پارت بیست شش
#پارت_بیست_شش
-من تنها بمونم یعنی؟
-میترسی؟
+حوصلم سر میره🙄
-خو چیکار کنم من
+منم ببر با خودت
-تو نمیتونی تا ساعته هشت ساکت بشینی میشناسمت
+نه نه ساکت میمونم
-ینی میتونی ساکت یه جا بشینی همشو؟
+خو دوتا دختر تو شرکتت که هس یکم بااونا میحرفم
یکم نگاش کردمو گفتم
-۸ باید اونجا باشم
سرشو تکون دادو بعد از خوردن صبونه رفت بالا تا حاضر شه
بعد از اینکه حاضر شد باهم از خونه اومدیم بیرون و سوار ماشینم شدیم
وقتی رفتم توی شرکت همه نگاه ها برگشت طرفم
رفتم سمت میز منشی وبعد از شنیدن خبرا رفتم تو اتاق و و هانا هم اومد داخل پیشم
نشست سرشو برد تو گوشیش
منم پشت میزم نشستم و نقشه ای که قبول کرده بودم رو کشیدم
+میگما اینجا مهندس زنم دارین؟
سرمو اوردم بالا و به قیافه ی زارش نگاه کردم و سرمو به نشونه ی اره تکون دادم
+خب من میتونم برم پیششون؟
-فک نمیکنی وقته اداریه و همه درگیرن؟
+قووووعل میدم اذیت نکنم
-برو از منشی بپرسی میگه بهت
زوق زده از جاش بلند شد و رفت بیرون از اتاق
منم دوباره رفتم سر وقت نقشه
****
هانا🙈
از منشیه پرسیدم که مهندسای خانومتون تو کدوم اتاقا ان
با بدترین حالت گفت
+اون اتاق
برگشتمو به سمت اتاقی که گفت رفتم ولی برای اینکه بسوزه گفتم
-ممنوون🙃
میمون درختی فک کرده من ازرو میرم
بعد از در زدن وارد شدم و دیدم که چنتا دختر دور هم روی مبلا نشستن و با قیافه ی زاری به نقشه ی روی میز نگاه میکنن
درو ک باز کردم برگشتن سمتم
اروم سلام کردم
جوابه سلاممو دادن
بهشون نگاه کردم که دیدم ریما هم هست
تا منو دید پرید بغلم از شوق بالا پایین میرفتیم
یکیشون که به خودش اومد بلند شد از هم جدامون کرد
+هیییییس هیییس الان این برجه زهرمازه از شرکت پرتمون میکنه بیرون
-منظورت منشیه میمون درختیتونه؟
خندید و گفت
+نه بابا اونکه کاره ای نیست منظورم اقای رادمنشه
با تعجب گفتم
-آرسام و میگیـ؟
ریما مشکوک نگام کردو گفت
+نکنه باهاش
-نه نه چرا چرتو پرت میگی خو دوست ارمانه و داداش ارشام منم باهاش صمیمیم
ریما قبلا پیش ارشام و ارمان کار میکرد واسه همینم باهم دوستیم
-میگما اونقدرام اخلاقش بد نیستا
ریما به تایید حرف من گفت
+اره اونقدرام بد نیس فقط جدیه و زیادی شوخی نمیکنه
با سه نفر بعدیم دوست شدم خداروشکر فیس و افاده ای نبودن مثه خودم خلوچل😐
نظـــــــــــــــر😝 😝 😝 😝 😎 🙈
-من تنها بمونم یعنی؟
-میترسی؟
+حوصلم سر میره🙄
-خو چیکار کنم من
+منم ببر با خودت
-تو نمیتونی تا ساعته هشت ساکت بشینی میشناسمت
+نه نه ساکت میمونم
-ینی میتونی ساکت یه جا بشینی همشو؟
+خو دوتا دختر تو شرکتت که هس یکم بااونا میحرفم
یکم نگاش کردمو گفتم
-۸ باید اونجا باشم
سرشو تکون دادو بعد از خوردن صبونه رفت بالا تا حاضر شه
بعد از اینکه حاضر شد باهم از خونه اومدیم بیرون و سوار ماشینم شدیم
وقتی رفتم توی شرکت همه نگاه ها برگشت طرفم
رفتم سمت میز منشی وبعد از شنیدن خبرا رفتم تو اتاق و و هانا هم اومد داخل پیشم
نشست سرشو برد تو گوشیش
منم پشت میزم نشستم و نقشه ای که قبول کرده بودم رو کشیدم
+میگما اینجا مهندس زنم دارین؟
سرمو اوردم بالا و به قیافه ی زارش نگاه کردم و سرمو به نشونه ی اره تکون دادم
+خب من میتونم برم پیششون؟
-فک نمیکنی وقته اداریه و همه درگیرن؟
+قووووعل میدم اذیت نکنم
-برو از منشی بپرسی میگه بهت
زوق زده از جاش بلند شد و رفت بیرون از اتاق
منم دوباره رفتم سر وقت نقشه
****
هانا🙈
از منشیه پرسیدم که مهندسای خانومتون تو کدوم اتاقا ان
با بدترین حالت گفت
+اون اتاق
برگشتمو به سمت اتاقی که گفت رفتم ولی برای اینکه بسوزه گفتم
-ممنوون🙃
میمون درختی فک کرده من ازرو میرم
بعد از در زدن وارد شدم و دیدم که چنتا دختر دور هم روی مبلا نشستن و با قیافه ی زاری به نقشه ی روی میز نگاه میکنن
درو ک باز کردم برگشتن سمتم
اروم سلام کردم
جوابه سلاممو دادن
بهشون نگاه کردم که دیدم ریما هم هست
تا منو دید پرید بغلم از شوق بالا پایین میرفتیم
یکیشون که به خودش اومد بلند شد از هم جدامون کرد
+هیییییس هیییس الان این برجه زهرمازه از شرکت پرتمون میکنه بیرون
-منظورت منشیه میمون درختیتونه؟
خندید و گفت
+نه بابا اونکه کاره ای نیست منظورم اقای رادمنشه
با تعجب گفتم
-آرسام و میگیـ؟
ریما مشکوک نگام کردو گفت
+نکنه باهاش
-نه نه چرا چرتو پرت میگی خو دوست ارمانه و داداش ارشام منم باهاش صمیمیم
ریما قبلا پیش ارشام و ارمان کار میکرد واسه همینم باهم دوستیم
-میگما اونقدرام اخلاقش بد نیستا
ریما به تایید حرف من گفت
+اره اونقدرام بد نیس فقط جدیه و زیادی شوخی نمیکنه
با سه نفر بعدیم دوست شدم خداروشکر فیس و افاده ای نبودن مثه خودم خلوچل😐
نظـــــــــــــــر😝 😝 😝 😝 😎 🙈
۳.۳k
۱۵ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.