
با وحشت چشمامو باز کردم.....
یعنی.....یعنی من.....رسما دیشب بهش اعتراف کرده بودم.....
اما......اما.....من هنوز از احساسم مطمئن نیستم....
چرا خودمو گول بزنم......احساسم نسبت بهش مثل قبل نیست.......
مثل قبل بهش به چشم یه رئیت یا ندیمه نگاه نمی کنم.....
بلکه به عنوان همسرم نگاه می کنم......
اما نمی دونم......به عنوان همسری که به زور باهاش ازدواج کردم می بینمش.....یا به عنوان همسری که عاشقشم..........
یعنی عاشقش شدم.....
فقط تنها کاری که کردم این بود که چشمامو ببندم و به هیچی فکر نکنم........
در حالی که داشتم موهامو خشک می کردم، از پله ها پایین اومدم.....
همشون دور میز نشسته بودن.....
با دیدن من سرشون رو برگردوندن.....
٪(تهیونگ)به به.......جناب جئون......شمام بالاخره یه بار مست شدی.....
از اونجایی که زیاد حال و حوصله نداشتم بدون هیچ حرفی روی میز نشستم.....
@ (هوسوک)جونگ کوکا.....خوبی؟
-آره........چطور؟
@ هیچی والا......دیشب انقدر خوردی گفتم اوردوز نکنی خیلیه.....
-نه خوبم....
ا/ت در حالی که کاسه های سوپ رو روی میز میذاشت با خنده رو به هوسوک گفت
+تو هم کم مست نکردی ها آقای جانگ........
هوسوک با یادآوری کار هایی که دیشب کرده بود خنده ی ضایعی کرد.....
ا/ت دونه دونه کاسه های سوپ رو جلومون گذاشته.....
+از اونجایی که دیشب همتون مست کردید،و فقط من نتونستم بخاطر این کوچولو سوجو بخورم، گفتم خوب میشه اگه براتون سوپ خماری درست کنم.....
نویسنده
یهو ا/ت یاد چیزی افتاد و از روی صندلی بلند شد....
+آها راستی یه چیزی یادم رفت....
در کابینت رو باز کرد و دارو های خماری رو از توش درآورد.....
یکی یدونه جلوی همه گذاشت و گفت.....
+اینم برای اطمینان که دیگه کامل تاثیرش از بین بره.....
اما جلوی جونگ کوک دو تا گذاشت.....
جیمین که شاکی شده بود با لبخند شیطانی رو به ا/ت گفت
×چرا برای جونگ کوک دو تا گذاشتی؟هوم؟
+هی...چی.....فقط دیدم بیشتر از همتون مست شده بود براش یدونه دیگه گذاشتم......
×اوهوم.....ولی به نظرم بد کردین بین ما و همسر گرامیتون فرق گذاشتین ها!
جونگ کوک چنگولی از جیمین گرفت که دیگه ساکت شد.....
اما از یه طرف دیگه توی دلش قنج میرفت......اینکه برای ا/ت مهم بود براش خیلی ارزشمند بود.....لبخند کمرنگی روی لبش شکل گرفت....این چند وقته زیاد لبخند میزد....درسته کوتاه و کمرنگ بود اما شیرین بود.....شیرین......به شیرینی عسل....
اما از یه طرف دیگه فلورا داروی خماری رو توی دستش فشار داد......اون با اینکه صبح مست بود اما یه داروی خماری دیگه برای جونگ کوک نگه داشت تا سر صبحانه بده بهش.....هضم همه چیز براش سخت بود......خیلی هم سخت بود....
+ خیلی خب دیگه.......شروع کنین
حالم زیاد سر جاش نیست.....خیلی نفهمیدم چی نوشتم.....اگه بد شده ببخشید....
شرایط=
○۸۰ لایک
○۱۰۰ کامنت
(جونگ کوک ویو)
حوله رو دست گرفتم و وارد حموم شدم.....
بهم گفت چیزی نشده و کاری نکردم.....
ولی نگاهش اینو نمی گفت.....
هنوز اثرات دیشب مونده بود.....
تنها چیزی که از دیشب یادم بود این بود که یه جرئت قبول کردم که تا وقتی مست بشم، بخورم.....
شیر آب رو باز کردم.....
اما همین که آب گرم به پوستم خورد.....سرم گیج رفت.....صدایی توی سرم اکو میشد.....
