رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت سامان
#پارت_۸۱
ملی: هاان چیه خفه! ترانه یوخت
شهربانو: خب منم منظورم ماهور یا سامیه!
+جمع کنیداین بحثو!
ملی: چرا؟اصاحیف ترانه س باتو!
زن عمو: چرا!
+ازهمه نکات منفیشم بگذرم مهم ترش اینه من دوسش ندارم تموم!...
اصا چرا هردفعه بحث اینو میارید وسط!
ردید همه تون!
از پشت دست یکیو رو شونه م حس کردم: خودت سرتا پا نکات منفی داشم
برگشتم سمت سامی که باقیافه ی درهم اونوترانه رو به رو شدم!
ترانه
اخه تحقیر شدن بیشتر از این!
سامی: ترانه!
یه سلام به مامانش و بقیه کردم و دا مین نشستم اونم رو با رو ماهور
تحمل این فضاو نگاه سنگین اینو نداشتم دیگه
_سامی
سامان: جان
_میرسونی منو!؟
مامانش: من با سامان کاردارم دخترم ماهور میرسونتت
ماهور چشاش چارتاشد که خانومه چش غره ای رفت و ماهور بلندشد
و منم بایه خدافظی را افتادم...
بیخیال در ماشینو بستم
دیگه حرصم گرفته بود
_ توکه نمیخای اسمم بیارن مجبور نیستی منو تو خونه ت تحمل کنی!
+اونجاش به خودم مربوطه!
اروم گفتم _ گاومیش پررو!
+ داداشته
_نه عزیزم سپهرکجا تو کجا! چندمین هردومون ساکت بودیم ...
+هنوناراحتی بخاطراون شب!؟
_ ...
+ترانه!
_ ...
+ترانه من منت کشی بلد نیسم!
_ شاید ببخشمت!
+ خب!؟
_ منت کشی بلد نیسی ولی ادم که هستی!؟ خوبه خواهرداریا!
یکم فک کردو گوشیشوبرداشت و با کسی تماس گرفت...
+ الو ملیس ، بگو من کاری پیش اومد نمیتونم بیام!
...
+نه عصر میام دنبالت!
...
+بسلامت
با تعجب نگاش میکردم!!
+ناهار بعدا!
بازم متعجب نگاش کردم
+خوشم نمیاد کسیو بی دلیل متهم کنم یا اشتباه کنم درمورد کسی! نمیخام کارایی ک با من کردنومن خودم سر بقیه بیارم... خب چیکار کنم جبران شه!؟
گرچه ...
+ خب جز اینکه تو وملیس عشق خریدین چیزی به ذهنم نمیرسه... ماشینو نگه داشت و پیاده شدیم!
این منو اورده بازار خرید!؟
چه عجیب!
بی هدف پاساژارو میگشتیم دیدم از این ابی گرم نمیشه دستشو گرفتم بردم مغازه ای که لباس و این چیزا بود...
داشتم لباسای مردونه رو نگامیکردم اومدم کنارم
+هوم؟؟
_ باسلیقه خوبم میخام برات لباس انتخاب کنم!
+خب!
پش چرخوندم اینکه همه اینارو مثلشو داره!! چشمم به یه پیرهن سرمه ای و شلوار طوسی افتاد بهش نشون دادم که اوومی گفت
_نمخای امتحان کنی!؟
+نه
پسره ی مسخره عوضی! بدرک
یه کفش سورمه ای اسپرتم برداشتم و دادم بهش!
+نیومدم که واس خودم خرید کنم ، چیزی نمیخای؟
_ نه!
پولشو حساب کردو زدیم بیرون میخاسم برم طرف ماشین ماهورم دنبالم میومد به ماشین که رسیدم دستمو کشید که صدای زنی توجه مو جلب کرد تو همون حالت برگشتیم طرفش...
خانومه : ماهور؟ اینجا چیکار میکنی؟ این دختر کیه!؟
ماهور باچشای گرد شده به منو خانومه نگا کرد
منم نه گذاشتم نه برداشتم
_ نامزدشم!
ماهور چشاش چهارتا شد و بهم چش غره رفت ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #عاشقانه #تکست_خاص #عشق #خاصترین #تنهایی
ملی: هاان چیه خفه! ترانه یوخت
شهربانو: خب منم منظورم ماهور یا سامیه!
