پارت221
#پارت221
پشتش به فرشید بود !
داشت به سمت ماشینش میرفت!
ظاهرا که از آمدنش پشیمان شده بود!
اما فرشید نمیخواست که برود ، مهمانِ یهویی اش را دوست داشت و بدش نمی امد چند ساعتی را مهمانش کند!
_عاطی؟
انگار که سطل آب یخی را روی کل هیکلش خالی کرده باشند!
قلبش از میانِ سینه اش فرو ریخت!
فرشید جلو رفت و روبه رویش ایستاد!
_از این طرفا؟ راه گم کردی؟
رفتارش طبیعی بود ، تیکه نمی انداخت و این که انگار بودنِ عاطفه اینجا درِ خانه اش چیز عجیبی نبود ، تا حدودی خیال عاطفه را راحت کرد.
کمی فکر کردو بلاخره گفت:
_سلام!
راستش خونه دوستم این کوچه پشتی شماس از اینجا رد شدم گفتم بیام ی سر بهت بزنم ولی فکر کردم شاید مزاحم باشم!
فرشید خندید و دست لای موهایش برد !
عجیب بود که دیگر احساس دلتنگی نمیکرد!
_مراحمی دختر جون ، بیا بریم بالا!
عاطفه هول کرد و گفت :
_نه نه اصلا ، ممکنه کسی ببینه مشکلی پیش بیاد واست!
...#پارت221
پشتش به فرشید بود !
داشت به سمت ماشینش میرفت!
ظاهرا که از آمدنش پشیمان شده بود!
اما فرشید نمیخواست که برود ، مهمانِ یهویی اش را دوست داشت و بدش نمی امد چند ساعتی را مهمانش کند!
_عاطی؟
انگار که سطل آب یخی را روی کل هیکلش خالی کرده باشند!
قلبش از میانِ سینه اش فرو ریخت!
فرشید جلو رفت و روبه رویش ایستاد!
_از این طرفا؟ راه گم کردی؟
رفتارش طبیعی بود ، تیکه نمی انداخت و این که انگار بودنِ عاطفه اینجا درِ خانه اش چیز عجیبی نبود ، تا حدودی خیال عاطفه را راحت کرد.
کمی فکر کردو بلاخره گفت:
_سلام!
راستش خونه دوستم این کوچه پشتی شماس از اینجا رد شدم گفتم بیام ی سر بهت بزنم ولی فکر کردم شاید مزاحم باشم!
فرشید خندید و دست لای موهایش برد !
عجیب بود که دیگر احساس دلتنگی نمیکرد!
_مراحمی دختر جون ، بیا بریم بالا!
عاطفه هول کرد و گفت :
_نه نه اصلا ، ممکنه کسی ببینه مشکلی پیش بیاد واست!
...
پشتش به فرشید بود !
داشت به سمت ماشینش میرفت!
ظاهرا که از آمدنش پشیمان شده بود!
اما فرشید نمیخواست که برود ، مهمانِ یهویی اش را دوست داشت و بدش نمی امد چند ساعتی را مهمانش کند!
_عاطی؟
انگار که سطل آب یخی را روی کل هیکلش خالی کرده باشند!
قلبش از میانِ سینه اش فرو ریخت!
فرشید جلو رفت و روبه رویش ایستاد!
_از این طرفا؟ راه گم کردی؟
رفتارش طبیعی بود ، تیکه نمی انداخت و این که انگار بودنِ عاطفه اینجا درِ خانه اش چیز عجیبی نبود ، تا حدودی خیال عاطفه را راحت کرد.
کمی فکر کردو بلاخره گفت:
_سلام!
راستش خونه دوستم این کوچه پشتی شماس از اینجا رد شدم گفتم بیام ی سر بهت بزنم ولی فکر کردم شاید مزاحم باشم!
فرشید خندید و دست لای موهایش برد !
عجیب بود که دیگر احساس دلتنگی نمیکرد!
_مراحمی دختر جون ، بیا بریم بالا!
عاطفه هول کرد و گفت :
_نه نه اصلا ، ممکنه کسی ببینه مشکلی پیش بیاد واست!
...#پارت221
پشتش به فرشید بود !
داشت به سمت ماشینش میرفت!
ظاهرا که از آمدنش پشیمان شده بود!
اما فرشید نمیخواست که برود ، مهمانِ یهویی اش را دوست داشت و بدش نمی امد چند ساعتی را مهمانش کند!
_عاطی؟
انگار که سطل آب یخی را روی کل هیکلش خالی کرده باشند!
قلبش از میانِ سینه اش فرو ریخت!
فرشید جلو رفت و روبه رویش ایستاد!
_از این طرفا؟ راه گم کردی؟
رفتارش طبیعی بود ، تیکه نمی انداخت و این که انگار بودنِ عاطفه اینجا درِ خانه اش چیز عجیبی نبود ، تا حدودی خیال عاطفه را راحت کرد.
کمی فکر کردو بلاخره گفت:
_سلام!
راستش خونه دوستم این کوچه پشتی شماس از اینجا رد شدم گفتم بیام ی سر بهت بزنم ولی فکر کردم شاید مزاحم باشم!
فرشید خندید و دست لای موهایش برد !
عجیب بود که دیگر احساس دلتنگی نمیکرد!
_مراحمی دختر جون ، بیا بریم بالا!
عاطفه هول کرد و گفت :
_نه نه اصلا ، ممکنه کسی ببینه مشکلی پیش بیاد واست!
...
۹۰۹
۲۶ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.