صحنه های مبهمی از جلوی چشمام رد میشدند.....
دستمو به سرم گرفتم و روی دیوار سر خوردم....
چنگی توی موهام زدم و چشمام رو محکم روی هم فشار دادم....
*صدای خنده*
+چقد سنگینی
.......
-بیا جلو
......
*بوسیدن لباش*
......
-دوستت دارم.....
.....
-تو معشوقه ی منی........کیم ا/ت.....
با وحشت چشمامو باز کردم.....
یعنی.....یعنی من.....رسما دیشب بهش اعتراف کرده بودم.....
اما......اما.....من هنوز از احساسم مطمئن نیستم....
چرا خودمو گول بزنم......احساسم نسبت بهش مثل قبل نیست.......
مثل قبل بهش به چشم یه رئیت یا ندیمه نگاه نمی کنم.....
بلکه به عنوان همسرم نگاه می کنم......
اما نمی دونم......به عنوان همسری که به زور باهاش ازدواج کردم می بینمش.....یا به عنوان همسری که عاشقشم..........
یعنی عاشقش شدم.....
فقط تنها کاری که کردم این بود که چشمامو ببندم و به هیچی فکر نکنم........
در حالی که داشتم موهامو خشک می کردم، از پله ها پایین اومدم.....
همشون دور میز نشسته بودن.....
با دیدن من سرشون رو برگردوندن.....
٪(تهیونگ)به به.......جناب جئون......شمام بالاخره یه بار مست شدی.....
از اونجایی که زیاد حال و حوصله نداشتم بدون هیچ حرفی روی میز نشستم.....
@ (هوسوک)جونگ کوکا.....خوبی؟
-آره........چطور؟
@ هیچی والا......دیشب انقدر خوردی گفتم اوردوز نکنی خیلیه.....
-نه خوبم....
ا/ت در حالی که کاسه های سوپ رو روی میز میذاشت با خنده رو به هوسوک گفت
+تو هم کم مست نکردی ها آقای جانگ........
هوسوک با یادآوری کار هایی که دیشب کرده بود خنده ی ضایعی کرد.....
ا/ت دونه دونه کاسه های سوپ رو جلومون گذاشته.....
+از اونجایی که دیشب همتون مست کردید،و فقط من نتونستم بخاطر این کوچولو سوجو بخورم، گفتم خوب میشه اگه براتون سوپ خماری درست کنم.....
نویسنده
یهو ا/ت یاد چیزی افتاد و از روی صندلی بلند شد....
+آها راستی یه چیزی یادم رفت....
در کابینت رو باز کرد و دارو های خماری رو از توش درآورد.....
یکی یدونه جلوی همه گذاشت و گفت.....
+اینم برای اطمینان که دیگه کامل تاثیرش از بین بره.....
اما جلوی جونگ کوک دو تا گذاشت.....
جیمین که شاکی شده بود با لبخند شیطانی رو به ا/ت گفت
×چرا برای جونگ کوک دو تا گذاشتی؟هوم؟
+هی...چی.....فقط دیدم بیشتر از همتون مست شده بود براش یدونه دیگه گذاشتم......
×اوهوم.....ولی به نظرم بد کردین بین ما و همسر گرامیتون فرق گذاشتین ها!
جونگ کوک چنگولی از جیمین گرفت که دیگه ساکت شد.....
اما از یه طرف دیگه توی دلش قنج میرفت......اینکه برای ا/ت مهم بود براش خیلی ارزشمند بود.....لبخند کمرنگی روی لبش شکل گرفت....این چند وقته زیاد لبخند میزد....درسته کوتاه و کمرنگ بود اما شیرین بود.....شیرین......به شیرینی عسل....
اما از یه طرف دیگه فلورا داروی خماری رو توی دستش فشار داد......اون با اینکه صبح مست بود اما یه داروی خماری دیگه برای جونگ کوک نگه داشت تا سر صبحانه بده بهش.....هضم همه چیز براش سخت بود......خیلی هم سخت بود....
+ خیلی خب دیگه.......شروع کنین
حالم زیاد سر جاش نیست.....خیلی نفهمیدم چی نوشتم.....اگه بد شده ببخشید....
شرایط=
○۸۰ لایک
○۱۰۰ کامنت
۴۵.۶k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.