عشق آغشته به خون
。) عشق آغشته به خون (。☬。)
(。☬。)پارت ۱۱۷ (。☬。)
سپس با گام ها سریع از پله ها پایین رفت ..
تهیونگ کلافه روبه بقیه چرخاند سپس اخم کرد و با لحن تیر و محکم گفت : کیف ارزش این چرتو پرت ها رو داره ؟ .. ها زن عمو
هانول: به من چه زنتو آدم کن
یوبین : هانول بس کن .. تهیونگ پسرم برو دنبالش .. هوا سرده توفانی بارون خیلی سریع میباره ..
تهیونگ سری تکون داد سپس با گام های سریع به سمت پایین رفت در ورودی باز بود و به همین فهمید که مین جی از خونه بیرون رفته تند پالتو را از کمد برداشت سپس کفش هایش را عوض کرد و در خال پوشیدن پالتو از خونه خارج شد
....
جان خندید و تند گفت : من عاشق غذا هستم ..
چانمی : نوش جان نوه خوشگلم .. جان با ذوق میخورد و از غذا میگفت میونشی همانند بدون خوردن غذا سرس را پایین انداخته بود . و از دید خاکستری جیمین پنهان نماند
چانمی. : دخترم میونشی چرا غذا نمیخوری ..
میونشی آروم نگاهش را بلند کرد سپس با من من گفت : خوب ..راستش میخورم ..
جان : بخاطر اینکه تو سرما بودی غذا نمیخوری ..
جیمین ریز به خواهر زاده زیرکش نگاه کرد ولی جان وروجد ادامه داد : چون دایی دیر اومد از دستش ناراحت نشدی
چانمی : جان ..
جان : بزار حرفمو بزنم مادر بزرگ
جیمین : نیازی نیست شما بگی .. غذا تو بخور .. جان شانه ای بالا انداخت سپس ساکت شد .. جونا آروم خندید و گفت : حتما کار داشت مردا سرشون خیلی شلوغه من خوب اونا رو درک میکنم ..
جیمین نگاهی به جونا انداخت ولی چیزی نگفت و در سکوت مشغول خوردن غذا شد ..
میونشی : بارون می باره ؟
جیمین بجای چانمی تند جواب داد : طوفان قرار نیست ساکت بشه
میونشی آروم به پایین خیره شد سپس دستش را زیر چانه برد و بدون نگاه کردن به اطراف سکوت را گرفت .. جیمین هرگز نمیفهمید که این سکوت میونشی چرا تاوانی بود ..
(。☬。)پارت ۱۱۷ (。☬。)
سپس با گام ها سریع از پله ها پایین رفت ..
تهیونگ کلافه روبه بقیه چرخاند سپس اخم کرد و با لحن تیر و محکم گفت : کیف ارزش این چرتو پرت ها رو داره ؟ .. ها زن عمو
هانول: به من چه زنتو آدم کن
یوبین : هانول بس کن .. تهیونگ پسرم برو دنبالش .. هوا سرده توفانی بارون خیلی سریع میباره ..
تهیونگ سری تکون داد سپس با گام های سریع به سمت پایین رفت در ورودی باز بود و به همین فهمید که مین جی از خونه بیرون رفته تند پالتو را از کمد برداشت سپس کفش هایش را عوض کرد و در خال پوشیدن پالتو از خونه خارج شد
....
جان خندید و تند گفت : من عاشق غذا هستم ..
چانمی : نوش جان نوه خوشگلم .. جان با ذوق میخورد و از غذا میگفت میونشی همانند بدون خوردن غذا سرس را پایین انداخته بود . و از دید خاکستری جیمین پنهان نماند
چانمی. : دخترم میونشی چرا غذا نمیخوری ..
میونشی آروم نگاهش را بلند کرد سپس با من من گفت : خوب ..راستش میخورم ..
جان : بخاطر اینکه تو سرما بودی غذا نمیخوری ..
جیمین ریز به خواهر زاده زیرکش نگاه کرد ولی جان وروجد ادامه داد : چون دایی دیر اومد از دستش ناراحت نشدی
چانمی : جان ..
جان : بزار حرفمو بزنم مادر بزرگ
جیمین : نیازی نیست شما بگی .. غذا تو بخور .. جان شانه ای بالا انداخت سپس ساکت شد .. جونا آروم خندید و گفت : حتما کار داشت مردا سرشون خیلی شلوغه من خوب اونا رو درک میکنم ..
جیمین نگاهی به جونا انداخت ولی چیزی نگفت و در سکوت مشغول خوردن غذا شد ..
میونشی : بارون می باره ؟
جیمین بجای چانمی تند جواب داد : طوفان قرار نیست ساکت بشه
میونشی آروم به پایین خیره شد سپس دستش را زیر چانه برد و بدون نگاه کردن به اطراف سکوت را گرفت .. جیمین هرگز نمیفهمید که این سکوت میونشی چرا تاوانی بود ..
- ۵.۴k
- ۱۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط