the building infogyg پارت108
#the_building_infogyg #پارت108
چانیول
پادشاه:امروز همه جمع شدیم که ورود فرزند کوچیک تر جینمو وبیوریکا وهمچنین الهه آینده مرگ وزندگی تبریک بگیم و نامزدیی ایشون با پرنسس سرزمین روشنایی مارک اعلام کنیم
متعجب بودم چیییی نه نه این درس نیست چرا ناراحت نیستم یعنی چی
مارک:آم سرورم این چیزا چیه میگین
پدرمارک:حقیقته من قرارازدواج تو و آچا رو با پادشاه مطرح کردم ایشونم قبول کردن
دستاش مشت شده بودرنگش قرمز بود
آچا:من مهم نیستم! مارک مهم نیس شاید ما باهم نسازیم شاید ماهمو دوس نداشته باشیم
پدربزرگ:چانیول بجنب پسر میریم تبریک میگیم درضمن حق داره دختر عموت بدونه تو نامزد کردی دور تورو خط بکشه
من:پدربزرگ بس کنین
دستمو گرفت باهلین به سمت جایگاه برد لبخند میزد هلین پیروز مندانه نگاهم میکرد سرمو تکون دادم کتمو مرتب کردم به سمتشون رفتیم
پدبزرگ:خیلی شبیه مادرتی
آچا لبخندی زد به پدربزرگ ادایی احترام کرد
آچا:خوشحالم که میبینم تون پادشاه
پدربزرگ آچا:خوش آمدید
پدربزرگ:ممنون خوب تبریک میگم آه معرفی میکنم هلین پرنسس سرزمین شرق نامزد چانیول
هلین:خوشبختم سرورم و شما پرنسس آچا وپرنس مارک تبریک میگم
آچا شوکه بود چشماش میدرخشید خندید بهم نگاهی انداخت دستایی مارک تویی دستاش قفل شدش بزور خودمو نگه داشته بودم آچا لبخندزد
آچا:ممنونم پرنسس هلین بابت تبریکتون باید به شما و پسرعمویی عزیزمم تبریک بگم
دستشو آورد سمتم همه نگاه ها سمت ما بود چیکار میکردم دستشو گرفتم
من:تبریک میگم آچا خیلی جذاب شدی
آچا:ممنونم چان خیلی بهم میاین
سرمو تکون دادم از اونجا دور شدیم سوک وبقیه دخترا باشادی رفتن کنار آچا بغلش کردن
جیمین:پسرعمو وبانو هلین سرورم ممنونم بابت اومدنتون راستش به دلیل برف شدید جاده ها بسته اس اگه افتخار بدین و توکاخ ما بمونین عالی میشه
پدربزرگ:حتما من با پادشاه کار هم داشتم هلین تو برو دخترم میشه بهش نشون بدین اتاقشون رو
جیمین:حتما ریتسکا لطفا بانو هلین رو همراهی کنید
ریتسکا:لطفا همراهم بیا
به سمت حیاط کاخ رفتم تقریبا دوساعت جشن تموم شده اما من فکرمو نمیتونم جمع وجورش کنم واقعا دارم از دستش میدم فایده نداره حتی اگه بهش بگم اون دیگه باورم نداره مخصوصا بعد هلین که دستی نشست روشونم
هلین:میدونم سخته که اونو فراموش کنی و منو دوس داشته باشی اما لطفا برگرد به زمان قبل اون منتظر اون روز میمونم
لبخندی زدم بغلش کردم درسته وقتشه فراموش کنم و به دختری که روبه رومه علاقمو نثارش کنم
چانیول
پادشاه:امروز همه جمع شدیم که ورود فرزند کوچیک تر جینمو وبیوریکا وهمچنین الهه آینده مرگ وزندگی تبریک بگیم و نامزدیی ایشون با پرنسس سرزمین روشنایی مارک اعلام کنیم
متعجب بودم چیییی نه نه این درس نیست چرا ناراحت نیستم یعنی چی
مارک:آم سرورم این چیزا چیه میگین
پدرمارک:حقیقته من قرارازدواج تو و آچا رو با پادشاه مطرح کردم ایشونم قبول کردن
دستاش مشت شده بودرنگش قرمز بود
آچا:من مهم نیستم! مارک مهم نیس شاید ما باهم نسازیم شاید ماهمو دوس نداشته باشیم
پدربزرگ:چانیول بجنب پسر میریم تبریک میگیم درضمن حق داره دختر عموت بدونه تو نامزد کردی دور تورو خط بکشه
من:پدربزرگ بس کنین
دستمو گرفت باهلین به سمت جایگاه برد لبخند میزد هلین پیروز مندانه نگاهم میکرد سرمو تکون دادم کتمو مرتب کردم به سمتشون رفتیم
پدبزرگ:خیلی شبیه مادرتی
آچا لبخندی زد به پدربزرگ ادایی احترام کرد
آچا:خوشحالم که میبینم تون پادشاه
پدربزرگ آچا:خوش آمدید
پدربزرگ:ممنون خوب تبریک میگم آه معرفی میکنم هلین پرنسس سرزمین شرق نامزد چانیول
هلین:خوشبختم سرورم و شما پرنسس آچا وپرنس مارک تبریک میگم
آچا شوکه بود چشماش میدرخشید خندید بهم نگاهی انداخت دستایی مارک تویی دستاش قفل شدش بزور خودمو نگه داشته بودم آچا لبخندزد
آچا:ممنونم پرنسس هلین بابت تبریکتون باید به شما و پسرعمویی عزیزمم تبریک بگم
دستشو آورد سمتم همه نگاه ها سمت ما بود چیکار میکردم دستشو گرفتم
من:تبریک میگم آچا خیلی جذاب شدی
آچا:ممنونم چان خیلی بهم میاین
سرمو تکون دادم از اونجا دور شدیم سوک وبقیه دخترا باشادی رفتن کنار آچا بغلش کردن
جیمین:پسرعمو وبانو هلین سرورم ممنونم بابت اومدنتون راستش به دلیل برف شدید جاده ها بسته اس اگه افتخار بدین و توکاخ ما بمونین عالی میشه
پدربزرگ:حتما من با پادشاه کار هم داشتم هلین تو برو دخترم میشه بهش نشون بدین اتاقشون رو
جیمین:حتما ریتسکا لطفا بانو هلین رو همراهی کنید
ریتسکا:لطفا همراهم بیا
به سمت حیاط کاخ رفتم تقریبا دوساعت جشن تموم شده اما من فکرمو نمیتونم جمع وجورش کنم واقعا دارم از دستش میدم فایده نداره حتی اگه بهش بگم اون دیگه باورم نداره مخصوصا بعد هلین که دستی نشست روشونم
هلین:میدونم سخته که اونو فراموش کنی و منو دوس داشته باشی اما لطفا برگرد به زمان قبل اون منتظر اون روز میمونم
لبخندی زدم بغلش کردم درسته وقتشه فراموش کنم و به دختری که روبه رومه علاقمو نثارش کنم
۶.۹k
۱۳ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.