خب چرا سردش کردین؟
_خب چرا سردش کردین؟
شونه هاشو داد بالا
+چون نمیخواستم دهنت بسوزه
سرمو انداختم پایین...
_نیازی به این کارا نیست آقای جئون...
دستشو گذاشت روی دستام... سرمو بالا اوردم
+رائل نمیخوام معذب باشی.. میتونی روی من به عنوان یه دوست صمیمی حساب کنی.. مطمن باش از طرف من بهت اسیبی نمیرسه
به دستش که روی دستم بود نگاه کردم... چرا حس میکردم گرمای دست ته با این گرما فرق میکرد؟
واقعا نمیدونم چرا هنوزم داشتم به اون فکر میکردم...
+رائل
از فکر در اومدم
_ممنون اقای جئون... بخاطر امروز... من فردا میرم خونه خودمون که شماهم بیشتر از این اذیت نشین...
لبخند زد و اروم دستشو ورداشت
+تا هروقت بخوای میتونی خونه من بمونی... حالام زود غذاتو بخور هواسرده توعم دستات یخ کرده...
سرمو تکون دادم و بقیه غذامو خوردم
وقتی تموم شد دهنمو با دستمال پاک کردم.. جونگکوک تموم مدتی که داشتم غذا میخوردم داشت نگاهم میکرد.. ولی گرسنه تر از این حرفا بودم که بخوام معذب شم...
+خب پاشو بریم...
از جام پاشدم و رفتم بیرون.. هنوزم داشت بارون میومد.. دوباره خیس شدم.. جونگکوک چند دقیقه بعد از اینکه حساب کرد اومد بیرون...
+بدو سوار شو چرا زیر بارون موندی؟
یهو دستشو حلقه کرد دور شونه م و سرمو گرفت زیر لبه پالتوش... از خجالت لبامو گاز گرفتم... راه افتاد سمت ماشین منن دنبالش راه افتادم... وقتی رسیدیم در ماشینو واسم باز کرد منم سریع سوار شدم و اونم نشست و راه افتادیم...
سرمو به شیشه چسبوندمو بیرونو نگاه میکردم... اصلا براش مهمه که من از اونجا فرار کردم؟... پوزخند زدم.. معلومه که نه چرا باید براش مهم باشه... مگه اصلا میفهمه ناراحتی یعنی چی
#صدای_تو
#p12
شونه هاشو داد بالا
+چون نمیخواستم دهنت بسوزه
سرمو انداختم پایین...
_نیازی به این کارا نیست آقای جئون...
دستشو گذاشت روی دستام... سرمو بالا اوردم
+رائل نمیخوام معذب باشی.. میتونی روی من به عنوان یه دوست صمیمی حساب کنی.. مطمن باش از طرف من بهت اسیبی نمیرسه
به دستش که روی دستم بود نگاه کردم... چرا حس میکردم گرمای دست ته با این گرما فرق میکرد؟
واقعا نمیدونم چرا هنوزم داشتم به اون فکر میکردم...
+رائل
از فکر در اومدم
_ممنون اقای جئون... بخاطر امروز... من فردا میرم خونه خودمون که شماهم بیشتر از این اذیت نشین...
لبخند زد و اروم دستشو ورداشت
+تا هروقت بخوای میتونی خونه من بمونی... حالام زود غذاتو بخور هواسرده توعم دستات یخ کرده...
سرمو تکون دادم و بقیه غذامو خوردم
وقتی تموم شد دهنمو با دستمال پاک کردم.. جونگکوک تموم مدتی که داشتم غذا میخوردم داشت نگاهم میکرد.. ولی گرسنه تر از این حرفا بودم که بخوام معذب شم...
+خب پاشو بریم...
از جام پاشدم و رفتم بیرون.. هنوزم داشت بارون میومد.. دوباره خیس شدم.. جونگکوک چند دقیقه بعد از اینکه حساب کرد اومد بیرون...
+بدو سوار شو چرا زیر بارون موندی؟
یهو دستشو حلقه کرد دور شونه م و سرمو گرفت زیر لبه پالتوش... از خجالت لبامو گاز گرفتم... راه افتاد سمت ماشین منن دنبالش راه افتادم... وقتی رسیدیم در ماشینو واسم باز کرد منم سریع سوار شدم و اونم نشست و راه افتادیم...
سرمو به شیشه چسبوندمو بیرونو نگاه میکردم... اصلا براش مهمه که من از اونجا فرار کردم؟... پوزخند زدم.. معلومه که نه چرا باید براش مهم باشه... مگه اصلا میفهمه ناراحتی یعنی چی
#صدای_تو
#p12
۸.۵k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.