+کار ته بود؟
+کار ته بود؟
برگشتم سمت جونگکوک
_چی؟
+زیر چشمت کار ته بود؟
_چیز خاصی نیست...
+حق نداشته تورو بزنه...
_نه نزد...
+پس چی؟
_باتوپ... حواسش نبود زد به صورتم
رو کرد سمتم
+ته توپ بازی میکرد؟
سرمو تکون دادم
+عجیبه...
_چی عجیبه
+هیچی ولش کن
دیگه بینمون حرفی رد و بدل نشد حدودا 10 دقیقه بعدش رسیدیم.. درو با ریموت باز کرد و وارد حیاط شد... خونه جونگکوکم اندازه خونه ته بزرگ بود.. اصلا چرا به هرچی فکر میکنم اسم اون میاد تو ذهنم؟... ماشینو دم در ورودی عمارت پارک کرد... قبل از اینکه جونگکوک در سمت منو باز کنه پیاده شدم و کنار وایسادم...
+راه بیفت.. خیس میشی...
درو با کارت باز کرد.. تاجایی که یادم میومد جونگکوکم خدمتکار داشت...
وارد خونه شد منم دنبالش راه افتادم
+ببخشید خونه یکم بهم ریختس.. خدمتکارا رو یه هفته فرستادم برن استراحت کنن...
_نه اتفاقا خیلی مرتبه...
لبخند زدم... جونگکوک اندازه ته شلخته نبود...
+بیا اتاقتو نشونت بدم...
راه افتادم دنبالش... وارد یه سالن شدیم که حدودا 5 تا اتاق داخلش بود... به اتاق اخر که رسیدیم درشو باز کرد
+بفرمایید خانوم لی
وارد اتاق شدم... بزرگ بود و مرتب...
لبخند زدم
_ممنونم اقای جئون
+میشه یه خواهشی ازت بکنم؟
نگاهش کردم
+میشه دیگه باهام رسمی حرف نزنی؟
لبامو گاز گرفتم
_اخه...
+همینکه گفتم دیگه... یه خواهش ازت کردما گوش بده...
سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم... از خجالت داشتم میمردم
+حالام برو یه دوش بگیر سرحال شی... تا بیای بیرون میگم لباس بیارن واست
_لباس دارم خودم که...
+لباس کار تنته... اینجا که واسه کار نیومدی... حوله و هرچیم که بخوای توی حموم هست... منم میرم یکم بخوابم کاریم داشتی اولین اتاق که درش مشکیه اتاق منه...
سرمو خم کردم
_ممنون
برگشتم سمت جونگکوک
_چی؟
+زیر چشمت کار ته بود؟
_چیز خاصی نیست...
+حق نداشته تورو بزنه...
_نه نزد...
+پس چی؟
_باتوپ... حواسش نبود زد به صورتم
رو کرد سمتم
+ته توپ بازی میکرد؟
سرمو تکون دادم
+عجیبه...
_چی عجیبه
+هیچی ولش کن
دیگه بینمون حرفی رد و بدل نشد حدودا 10 دقیقه بعدش رسیدیم.. درو با ریموت باز کرد و وارد حیاط شد... خونه جونگکوکم اندازه خونه ته بزرگ بود.. اصلا چرا به هرچی فکر میکنم اسم اون میاد تو ذهنم؟... ماشینو دم در ورودی عمارت پارک کرد... قبل از اینکه جونگکوک در سمت منو باز کنه پیاده شدم و کنار وایسادم...
+راه بیفت.. خیس میشی...
درو با کارت باز کرد.. تاجایی که یادم میومد جونگکوکم خدمتکار داشت...
وارد خونه شد منم دنبالش راه افتادم
+ببخشید خونه یکم بهم ریختس.. خدمتکارا رو یه هفته فرستادم برن استراحت کنن...
_نه اتفاقا خیلی مرتبه...
لبخند زدم... جونگکوک اندازه ته شلخته نبود...
+بیا اتاقتو نشونت بدم...
راه افتادم دنبالش... وارد یه سالن شدیم که حدودا 5 تا اتاق داخلش بود... به اتاق اخر که رسیدیم درشو باز کرد
+بفرمایید خانوم لی
وارد اتاق شدم... بزرگ بود و مرتب...
لبخند زدم
_ممنونم اقای جئون
+میشه یه خواهشی ازت بکنم؟
نگاهش کردم
+میشه دیگه باهام رسمی حرف نزنی؟
لبامو گاز گرفتم
_اخه...
+همینکه گفتم دیگه... یه خواهش ازت کردما گوش بده...
سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم... از خجالت داشتم میمردم
+حالام برو یه دوش بگیر سرحال شی... تا بیای بیرون میگم لباس بیارن واست
_لباس دارم خودم که...
+لباس کار تنته... اینجا که واسه کار نیومدی... حوله و هرچیم که بخوای توی حموم هست... منم میرم یکم بخوابم کاریم داشتی اولین اتاق که درش مشکیه اتاق منه...
سرمو خم کردم
_ممنون
۹.۱k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.