پسر عموی مافیایی من
پسر عموی مافیایی من
پارت ۶
از زبان ات
کوک دستم رو گرفت و گفت لطفا چیزی نگو و من ساکت موندم
رسیدیم عمارت کوک
مامانم رو دیدم بغلش کردم گفت حالت خوبه دخترم
گفتم ممنون خوبم اوما
کوک آمد گفت یه اتاق برای مادرت گذاشتم تویم تو اتاق خودم
گفتم منحرف نمیخوام
گفت منحرف خودتی با نیش خند خرگوشی گفت اتاقم تختش تو خوابست
اتاق مادرت تخت یک نفرست
گفتم ای بابا
گفت حرف نباشه کوچولو
با این حرفش یاد بابام افتادم با بغض گفتم میشه زود برم تو اتاق سرم درد میکنه فهمید که ناراحت شدم گفت باش برو بالا آون اتاق بخواب
گفت ممنون خیلی سریع رفتم تو اتاق
اتاق کوک تم سیاه بود اونجا دراز کشیدم تو تخت بعد خوابیدم
وقتی بیدار شدم صبح بود کوک رو دیدم نگام میکرد گفت چقدر خوابیدی خوابالو
گفتم من خابالو نیستم
گفت تو راست میگی پاشو یه چی بخور از پریشب چیزی نخوردی
گفتم اره
گفت پاشو بریم صبحانه بخوریم رفتیم صبحانه خوردیم
که عموم گفت
بهترین کار اینه که ات با کوک ازدواج کنه
غذا پرید تو گلوم مامانم هم نگاه میکرد ........
پارت ۶
از زبان ات
کوک دستم رو گرفت و گفت لطفا چیزی نگو و من ساکت موندم
رسیدیم عمارت کوک
مامانم رو دیدم بغلش کردم گفت حالت خوبه دخترم
گفتم ممنون خوبم اوما
کوک آمد گفت یه اتاق برای مادرت گذاشتم تویم تو اتاق خودم
گفتم منحرف نمیخوام
گفت منحرف خودتی با نیش خند خرگوشی گفت اتاقم تختش تو خوابست
اتاق مادرت تخت یک نفرست
گفتم ای بابا
گفت حرف نباشه کوچولو
با این حرفش یاد بابام افتادم با بغض گفتم میشه زود برم تو اتاق سرم درد میکنه فهمید که ناراحت شدم گفت باش برو بالا آون اتاق بخواب
گفت ممنون خیلی سریع رفتم تو اتاق
اتاق کوک تم سیاه بود اونجا دراز کشیدم تو تخت بعد خوابیدم
وقتی بیدار شدم صبح بود کوک رو دیدم نگام میکرد گفت چقدر خوابیدی خوابالو
گفتم من خابالو نیستم
گفت تو راست میگی پاشو یه چی بخور از پریشب چیزی نخوردی
گفتم اره
گفت پاشو بریم صبحانه بخوریم رفتیم صبحانه خوردیم
که عموم گفت
بهترین کار اینه که ات با کوک ازدواج کنه
غذا پرید تو گلوم مامانم هم نگاه میکرد ........
۸۷.۷k
۲۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.