+جمع کنیداین بحثو!
ملی: چرا؟اصاحیف ترانه س باتو!
زن عمو: چرا!
+ازهمه نکات منفیشم بگذرم مهم ترش اینه من دوسش ندارم تموم!...
اصا چرا هردفعه بحث اینو میارید وسط!
ردید همه تون!
از پشت دست یکیو رو شونه م حس کردم: خودت سرتا پا نکات منفی داشم
برگشتم سمت سامی که باقیافه ی درهم اونوترانه رو به رو شدم!
ترانه
اخه تحقیر شدن بیشتر از این!
سامی: ترانه!
یه سلام به مامانش و بقیه کردم و دا مین نشستم اونم رو با رو ماهور
تحمل این فضاو نگاه سنگین اینو نداشتم دیگه
_سامی
سامان: جان
_میرسونی منو!؟
مامانش: من با سامان کاردارم دخترم ماهور میرسونتت
ماهور چشاش چارتاشد که خانومه چش غره ای رفت و ماهور بلندشد
و منم بایه خدافظی را افتادم...
بیخیال در ماشینو بستم
دیگه حرصم گرفته بود
_ توکه نمیخای اسمم بیارن مجبور نیستی منو تو خونه ت تحمل کنی!
+اونجاش به خودم مربوطه!
اروم گفتم _ گاومیش پررو!
+ داداشته
_نه عزیزم سپهرکجا تو کجا! چندمین هردومون ساکت بودیم ...
+هنوناراحتی بخاطراون شب!؟
_ ...
+ترانه!
_ ...
+ترانه من منت کشی بلد نیسم!
_ شاید ببخشمت!
+ خب!؟
_ منت کشی بلد نیسی ولی ادم که هستی!؟ خوبه خواهرداریا!
یکم فک کردو گوشیشوبرداشت و با کسی تماس گرفت...
+ الو ملیس ، بگو من کاری پیش اومد نمیتونم بیام!
...
+نه عصر میام دنبالت!
...
+بسلامت
با تعجب نگاش میکردم!!
+ناهار بعدا!
بازم متعجب نگاش کردم
+خوشم نمیاد کسیو بی دلیل متهم کنم یا اشتباه کنم درمورد کسی! نمیخام کارایی ک با من کردنومن خودم سر بقیه بیارم... خب چیکار کنم جبران شه!؟
گرچه ...
+ خب جز اینکه تو وملیس عشق خریدین چیزی به ذهنم نمیرسه... ماشینو نگه داشت و پیاده شدیم!
این منو اورده بازار خرید!؟
چه عجیب!
بی هدف پاساژارو میگشتیم دیدم از این ابی گرم نمیشه دستشو گرفتم بردم مغازه ای که لباس و این چیزا بود...
داشتم لباسای مردونه رو نگامیکردم اومدم کنارم
+هوم؟؟
_ باسلیقه خوبم میخام برات لباس انتخاب کنم!
+خب!
پش چرخوندم اینکه همه اینارو مثلشو داره!! چشمم به یه پیرهن سرمه ای و شلوار طوسی افتاد بهش نشون دادم که اوومی گفت
_نمخای امتحان کنی!؟
+نه
پسره ی مسخره عوضی! بدرک
یه کفش سورمه ای اسپرتم برداشتم و دادم بهش!
+نیومدم که واس خودم خرید کنم ، چیزی نمیخای؟
_ نه!
پولشو حساب کردو زدیم بیرون میخاسم برم طرف ماشین ماهورم دنبالم میومد به ماشین که رسیدم دستمو کشید که صدای زنی توجه مو جلب کرد تو همون حالت برگشتیم طرفش...
خانومه : ماهور؟ اینجا چیکار میکنی؟ این دختر کیه!؟
ماهور باچشای گرد شده به منو خانومه نگا کرد
منم نه گذاشتم نه برداشتم
_ نامزدشم!
ماهور چشاش چهارتا شد و بهم چش غره رفت ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #عاشقانه #تکست_خاص #عشق #خاصترین #تنهایی
۹.۰k
۰۸ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.