فیک کوک(عشق مافیا) پارت۲
فیک کوک(عشق مافیا) پارت۲
از زبان ا/ت
اون جونگ کوکه😱
دلم خواست همونجا یک تفنگ بردارم یک گلوله تو مغزم بزنم
واییییییی من چرا عاشق این شدم آخه
(همه ی اینارو داره توذهنش میگه)
جونگ کوک پسر دشمن بابای منه اونا هم یک باند مافیایی بزرگن
ذهن ا/ت: وای اگه بابام بفهمه منو از بالای برج میندازه پایین
از روی صندلی بلند شدم که از بار برم بیرون ولی یک پسره عوضی هولم داد منم داشتم با سر میومدم روی زمین که یهو یکی از کمرم گرفتو نزاشت من بیوفتم
دلم نمی خواست برگردم توی چهرش نگاه کنم چون فهمیدم کیه
خودمو جمو جور کردمو بدون اینکه روم رو بردونم سمتش ازش تشکر کردم
میخواستم برم که گفت: چه اندام خوبی داری
داشتم از خجالت آب میشدم
جونگ کوک: برگرد ببینم قیافت چجوریه
از استرس عرق کرده بودم
برگشتم سمتش
جونگ کوک: اسم من جونگ کوکه تو میتونی کوک صدام کنی
گفتم: آقای جونگ کوک من باید به شما یک چیزی بگم
ذهن ا/ت: باید بهش بگم که من دختر دشمن باباتم ولی نمیتونم نباید خجالت بکشم
من و کوک رفتیم یک گوشه ای من گفتم: آقای جونگ کو...
پرید وسط حرفم و گفت: گفتم به من بگو کوک
گفتم: باشه کوک م... م... من یک چیزه خیلی مهم رو باید به تو بگم
کوک: میدونم تو دختر دشمن بابای منی
ولی خب من به تو علاقه دارم
داشتم میمردم از خجالت میخواستم برم که از مچ دستم گرفت و گفت: نگران نباش نه من به بابام میگم دوست دارم نه تو به بابات میگی
من گفتم: من ب...
کوک پرید وسط حرفم و گفت: من میدونم تو به من علاقمند شدی وقتی که وارد بار شدم فهنیدم یک ثانیه هم چشم ازم بر نمیداشتی
زبونم بند اومده بود گفتم:م... م... میتونم ب... برم؟
کوک دستم رو ول کرد
از بار رفتم بیرون که یهو...
از زبان ا/ت
اون جونگ کوکه😱
دلم خواست همونجا یک تفنگ بردارم یک گلوله تو مغزم بزنم
واییییییی من چرا عاشق این شدم آخه
(همه ی اینارو داره توذهنش میگه)
جونگ کوک پسر دشمن بابای منه اونا هم یک باند مافیایی بزرگن
ذهن ا/ت: وای اگه بابام بفهمه منو از بالای برج میندازه پایین
از روی صندلی بلند شدم که از بار برم بیرون ولی یک پسره عوضی هولم داد منم داشتم با سر میومدم روی زمین که یهو یکی از کمرم گرفتو نزاشت من بیوفتم
دلم نمی خواست برگردم توی چهرش نگاه کنم چون فهمیدم کیه
خودمو جمو جور کردمو بدون اینکه روم رو بردونم سمتش ازش تشکر کردم
میخواستم برم که گفت: چه اندام خوبی داری
داشتم از خجالت آب میشدم
جونگ کوک: برگرد ببینم قیافت چجوریه
از استرس عرق کرده بودم
برگشتم سمتش
جونگ کوک: اسم من جونگ کوکه تو میتونی کوک صدام کنی
گفتم: آقای جونگ کوک من باید به شما یک چیزی بگم
ذهن ا/ت: باید بهش بگم که من دختر دشمن باباتم ولی نمیتونم نباید خجالت بکشم
من و کوک رفتیم یک گوشه ای من گفتم: آقای جونگ کو...
پرید وسط حرفم و گفت: گفتم به من بگو کوک
گفتم: باشه کوک م... م... من یک چیزه خیلی مهم رو باید به تو بگم
کوک: میدونم تو دختر دشمن بابای منی
ولی خب من به تو علاقه دارم
داشتم میمردم از خجالت میخواستم برم که از مچ دستم گرفت و گفت: نگران نباش نه من به بابام میگم دوست دارم نه تو به بابات میگی
من گفتم: من ب...
کوک پرید وسط حرفم و گفت: من میدونم تو به من علاقمند شدی وقتی که وارد بار شدم فهنیدم یک ثانیه هم چشم ازم بر نمیداشتی
زبونم بند اومده بود گفتم:م... م... میتونم ب... برم؟
کوک دستم رو ول کرد
از بار رفتم بیرون که یهو...
۲۶.۰k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.