پارت بیست هشت
#پارت_بیست_هشت
منم مشغول شدم که دیدم منشی اومد تو و چنتا پرونده گزاشت رو میزم
وقای امضا میکردم دیدم چه بد به هانا نگاه میکنه
هاناهم بدتر زل زد تو چشاش👌 🏻
خندم گرفته بود ولی سرم پایین بود ندیدن
وقتی رفت هانا گفت
+نمیییییدم😑
-چیو؟
+طلب منشیتووو🙄
دیگه نتونستم و زدم زیر خنده
+والا خو ببین چجوری نگام میکنه میمون درختی
خودشم خندش گرفته بود
یهو گوشیش زنگ خورد دیدم میخ صفحه شده
-هانا...جواب نمیدی؟!
+...
-هانا
به خودش اومد و گفت
+هان!..نه مهم نیست
-خو از کجا میدونی جواب بده
بااضطراب نگام کرد
+فـرزاده
اخمام رفت تو هم
پیشش نشستم
-جواب بده
خواست جواب بده که قطع شد و یه پیام اومد از فرزاد
"نترس من فرزاد نیستم خوشگله یکی از ادمای اطرافتم....
حواست به خودت باشه فرزاد دنباله ابنه که یجوری باز بهت زخم بزنه
هانا توروخدا مواظبه خودت باش
این پیامو به یه نفر که بهش اعمتماد داری نشون بده یکی که بتونه ازت مراقبت کنه
خدافظ"
با ترس نگام کرد
دستمو رو کمرش گزاشتم و سرشو رو سینم
-نترس هیچ غلطی نمیتونه بکنه
با بغض گفت
+یه بار...هر قلطی...خواست ک..رد...اگه...اگه
رو موهاشو بوسیدم و کنار گوشش گفتم
-تا پیشه منی هیچ غلطی نمیکنه...گریه نکن...اون فقط میخواد بترسوندت اینم الان یکی از ادماش بوده نترس هانا
سرشو اورد بالا و با چشمای خیس نگام کرد
+دلم مامانمو میخواد...دلم براش تنگ شده...میخوام برم خونه
-صب کن...دستت که خوب شد میری...
به هق هق افتاد و بانده دور دستشو خواست باز کنه ک نزاشتم
-نه...نه...نکن نکن هانا نکن...هانا باشه باشه میریم...فقط بدترش نکن
فقط نگام کرد
+کی؟
-به آرمان میگم ببینم چی میگه
+نمیخوام آرمانم میگه وقتی درست شد
عصبی نفسمو فوت کردم و بلند شدمو به ارمان زنگ زدم
ماجرا رو که بهش گفتم گفت
+برو خونه منم الان میام
-باشه
روبه هانا گفتم
-اشکاتو پاک کن میریم خونه
تو ماشین هیچی نگفت
نظـــر💫 👀 🙈
منم مشغول شدم که دیدم منشی اومد تو و چنتا پرونده گزاشت رو میزم
وقای امضا میکردم دیدم چه بد به هانا نگاه میکنه
هاناهم بدتر زل زد تو چشاش👌 🏻
خندم گرفته بود ولی سرم پایین بود ندیدن
وقتی رفت هانا گفت
+نمیییییدم😑
-چیو؟
+طلب منشیتووو🙄
دیگه نتونستم و زدم زیر خنده
+والا خو ببین چجوری نگام میکنه میمون درختی
خودشم خندش گرفته بود
یهو گوشیش زنگ خورد دیدم میخ صفحه شده
-هانا...جواب نمیدی؟!
+...
-هانا
به خودش اومد و گفت
+هان!..نه مهم نیست
-خو از کجا میدونی جواب بده
بااضطراب نگام کرد
+فـرزاده
اخمام رفت تو هم
پیشش نشستم
-جواب بده
خواست جواب بده که قطع شد و یه پیام اومد از فرزاد
"نترس من فرزاد نیستم خوشگله یکی از ادمای اطرافتم....
حواست به خودت باشه فرزاد دنباله ابنه که یجوری باز بهت زخم بزنه
هانا توروخدا مواظبه خودت باش
این پیامو به یه نفر که بهش اعمتماد داری نشون بده یکی که بتونه ازت مراقبت کنه
خدافظ"
با ترس نگام کرد
دستمو رو کمرش گزاشتم و سرشو رو سینم
-نترس هیچ غلطی نمیتونه بکنه
با بغض گفت
+یه بار...هر قلطی...خواست ک..رد...اگه...اگه
رو موهاشو بوسیدم و کنار گوشش گفتم
-تا پیشه منی هیچ غلطی نمیکنه...گریه نکن...اون فقط میخواد بترسوندت اینم الان یکی از ادماش بوده نترس هانا
سرشو اورد بالا و با چشمای خیس نگام کرد
+دلم مامانمو میخواد...دلم براش تنگ شده...میخوام برم خونه
-صب کن...دستت که خوب شد میری...
به هق هق افتاد و بانده دور دستشو خواست باز کنه ک نزاشتم
-نه...نه...نکن نکن هانا نکن...هانا باشه باشه میریم...فقط بدترش نکن
فقط نگام کرد
+کی؟
-به آرمان میگم ببینم چی میگه
+نمیخوام آرمانم میگه وقتی درست شد
عصبی نفسمو فوت کردم و بلند شدمو به ارمان زنگ زدم
ماجرا رو که بهش گفتم گفت
+برو خونه منم الان میام
-باشه
روبه هانا گفتم
-اشکاتو پاک کن میریم خونه
تو ماشین هیچی نگفت
نظـــر💫 👀 🙈
۸.۲k
۱۵ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.