به جونگکوک شش که داشت با اشتها رامیون ميخورد نگاه میکردم.
به جونگکوک شش که داشت با اشتها رامیون ميخورد نگاه میکردم...
+توعم دلت میخواد نه؟
سرمو به نشونه نه تکون دادم
+ولی میدونم میخوای...
واسه گارسون دست تکون داد
+یه رامیون مرغ با سوپ کیمچی لطفا
_ولی من
+هیس... یه نگاه به خودت انداختی؟ هرکی از دور ببینتت فکر میکنه شوهرت کتکت زده...
بعد زیر لب گفت:
+همه منو فحش میدن...
بعد دوباره شروع کرد با ولع غذا خوردن
_چرا به شما فحش بدن؟
شونه هاشو بالاانداخت.
+بلاخره میگن چقد خشنی که زنتو زدی...
بدون هیچ حرفی بهش نگاه میکردم... با دیدن قیافم زد زیر خنده
+جدی نگیر شوخی کردم...
لبخند زدم.. حس میکردم سرم سنگین شده... سرمو روی میز گذاشتم و چشامو بستم
+اهای خانوم من اینجا دارم غذا میخورما
سرمو بلند کردم
_ببخشید کار اشتباهی کردم؟
+بله که کردی
بعد ابروشو داد بالا
_یعنی میخوای بگی غذا خوردن من جذاب نیست؟
هول شدم
_نه نه من فقط یکم سرم درد میکرد...
خندید
+خب پس باید غذاتو بخوری تا ببخشمت..
همون لحظه گارسون غذاهارو گذاشت روی میز... بوش که بهم خورد احساس ضعف کردم...کاسه رامیونو اورد سمتم.. خواستم بگیرمش که دستشو کشید...
بهش نگاه کردم که چشمک زد
+گرسنه نبودی که
اب دهنمو قورت دادم و تکیه دادم به صندلیم
_فقط میخواستم از دستتون بگیرمش
زد زیر خنده... برخلاف پسر عمه رومخش، جونگکوک خیلی خوش اخلاقی بود...
کاسه رامیونو گذاشت جلوم و کاسه سوپ رو تو دستش گرفته بود و فوت میکرد که خنک شه...
+بخور دیگه منتظر چی هستی
اروم شروع کردم به خوردن... مگه چقد اشتها داشت که میتونست یه کاسه سوپ دیگم بخوره؟ شونه هامو بالا انداختم وبه غذاخوردنم ادامه دادم... یهو دیدم کاسه سوپ رو گذاشت جلوم... چشمام گرد شد یهو غذام پرت شد تو گلوم...
باتموم وجودم سرفه میزدم... حس میکردم میخوام بمیرم... جونگکوک اروم به پشتم زد و یکم اب بهم داد... کم کم بهتر شدم
_آ.. آقای جئون چرا خودتون نخوردین؟
+بنظرت یه مرد ورزشکار واسش خوبه اینقد غذا بخوره؟
+توعم دلت میخواد نه؟
سرمو به نشونه نه تکون دادم
+ولی میدونم میخوای...
واسه گارسون دست تکون داد
+یه رامیون مرغ با سوپ کیمچی لطفا
_ولی من
+هیس... یه نگاه به خودت انداختی؟ هرکی از دور ببینتت فکر میکنه شوهرت کتکت زده...
بعد زیر لب گفت:
+همه منو فحش میدن...
بعد دوباره شروع کرد با ولع غذا خوردن
_چرا به شما فحش بدن؟
شونه هاشو بالاانداخت.
+بلاخره میگن چقد خشنی که زنتو زدی...
بدون هیچ حرفی بهش نگاه میکردم... با دیدن قیافم زد زیر خنده
+جدی نگیر شوخی کردم...
لبخند زدم.. حس میکردم سرم سنگین شده... سرمو روی میز گذاشتم و چشامو بستم
+اهای خانوم من اینجا دارم غذا میخورما
سرمو بلند کردم
_ببخشید کار اشتباهی کردم؟
+بله که کردی
بعد ابروشو داد بالا
_یعنی میخوای بگی غذا خوردن من جذاب نیست؟
هول شدم
_نه نه من فقط یکم سرم درد میکرد...
خندید
+خب پس باید غذاتو بخوری تا ببخشمت..
همون لحظه گارسون غذاهارو گذاشت روی میز... بوش که بهم خورد احساس ضعف کردم...کاسه رامیونو اورد سمتم.. خواستم بگیرمش که دستشو کشید...
بهش نگاه کردم که چشمک زد
+گرسنه نبودی که
اب دهنمو قورت دادم و تکیه دادم به صندلیم
_فقط میخواستم از دستتون بگیرمش
زد زیر خنده... برخلاف پسر عمه رومخش، جونگکوک خیلی خوش اخلاقی بود...
کاسه رامیونو گذاشت جلوم و کاسه سوپ رو تو دستش گرفته بود و فوت میکرد که خنک شه...
+بخور دیگه منتظر چی هستی
اروم شروع کردم به خوردن... مگه چقد اشتها داشت که میتونست یه کاسه سوپ دیگم بخوره؟ شونه هامو بالا انداختم وبه غذاخوردنم ادامه دادم... یهو دیدم کاسه سوپ رو گذاشت جلوم... چشمام گرد شد یهو غذام پرت شد تو گلوم...
باتموم وجودم سرفه میزدم... حس میکردم میخوام بمیرم... جونگکوک اروم به پشتم زد و یکم اب بهم داد... کم کم بهتر شدم
_آ.. آقای جئون چرا خودتون نخوردین؟
+بنظرت یه مرد ورزشکار واسش خوبه اینقد غذا بخوره؟
۸.۹k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.