پارت223
#پارت223
فرشید سریع سوار آسانسور شد و دکمه طبقه سوم رو زد.
کلید انداخت و وارد شد. تند و سریع به طرف اتاقش رفت و در کمد لباسش ایستاد!
تی شرت آبی رنگش را با شلوار کتان مشکی اش پوشید و از طبقه ی پایین کمدش یک جفت کفش آبیِ لژ سفیدش را برداشت ..
لامپ ها را خاموش کرد و سریع پایین رفت...
عاطفه منتظر پشت فرمان ماشین نشسته بود و با گوشی اش ور میرفت!
بالبخند در را باز کرد و کنار دست عاطفه نشست!
_ببخشید معطل شدی!
عاطفه لبخندی زد و سر تکان داد!
_نه بابا این حرفا چیه؟
حالا اون جای خوبی که میگی کجاست؟ اسم نداره؟
فرشید_تو فقط برون به سمت جایی ک من میگم!
عاطفه:شلوغ که نیست؟ آخه میدونی که نمیخوام موقعیتت...
فرشید دستش را بالا گرفت و اجازه نداد عاطفه حرفش را بزند.
_ن بابا یه کافه هس داخل تهران پارس برا داداشم محمده !
محمدو که دیدی!
واسه من همیشه ی جا رزرو داره!
عاطفه که خیالش راحت شده بود ماشین را روشن کرد و به سمت تهران پارس حرکت کرد...
....
فرشید سریع سوار آسانسور شد و دکمه طبقه سوم رو زد.
کلید انداخت و وارد شد. تند و سریع به طرف اتاقش رفت و در کمد لباسش ایستاد!
تی شرت آبی رنگش را با شلوار کتان مشکی اش پوشید و از طبقه ی پایین کمدش یک جفت کفش آبیِ لژ سفیدش را برداشت ..
لامپ ها را خاموش کرد و سریع پایین رفت...
عاطفه منتظر پشت فرمان ماشین نشسته بود و با گوشی اش ور میرفت!
بالبخند در را باز کرد و کنار دست عاطفه نشست!
_ببخشید معطل شدی!
عاطفه لبخندی زد و سر تکان داد!
_نه بابا این حرفا چیه؟
حالا اون جای خوبی که میگی کجاست؟ اسم نداره؟
فرشید_تو فقط برون به سمت جایی ک من میگم!
عاطفه:شلوغ که نیست؟ آخه میدونی که نمیخوام موقعیتت...
فرشید دستش را بالا گرفت و اجازه نداد عاطفه حرفش را بزند.
_ن بابا یه کافه هس داخل تهران پارس برا داداشم محمده !
محمدو که دیدی!
واسه من همیشه ی جا رزرو داره!
عاطفه که خیالش راحت شده بود ماشین را روشن کرد و به سمت تهران پارس حرکت کرد...
....
۱.۱k
۲۸ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.