«چند پارتی از جین»
«چند پارتی از جین»
«ازدواج اجباری...»
«درخواستی»
پارت: 2
خاله میا: خب راستش قضیه طولانیه...
میا: میشه زودتر تعریف کنید
خاله میا: خب وقتی که شما بچه بودید پدر بزرگتون سرطان داشت و فقط 1ماه زنده میموند..
درخواست کرد که شما ها هر وقت بزرگ شدید به خاطر پدر بزرگتون باهم دیگه ازدواج کنید...
میا ویو: خیلی ناراحت بودم.... یعنی من در سن 17 سالگی باید ازدواج کنم....
میا: من قبول نمیکنم(داد)
میا: اخع چطور میتونید ما رو اجبار کنید که ازدواج کنیم... من قبول نمیکنمممم(داد و گریع)
میا ویو: بدو بدو از پله ها رفتم بالا و در اتاقم رو. محکم بهم کوبیدم و خودمو رو تخت ولو کردم و فقط گریع میکردم...
اخع من هنوز بچه ام و میخام درس بخونم
ولی از حق نگذریم جین ادم خیلی مهربون و خوشگلیه(معلومه)
اعه میا دیوونه شدی ها....
جین ویو: وقتی مامانم گفت باید منو میا ازدواج. کنیم نمیدونم چرا خوشحال شدم ولی میا دلش نمیخاد باهام ازدواج. کنه....
شاید اون منو دوست نداره....
اعههه جین چی میگی...تو دوست دختر داری..پس الکی حرف نزن...
مامان میا: پسرم برو پیش میا و سعی کن که راضیش کنی...
جین: چشم خاله...
جین ویو: از پله ها رفتم بالا و در اتاق رو زدم اما میا جواب نداد... فک کردم اتفاقی افتاده و سریع در اتاق رو باز کردم...
جین: میا.. میا.. حالت خوبه
میا: ا.. ارع... چ... چر.. چرا اومدی.... ای... اینجا(گریه و نمیتونه حرفشو. بزنه)
جین: فک کردم اتفاقی افتاده... عام میخاستم یکم باهات صحبت کنم...
میا: رو تخت نشستم و گفتم
میا: خب بیا اینجا بشین(اشاره به تخت)
جین: عوم اوکیه
جین: پیش میا نشستم کع میا شروع به حرف زدن کرد...
میا: خب من هنوز بچه ام... من میخام درس بخونم و به ارزوم برسم نمیخام تو سن کم ازدواج کنم
جین: خب من دوست ندارم که تو ناراحت بشی.. ولی ما مجبوریم فقط به خاطر پدر بزرگ ازدواج کنیم...
ما هر چقدر مخالفت کنیم اینا حرفمون رو گوش نمیکنن
پس مجبوریم..... من دلم نمیخاد که تو ناراحت بشی... ولی واقعا من ادم بدی نیستم...
میا: نههه بد برداشت کردی من نگفتم که ادم بدی هستی اتفاقا ادم خیلی مهربونی هستی...
من فقط میخام به زندگی مجردیم ادامه بدم...
جین: یه چی بهت بگم.
میا: بگو
جین: خب نگاه کن میدونم که تو با این ازدواج راضی نیستی ولی ما مجبوریم که این ازدواج رو قبول کنیم... خب ما میتونیم یه کار دیگه ای هم انجام بدیم...
میا: چع کاری؟
جین: خب نگاه من دوست دختر دارم و نمیتونم اونو ناراحت کنم... پس بعد از چند هفته که بهمون شک نکنن تو میگی که با این ازدواج راضی نیستی بعد طلاق میخای.... تموم شد و رفت...
میا ویو: وقتی جین گفت که دوست دختر داره
یه لحضه خون جلوی چشمامو گرفته بود... خیلی ناراحت شده بودم که جین دوست دختر داره... اخع میا تو چت شده.... نه تو نباید عاشق جین بشی... نههه... اصلا و ابدا....
میا: باشع نقشه ی خوبیه(گریه)
اشکام بی اختیار میریختن
جین ویو: وقتی دیدم که میا داره گریه میکنه قلبم اتیش گرفت....
جین: میا چیشدت؟
میا: هیچی(گریه)
جین: میا رو در اغوشم گرفتم و همینجوری داشت گریه میکرد موهایش را اروم اروم نوازش میکردم که بالاخره اروم شد....
جین: خب اشکات رو پاک کن و باهم بریم طبقه ی پایین و بعشون بگیم که قبول میکنیم....
میا: باشه ای گفتم و با جین رفتیم طبقع ی پایین و با مامان و بابامون صحبت کردیم... و تصمیم گرفتیم فردا بریم برای عروسی خرید کنیم و چند روز دیگه عروسیمون برگذار میشع
که یهو بابام گفت.....
حمایت کنید
شرط:
25 لایک
25 کامنت
شرطا رو حتما برسونید...
و درباره ی (چند پارتی) حتما نظرتون رو تو کامنتا بهم بگید...
ممنونم بابت حمایت هاتون🤍🌷🙃
«ازدواج اجباری...»
«درخواستی»
پارت: 2
خاله میا: خب راستش قضیه طولانیه...
میا: میشه زودتر تعریف کنید
خاله میا: خب وقتی که شما بچه بودید پدر بزرگتون سرطان داشت و فقط 1ماه زنده میموند..
درخواست کرد که شما ها هر وقت بزرگ شدید به خاطر پدر بزرگتون باهم دیگه ازدواج کنید...
میا ویو: خیلی ناراحت بودم.... یعنی من در سن 17 سالگی باید ازدواج کنم....
میا: من قبول نمیکنم(داد)
میا: اخع چطور میتونید ما رو اجبار کنید که ازدواج کنیم... من قبول نمیکنمممم(داد و گریع)
میا ویو: بدو بدو از پله ها رفتم بالا و در اتاقم رو. محکم بهم کوبیدم و خودمو رو تخت ولو کردم و فقط گریع میکردم...
اخع من هنوز بچه ام و میخام درس بخونم
ولی از حق نگذریم جین ادم خیلی مهربون و خوشگلیه(معلومه)
اعه میا دیوونه شدی ها....
جین ویو: وقتی مامانم گفت باید منو میا ازدواج. کنیم نمیدونم چرا خوشحال شدم ولی میا دلش نمیخاد باهام ازدواج. کنه....
شاید اون منو دوست نداره....
اعههه جین چی میگی...تو دوست دختر داری..پس الکی حرف نزن...
مامان میا: پسرم برو پیش میا و سعی کن که راضیش کنی...
جین: چشم خاله...
جین ویو: از پله ها رفتم بالا و در اتاق رو زدم اما میا جواب نداد... فک کردم اتفاقی افتاده و سریع در اتاق رو باز کردم...
جین: میا.. میا.. حالت خوبه
میا: ا.. ارع... چ... چر.. چرا اومدی.... ای... اینجا(گریه و نمیتونه حرفشو. بزنه)
جین: فک کردم اتفاقی افتاده... عام میخاستم یکم باهات صحبت کنم...
میا: رو تخت نشستم و گفتم
میا: خب بیا اینجا بشین(اشاره به تخت)
جین: عوم اوکیه
جین: پیش میا نشستم کع میا شروع به حرف زدن کرد...
میا: خب من هنوز بچه ام... من میخام درس بخونم و به ارزوم برسم نمیخام تو سن کم ازدواج کنم
جین: خب من دوست ندارم که تو ناراحت بشی.. ولی ما مجبوریم فقط به خاطر پدر بزرگ ازدواج کنیم...
ما هر چقدر مخالفت کنیم اینا حرفمون رو گوش نمیکنن
پس مجبوریم..... من دلم نمیخاد که تو ناراحت بشی... ولی واقعا من ادم بدی نیستم...
میا: نههه بد برداشت کردی من نگفتم که ادم بدی هستی اتفاقا ادم خیلی مهربونی هستی...
من فقط میخام به زندگی مجردیم ادامه بدم...
جین: یه چی بهت بگم.
میا: بگو
جین: خب نگاه کن میدونم که تو با این ازدواج راضی نیستی ولی ما مجبوریم که این ازدواج رو قبول کنیم... خب ما میتونیم یه کار دیگه ای هم انجام بدیم...
میا: چع کاری؟
جین: خب نگاه من دوست دختر دارم و نمیتونم اونو ناراحت کنم... پس بعد از چند هفته که بهمون شک نکنن تو میگی که با این ازدواج راضی نیستی بعد طلاق میخای.... تموم شد و رفت...
میا ویو: وقتی جین گفت که دوست دختر داره
یه لحضه خون جلوی چشمامو گرفته بود... خیلی ناراحت شده بودم که جین دوست دختر داره... اخع میا تو چت شده.... نه تو نباید عاشق جین بشی... نههه... اصلا و ابدا....
میا: باشع نقشه ی خوبیه(گریه)
اشکام بی اختیار میریختن
جین ویو: وقتی دیدم که میا داره گریه میکنه قلبم اتیش گرفت....
جین: میا چیشدت؟
میا: هیچی(گریه)
جین: میا رو در اغوشم گرفتم و همینجوری داشت گریه میکرد موهایش را اروم اروم نوازش میکردم که بالاخره اروم شد....
جین: خب اشکات رو پاک کن و باهم بریم طبقه ی پایین و بعشون بگیم که قبول میکنیم....
میا: باشه ای گفتم و با جین رفتیم طبقع ی پایین و با مامان و بابامون صحبت کردیم... و تصمیم گرفتیم فردا بریم برای عروسی خرید کنیم و چند روز دیگه عروسیمون برگذار میشع
که یهو بابام گفت.....
حمایت کنید
شرط:
25 لایک
25 کامنت
شرطا رو حتما برسونید...
و درباره ی (چند پارتی) حتما نظرتون رو تو کامنتا بهم بگید...
ممنونم بابت حمایت هاتون🤍🌷🙃
۱۵.۱k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.