عشق ممنوع!(18)
این که تو ماشینش بودم و هیچ حرفی نمی زدیم معذبم می کرد برای همین با دستم روی دسته ی صندلی ماشینش می کشیدم.جوری که فشار میدادم موجب شده بود سرانگشتام سفید بشه ولی اهمیت نمی دادم.سوزی هم با اون صداهای هورت هورتش تو گوشم داشت اعصابم رو خراب تر می کرد برای همین بیشتر فشار میدادم که گفت:
#چیزی شده؟
نه برای چی؟!
#خب خیلی به دسته ی صندلی فشار دادی گفتم.
اها،نه هیچی نشده
#خب....امممم...میشه نکنی؟!
برای چی؟
اممم...جای دستت میمونه. تازه بردمش کارواش.البته ببخشید که اینو میگم
اینو که گفت انگار هیزمی روی آتیش انداخت.یه نفس عمیق کشیدم و دستمو برداشتم.آروم باش آروم باش!آفرین!و یه نفس عمیق کشیدم.چقدر دوست داشتم حالا که اینو گفته بیشتر انجامش بدم.ولی نه!نباید از من بدش بیاد ولی فقط یه ذره!
$نه!
صدای سوزی بود.چون جلوش نمی تونستم حرف بزنم سکوت کردم که ادامه بده
$لطفا نکن!فقط کار خراب تر میشه!
چی؟
$دیگه دستت رو نکش.خواهش می کنم.لطفا
اینو که گفت بیشتر وسوسه شدم.دستم رو روی دسته ی ماشین گذاشتم ولی انگار فقط منتظر یه خواهش دیگه بودم که اونم سوزی انجام داد:نکنیا!
و شروع کردم.آروم دستم رو می کشیدم روی دسته ی صندلی که گفت:
#ببخشید میشه نکنین!
بزنین کنار
#چی؟!
بزنین کنار.می خوام پیاده بشم
$خفاش شب لطفا!واییییییییییی!!!!
#برای چی؟
دلیلی ندارم.فقط بزنین کنار!
#اما الان دیروقته!
رومو کردم سمتش و گفتم:
اگر اتفاقی برام بیفته برای من می افته نه شما پس بزنین کنار.به شما چه اصلا؟!!؟!
و صدای دست سوزی که محکم کوبید به پیشونیش اومد.پشت سر هم پی زد و من به زور جلوی خندمو گرفته بودم.
نمی زنین؟!
و درو درحال حرکت باز کردم که گفت:
#باشه باشه میزنم کنار.
و زد کنار و من پیاده شدم.همینجور که راه می رفتم باهام میومد.چه کنه ایه!!!!
$تو چی کار می کنیییی؟!!بهت گفتم نکنننن!می فهمی؟!؟!
با من درست صحبت کن!
اینو که گفتم یه دفعه یه دوتا پسر از کوچه ی بغلی دراومدن.فقط همینا کم بودن!
کلافه چشمام رو توی حدقه چرخوندم و گفتم:چی می خواین؟!
=اوه اوه!ببین خانم کوچولو نگرانه.خسته ای؟!بیا باهم..
تا اینو گفت چاقویی که مثل خودکار بود رو از جیبم دراوردم بعد از اینکه به دیوار کوبوندمش روی گلوش گذاشتم:چی؟!با هم چی؟!بگو!
٪هی چی کار می کنی؟!ولش کن!
اومد سمتم که بعد از اینکه یه خراش روی گلوی پسره گذاشتم برگشتم سمت اون یکی و دستش رو که می خواستم دستم رو بگیره چرخوندم جوری که پشتش به من بود و چاقو رو روی کمرش گذاشتم.
دم گوشش گفتم:یا گورتو با دوستت گم میکنی یا خودم انجامش میدم.
و یه لگد به کمرش زدم که افتاد روی زمین.محکم روی کمرش کوبوندم که دوتایی رفتن.خیلی وقت بود کسی اینجوری ازم نترسیده بود به خاطر همین کلی انرژی گرفتم و لبخند زدم:احمقا!
#چیزی شده؟
نه برای چی؟!
#خب خیلی به دسته ی صندلی فشار دادی گفتم.
اها،نه هیچی نشده
#خب....امممم...میشه نکنی؟!
برای چی؟
اممم...جای دستت میمونه. تازه بردمش کارواش.البته ببخشید که اینو میگم
اینو که گفت انگار هیزمی روی آتیش انداخت.یه نفس عمیق کشیدم و دستمو برداشتم.آروم باش آروم باش!آفرین!و یه نفس عمیق کشیدم.چقدر دوست داشتم حالا که اینو گفته بیشتر انجامش بدم.ولی نه!نباید از من بدش بیاد ولی فقط یه ذره!
$نه!
صدای سوزی بود.چون جلوش نمی تونستم حرف بزنم سکوت کردم که ادامه بده
$لطفا نکن!فقط کار خراب تر میشه!
چی؟
$دیگه دستت رو نکش.خواهش می کنم.لطفا
اینو که گفت بیشتر وسوسه شدم.دستم رو روی دسته ی ماشین گذاشتم ولی انگار فقط منتظر یه خواهش دیگه بودم که اونم سوزی انجام داد:نکنیا!
و شروع کردم.آروم دستم رو می کشیدم روی دسته ی صندلی که گفت:
#ببخشید میشه نکنین!
بزنین کنار
#چی؟!
بزنین کنار.می خوام پیاده بشم
$خفاش شب لطفا!واییییییییییی!!!!
#برای چی؟
دلیلی ندارم.فقط بزنین کنار!
#اما الان دیروقته!
رومو کردم سمتش و گفتم:
اگر اتفاقی برام بیفته برای من می افته نه شما پس بزنین کنار.به شما چه اصلا؟!!؟!
و صدای دست سوزی که محکم کوبید به پیشونیش اومد.پشت سر هم پی زد و من به زور جلوی خندمو گرفته بودم.
نمی زنین؟!
و درو درحال حرکت باز کردم که گفت:
#باشه باشه میزنم کنار.
و زد کنار و من پیاده شدم.همینجور که راه می رفتم باهام میومد.چه کنه ایه!!!!
$تو چی کار می کنیییی؟!!بهت گفتم نکنننن!می فهمی؟!؟!
با من درست صحبت کن!
اینو که گفتم یه دفعه یه دوتا پسر از کوچه ی بغلی دراومدن.فقط همینا کم بودن!
کلافه چشمام رو توی حدقه چرخوندم و گفتم:چی می خواین؟!
=اوه اوه!ببین خانم کوچولو نگرانه.خسته ای؟!بیا باهم..
تا اینو گفت چاقویی که مثل خودکار بود رو از جیبم دراوردم بعد از اینکه به دیوار کوبوندمش روی گلوش گذاشتم:چی؟!با هم چی؟!بگو!
٪هی چی کار می کنی؟!ولش کن!
اومد سمتم که بعد از اینکه یه خراش روی گلوی پسره گذاشتم برگشتم سمت اون یکی و دستش رو که می خواستم دستم رو بگیره چرخوندم جوری که پشتش به من بود و چاقو رو روی کمرش گذاشتم.
دم گوشش گفتم:یا گورتو با دوستت گم میکنی یا خودم انجامش میدم.
و یه لگد به کمرش زدم که افتاد روی زمین.محکم روی کمرش کوبوندم که دوتایی رفتن.خیلی وقت بود کسی اینجوری ازم نترسیده بود به خاطر همین کلی انرژی گرفتم و لبخند زدم:احمقا!
۸.۴k
۲۷ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.