زندگی احساسی من
زندگی احساسی من
p27
بکی:معلوم هست چی میگی؟
دامیان:میتونی از دوست عزیزت بپرسی(قطع میکنه)
بکی:دوست عزیزم؟خدایاااا
تسوکی:چی میگه؟
بکی:میگه برای همیشه جدا شدیم
تسوکی:نه بابا اینا دوروز بعد اشتی میکنن اگه اینا دوروز دیگه تو بغل هم نبودن اسم من تسوکی نیست(الحق که داداش خودمی)
بکی:امیدوارم
(برش به یه ماه بعد)
-انیا کاملا به زندگی بدون دامیان عادت کرده بود ولی هنوزم دوسش داشت البته دامیانم داشت.بکی انیا دعوت میکنه خونش-
انیا:سه ساعته دارم در میزنم کجایی
بکی:بابا تواتاق بودم
انیا:باشه حالا برو کنا تا بیام داخل
بکی:ام انیا میگم میخوام درباره یچیز مهم حرف بزنیم
انیا:باشه
بکی:باشه وایسا شربت بیارم
-توی شربتی که بکی اورد قرص خواب اور بود و انیا اون خورد بیهوش شد.بکی به تسوکی زنگ زد که بیادببرش تو خونه(همون جا که اولین بار دامیان به انیا اعتراف کرد)-
تسوکی:مطمئنی که بیهوشه دیگه؟
بکی:اره بابا یه چهار پنج ساعت دیگه بیدار میشه تو چیز کن دامیان چی کردی؟
تسوکی:گذاشتمش تو خونه
بکی:خوابه دیگه؟
تسوکی:اره
ش
(برش به وقتی تسوکی انیا برد تو خونه انیا دامیان بیدار شدن)
-انیا دامیان میبینه-
انیا: تو اینجا چه غلطی میکنیییی؟
دامیان:درواقع من باید باید بپرسم؟
انیا:وایسا ببینم نکنه شربت...؟
p27
بکی:معلوم هست چی میگی؟
دامیان:میتونی از دوست عزیزت بپرسی(قطع میکنه)
بکی:دوست عزیزم؟خدایاااا
تسوکی:چی میگه؟
بکی:میگه برای همیشه جدا شدیم
تسوکی:نه بابا اینا دوروز بعد اشتی میکنن اگه اینا دوروز دیگه تو بغل هم نبودن اسم من تسوکی نیست(الحق که داداش خودمی)
بکی:امیدوارم
(برش به یه ماه بعد)
-انیا کاملا به زندگی بدون دامیان عادت کرده بود ولی هنوزم دوسش داشت البته دامیانم داشت.بکی انیا دعوت میکنه خونش-
انیا:سه ساعته دارم در میزنم کجایی
بکی:بابا تواتاق بودم
انیا:باشه حالا برو کنا تا بیام داخل
بکی:ام انیا میگم میخوام درباره یچیز مهم حرف بزنیم
انیا:باشه
بکی:باشه وایسا شربت بیارم
-توی شربتی که بکی اورد قرص خواب اور بود و انیا اون خورد بیهوش شد.بکی به تسوکی زنگ زد که بیادببرش تو خونه(همون جا که اولین بار دامیان به انیا اعتراف کرد)-
تسوکی:مطمئنی که بیهوشه دیگه؟
بکی:اره بابا یه چهار پنج ساعت دیگه بیدار میشه تو چیز کن دامیان چی کردی؟
تسوکی:گذاشتمش تو خونه
بکی:خوابه دیگه؟
تسوکی:اره
ش
(برش به وقتی تسوکی انیا برد تو خونه انیا دامیان بیدار شدن)
-انیا دامیان میبینه-
انیا: تو اینجا چه غلطی میکنیییی؟
دامیان:درواقع من باید باید بپرسم؟
انیا:وایسا ببینم نکنه شربت...؟
۷.۶k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.