part 86
part 86
تارا-نقشه کشیده بودی ؟
علی-سرم تکون دادم
تارا-عاشق همین شیطونیات شدم من لامصب
علی-قربون اون لامصگفتنت شم اصلا
چند دقیقه بعد:
تارا-داشتم موهامو خشک میکردم
علی روتخت دراز کشیده بود بهم نگا میکرد
شنیدم خونه مجردی گرفتی
علی-خندیدم خوب اره
تارا-قشنگه
علی-قشنگ تر ازاونی که فکرشو کنی
تارا-اه این موها خستم کردن
اصلا برم کوتاهشون کنم یا کراتین
علی-پاشدم نشستم
بده من اون سشوارو
کراتین کنم و درد
بخدا اگه کوتاهشون کنی کراتین کنی
قهرمیکنمااا موبه این قشنگییی
ارا-خوب حالا
چقد خوابم میاد(با خمیازه)
علی- منم
تارا-روتخت دراز کشیدم
علی-چراقارو خاموش کردم خودم پرت کردم روتخت
تارا-دستاشو انداخت دورکمرم و کشید سمتش
درگوشم آروم گفت
علی-منطور چیه که بدون بغل من میخوای بخوابی
دستم و گذاشتم رو قلبش
خیلی دوست دارم
تارا-من بیشتر
نمیدونم جقد دلم برای این آرامش توی بغلش تنگ شده بود
اونقد بهش فکرکردم که بلاخره خوابم برد
فردا صبح ساعت6:
تارا-چشام و بازکردم باید میرفتم شرکت
هنوز تو بغلش بودم اروم
اودم اینور
و پتو رو کشیدم روش
رفتم دسشویی
دست و صروتمو شستم روتین پوسیتم
و انجام دادم و مثل خرس خواب بود
لباساو پوشیدم کیف و گوشیو سوئیج ماشین برداشتم
براش یه یاداشت هم گذاشتم
{مرد من من رفتم شرکت زود برمیگردم
بوس بهتت زندگیم}
بد رفتم اشپزخونه یه قهوه درست کردم و
یه کمی نون تست و شکلات خوردم
بعد سوار ماشین شدم
و راهی شرکت
رسیدم که اول کارای انتقال
مدریت در نبود حضورم به مدیر عاملمون و انجام دادم
همه ی این کارا تاساعت 10کشید دیگگه برمیگشتم خونه
علی-پاشدم تارا پیشم نبود
یدقه یاد اونروزایی که توخواب میدیدمش و وقتی بیدار میشدم با نبودش مواجه میشدم افتادم ولی خوب
الان اون روزا تموم شد
پاشدم نشستم ساعت10بود
روی میز یه یاداشت گذاشته بود...
#,لی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
تارا-نقشه کشیده بودی ؟
علی-سرم تکون دادم
تارا-عاشق همین شیطونیات شدم من لامصب
علی-قربون اون لامصگفتنت شم اصلا
چند دقیقه بعد:
تارا-داشتم موهامو خشک میکردم
علی روتخت دراز کشیده بود بهم نگا میکرد
شنیدم خونه مجردی گرفتی
علی-خندیدم خوب اره
تارا-قشنگه
علی-قشنگ تر ازاونی که فکرشو کنی
تارا-اه این موها خستم کردن
اصلا برم کوتاهشون کنم یا کراتین
علی-پاشدم نشستم
بده من اون سشوارو
کراتین کنم و درد
بخدا اگه کوتاهشون کنی کراتین کنی
قهرمیکنمااا موبه این قشنگییی
ارا-خوب حالا
چقد خوابم میاد(با خمیازه)
علی- منم
تارا-روتخت دراز کشیدم
علی-چراقارو خاموش کردم خودم پرت کردم روتخت
تارا-دستاشو انداخت دورکمرم و کشید سمتش
درگوشم آروم گفت
علی-منطور چیه که بدون بغل من میخوای بخوابی
دستم و گذاشتم رو قلبش
خیلی دوست دارم
تارا-من بیشتر
نمیدونم جقد دلم برای این آرامش توی بغلش تنگ شده بود
اونقد بهش فکرکردم که بلاخره خوابم برد
فردا صبح ساعت6:
تارا-چشام و بازکردم باید میرفتم شرکت
هنوز تو بغلش بودم اروم
اودم اینور
و پتو رو کشیدم روش
رفتم دسشویی
دست و صروتمو شستم روتین پوسیتم
و انجام دادم و مثل خرس خواب بود
لباساو پوشیدم کیف و گوشیو سوئیج ماشین برداشتم
براش یه یاداشت هم گذاشتم
{مرد من من رفتم شرکت زود برمیگردم
بوس بهتت زندگیم}
بد رفتم اشپزخونه یه قهوه درست کردم و
یه کمی نون تست و شکلات خوردم
بعد سوار ماشین شدم
و راهی شرکت
رسیدم که اول کارای انتقال
مدریت در نبود حضورم به مدیر عاملمون و انجام دادم
همه ی این کارا تاساعت 10کشید دیگگه برمیگشتم خونه
علی-پاشدم تارا پیشم نبود
یدقه یاد اونروزایی که توخواب میدیدمش و وقتی بیدار میشدم با نبودش مواجه میشدم افتادم ولی خوب
الان اون روزا تموم شد
پاشدم نشستم ساعت10بود
روی میز یه یاداشت گذاشته بود...
#,لی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
۲.۹k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.