the building infogyg پارت109
#the_building_infogyg #پارت109
آچا
من:ااا بچه ها اذیت نکنین دیگه
می.یونگ:خفه خفه شاهزاده خانوم مارک بیا اینجا ببینم به خواهرمون میایی یانه طلاقشو ازت بگیرم
خندید اومد کنارم ایستاد دستاشو گرفتم وقتی فهمیدم چان داره ازدواج میکنه زیاد ناراحت نشدم برعکس خوشحالم شدم چون فهمیدم مارک دوست دارم و عشق واقعی من مارکه
می.هی:هیع هیع ببند نیشتو بی تربیت
سوک:ااا اذیت نکنین اونی منو خیلیم به هم میاین آچا
بغلش کردم ولش کردم یکیم زدم پس کله می هی دختره پرو منو مسخره کرده مارک دستمو گرفت و کشیدم سمت دیگه باغ صدایی اووو بچه ها بلند شده بود
مارک:آچا آرامیکا رو چیکار میکنی اگه بفهمن تو چان قبلا باهم بودین
یهو صدایی یکی مارو پروند سایه سیاه بودش برگشتم سمتش ادای احترام کردیم
سایه سیاه:هیچکس نمیفهمه چون ما الهه هایی دیگه تصمیم گرفتیم این بچه مثل تو مارک فرشته باشه یعنی درواقع خونش هم از مارک باشه
من:وا..واقعا راست میگی
مارک:آچا باورم نمیشه آرامیکا پیشمون میمونه آره
بغلم کردومنو چرخوند خندم خیلی بلند بود بیشتر از اون چیزی که فکرش رو میکردم گذاشتم پایین اونم حرف بزنم که با گذاشتن لبش رویی لبم ماسید منو بوسید آره این بهترین بوسه عمرم بود دستی به لباسم کشیدم که تاج گلی گذاشته شد رویی سرم به سمتش برگشتم
مارک:موقع عروسی دوستش آدم باید بدرخشه مخصوصا اگه همسرمن باشه
من:میدونستی خیلی زبون میریزی ومنم عاشق همین حرفات شدم
مارک:میدونستی بدجور دلمو مال خودت کردی که من اینطوری میکنم
من:بس کن ببینم بیا بریم دیگه
مارک:تا سهمیه مو نگیرم که نمیزارم بری
من:اونوقت جناب چی میخوان
که در زده شدش
من:بفرمایید
جیمین و ریتسکا و سهون وسورا و جین اومدن داخل
جیمین گونه امو بوسید جین بغلم کرد سهون هم دست داد بهم
مارک:اوهووو جیمین وجین فک نکنین من حسودم ها اصلا
من:مهم اینکه کی قلبمو مال خودش کرده بیشترشو
جیمین گوشمو گرفت آخم هوا رفت
جیمین:چشم دریده خجالت نمیکشی
من:آخ مگه تو وقت بی وقت صدایی اخ...
نذاشت ادامه حرفمو بگم ریتسکا جلویی دهنمو گرفت
مارک:هیع هیع ول کنین الآن زن و آرامیکا رو میکشین
ریتسکا:هیع ببخشید هنوزم فک میکنم تنها خودتی
سورا:هیع بله دیگه همه که مثل من نیستن هنوز هفتشم نشده شکمش باد کنه
سهون:سورا باید بریم دیگه
همشون رفتن برگشتم سمتش که منو کشید تو بغلش
آچا
من:ااا بچه ها اذیت نکنین دیگه
می.یونگ:خفه خفه شاهزاده خانوم مارک بیا اینجا ببینم به خواهرمون میایی یانه طلاقشو ازت بگیرم
خندید اومد کنارم ایستاد دستاشو گرفتم وقتی فهمیدم چان داره ازدواج میکنه زیاد ناراحت نشدم برعکس خوشحالم شدم چون فهمیدم مارک دوست دارم و عشق واقعی من مارکه
می.هی:هیع هیع ببند نیشتو بی تربیت
سوک:ااا اذیت نکنین اونی منو خیلیم به هم میاین آچا
بغلش کردم ولش کردم یکیم زدم پس کله می هی دختره پرو منو مسخره کرده مارک دستمو گرفت و کشیدم سمت دیگه باغ صدایی اووو بچه ها بلند شده بود
مارک:آچا آرامیکا رو چیکار میکنی اگه بفهمن تو چان قبلا باهم بودین
یهو صدایی یکی مارو پروند سایه سیاه بودش برگشتم سمتش ادای احترام کردیم
سایه سیاه:هیچکس نمیفهمه چون ما الهه هایی دیگه تصمیم گرفتیم این بچه مثل تو مارک فرشته باشه یعنی درواقع خونش هم از مارک باشه
من:وا..واقعا راست میگی
مارک:آچا باورم نمیشه آرامیکا پیشمون میمونه آره
بغلم کردومنو چرخوند خندم خیلی بلند بود بیشتر از اون چیزی که فکرش رو میکردم گذاشتم پایین اونم حرف بزنم که با گذاشتن لبش رویی لبم ماسید منو بوسید آره این بهترین بوسه عمرم بود دستی به لباسم کشیدم که تاج گلی گذاشته شد رویی سرم به سمتش برگشتم
مارک:موقع عروسی دوستش آدم باید بدرخشه مخصوصا اگه همسرمن باشه
من:میدونستی خیلی زبون میریزی ومنم عاشق همین حرفات شدم
مارک:میدونستی بدجور دلمو مال خودت کردی که من اینطوری میکنم
من:بس کن ببینم بیا بریم دیگه
مارک:تا سهمیه مو نگیرم که نمیزارم بری
من:اونوقت جناب چی میخوان
که در زده شدش
من:بفرمایید
جیمین و ریتسکا و سهون وسورا و جین اومدن داخل
جیمین گونه امو بوسید جین بغلم کرد سهون هم دست داد بهم
مارک:اوهووو جیمین وجین فک نکنین من حسودم ها اصلا
من:مهم اینکه کی قلبمو مال خودش کرده بیشترشو
جیمین گوشمو گرفت آخم هوا رفت
جیمین:چشم دریده خجالت نمیکشی
من:آخ مگه تو وقت بی وقت صدایی اخ...
نذاشت ادامه حرفمو بگم ریتسکا جلویی دهنمو گرفت
مارک:هیع هیع ول کنین الآن زن و آرامیکا رو میکشین
ریتسکا:هیع ببخشید هنوزم فک میکنم تنها خودتی
سورا:هیع بله دیگه همه که مثل من نیستن هنوز هفتشم نشده شکمش باد کنه
سهون:سورا باید بریم دیگه
همشون رفتن برگشتم سمتش که منو کشید تو بغلش
۹.۰k
۱۳ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.