the building infogyg پارت107
#the_building_infogyg #پارت107
آچا
من:ااا مارک اذیت نکن دیگه
مارک:بتوچه من قیم آینده این بچه ام
من:یاااا هنوز معلوم نیستش مگه خودت نگفتی بچه خوناشاما یکسال بعد به دنیا میاد هنوز شیش ماه هم نشده که درضمن..
مارک:درضمن من کسی هستم که مواظب تو آرامیکا کوچولو که هنوز به دنیا نیومده هستم
من:فک نکنی مادرش یه الهه خیلی قدرت منده هاا اصلا راستی کی باید برگردیم به دنیای خودمون
مارک:کم تر از یک هفته به دنیای خودمو تو آلان نزدیک سه سالع که نیستی
من:مارک ازت ممنونم که کنار من موندی باهم تا اینجا اومدی
مارک:من خودم خواستم درضمن من به خاطر کسی که دوسش دارم هرکاری میکنم
لبخندی زدم چقدر دوسش داشتم لپمو بوسید خندیدم آره مارک بهترین جایگزین برای چان میتونه باشه امروز داریم برمیگردم دنیایی خودم دستاش تویی دستام گره خورد لبخندی زد بهم
من:استرس دارم هنوز هم
مارک:من هواتو دارم آماده ای
من:اگه تومیگی باشه بریم پس
وارد دنیایی خودم شدم بالهام دوباره دراومدن بالهایی مارک هم همینطور وارد کاخ شدیم یهو یکی پرید بغلم
سورا:دلم برات تنگ شده بود اونی
من:اوه اندازه گاو شدی ازدواجم که کردی هنوز بزرگ نشدی سهون به چی این دختر مینازی
سهون وجین ادایی احترام کردن
سهون:رسیدنتون بخیر باشه شاهزاده جوان دیگه عاشقی و درد وبلاش
من:خوبه خوبه توچطوری جین
جین:حالاکه پرنسسمون رو از نزدیک میبینم خیلی بهترم
ریتسکا:خیلی گاویییی چطور دلت اومد به من نگی کجایی وبراچی میری
جیمین:میزاری خواهرمو ببینم همسرم
بغلم کرد خندیدم از ته دل
پدربزرگ:جمع کنین خودتونو من نوه مو بغل کنم امشب جشن داریم نه جشن معمولی اومدن پرنسس و الهه آینده
هوف کلاهمو کشیدم به سمت خیابون رفتم همه جا پوشیده از برف بود میون برفا سایه ای دیدم نزدیک شدم یه پسر بچه بود که چوب مثل بال و هاله ای از تاج فرشته ها درست کرده بود
پسربچه:من میخوام مثل توباشم
من:چرا من؟!
پسربچه:چون میگن تو بهترینی منم میخوام بهترین باشم
من:که اینطور این راه خیلی بد و خوبه میتونی تحملش کنی
پسربچه:قول میدم مثل توباشم
من:پس بعد من توجانشینی
پیشونیشو بوسیدم و وارد کاخ شدم لباس سلطنتی قرمز رنگمو پوشیدم موهام که دیگه سفید نکردم مثل رنگ خودش شد همون آچا مظلوم نشستم رویی صندلی مارک پشتم ایستاد
مارک:آچا نترس من مواظبتم
من:هوف خوبم نگران نباش
پرده کناررفت همه برگشتن سمتم سوک وبقیه دختراهمشون متعجب بودن
آچا
من:ااا مارک اذیت نکن دیگه
مارک:بتوچه من قیم آینده این بچه ام
من:یاااا هنوز معلوم نیستش مگه خودت نگفتی بچه خوناشاما یکسال بعد به دنیا میاد هنوز شیش ماه هم نشده که درضمن..
مارک:درضمن من کسی هستم که مواظب تو آرامیکا کوچولو که هنوز به دنیا نیومده هستم
من:فک نکنی مادرش یه الهه خیلی قدرت منده هاا اصلا راستی کی باید برگردیم به دنیای خودمون
مارک:کم تر از یک هفته به دنیای خودمو تو آلان نزدیک سه سالع که نیستی
من:مارک ازت ممنونم که کنار من موندی باهم تا اینجا اومدی
مارک:من خودم خواستم درضمن من به خاطر کسی که دوسش دارم هرکاری میکنم
لبخندی زدم چقدر دوسش داشتم لپمو بوسید خندیدم آره مارک بهترین جایگزین برای چان میتونه باشه امروز داریم برمیگردم دنیایی خودم دستاش تویی دستام گره خورد لبخندی زد بهم
من:استرس دارم هنوز هم
مارک:من هواتو دارم آماده ای
من:اگه تومیگی باشه بریم پس
وارد دنیایی خودم شدم بالهام دوباره دراومدن بالهایی مارک هم همینطور وارد کاخ شدیم یهو یکی پرید بغلم
سورا:دلم برات تنگ شده بود اونی
من:اوه اندازه گاو شدی ازدواجم که کردی هنوز بزرگ نشدی سهون به چی این دختر مینازی
سهون وجین ادایی احترام کردن
سهون:رسیدنتون بخیر باشه شاهزاده جوان دیگه عاشقی و درد وبلاش
من:خوبه خوبه توچطوری جین
جین:حالاکه پرنسسمون رو از نزدیک میبینم خیلی بهترم
ریتسکا:خیلی گاویییی چطور دلت اومد به من نگی کجایی وبراچی میری
جیمین:میزاری خواهرمو ببینم همسرم
بغلم کرد خندیدم از ته دل
پدربزرگ:جمع کنین خودتونو من نوه مو بغل کنم امشب جشن داریم نه جشن معمولی اومدن پرنسس و الهه آینده
هوف کلاهمو کشیدم به سمت خیابون رفتم همه جا پوشیده از برف بود میون برفا سایه ای دیدم نزدیک شدم یه پسر بچه بود که چوب مثل بال و هاله ای از تاج فرشته ها درست کرده بود
پسربچه:من میخوام مثل توباشم
من:چرا من؟!
پسربچه:چون میگن تو بهترینی منم میخوام بهترین باشم
من:که اینطور این راه خیلی بد و خوبه میتونی تحملش کنی
پسربچه:قول میدم مثل توباشم
من:پس بعد من توجانشینی
پیشونیشو بوسیدم و وارد کاخ شدم لباس سلطنتی قرمز رنگمو پوشیدم موهام که دیگه سفید نکردم مثل رنگ خودش شد همون آچا مظلوم نشستم رویی صندلی مارک پشتم ایستاد
مارک:آچا نترس من مواظبتم
من:هوف خوبم نگران نباش
پرده کناررفت همه برگشتن سمتم سوک وبقیه دختراهمشون متعجب بودن
۶.۱k
۱۳ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.