پسر عموی مافیایی من
پسر عموی مافیایی من
پارت ۴
رفتم سمت دستشویی در زدم که درو باز کرد از صورتش معلوم بود گریه کرده گفتم حالت خوبه
که با گریه گفت اصلا خوب نیستم
بغلش کردم و سرشو بوسیدم و گفتم ما هم ناراحتیم که از پیشمون رفته ولی اتفاقی هست که افتاده و کم کم ات آروم شد دستش رو گرفتم و با خودم به سمت مهمون ها رفتیم
۳ ساعت بعد
از زبان ات
مهمونا رفتن بودن و دیگه ساعت ۸ شب بود منم رفتم تو اتاقم چند دقیقه بعد در باز شد و مامانم برام غذا آورد
مامان ات : دخترم بیا شام بخور
ات : اوما نمیخوام سیرم
مامان ات: دخترم پدرت الان ما رو بیبنه میدونی چقدر ناراحت میشه حالت رو اینطوری بینه بغلم کرد و منم بغلش کردم
30 لایک
۴۰کامنت
پارت ۴
رفتم سمت دستشویی در زدم که درو باز کرد از صورتش معلوم بود گریه کرده گفتم حالت خوبه
که با گریه گفت اصلا خوب نیستم
بغلش کردم و سرشو بوسیدم و گفتم ما هم ناراحتیم که از پیشمون رفته ولی اتفاقی هست که افتاده و کم کم ات آروم شد دستش رو گرفتم و با خودم به سمت مهمون ها رفتیم
۳ ساعت بعد
از زبان ات
مهمونا رفتن بودن و دیگه ساعت ۸ شب بود منم رفتم تو اتاقم چند دقیقه بعد در باز شد و مامانم برام غذا آورد
مامان ات : دخترم بیا شام بخور
ات : اوما نمیخوام سیرم
مامان ات: دخترم پدرت الان ما رو بیبنه میدونی چقدر ناراحت میشه حالت رو اینطوری بینه بغلم کرد و منم بغلش کردم
30 لایک
۴۰کامنت
۵۵.۵k
۲۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.