part

#part_97
#دوروکـــ
چندثانیه به چشماش زل زدم و بعدش صاف نشستم
دستمو روی زانوم انداختم و به دیوار خیره شدم
دوروک:میدونی چیه آسیه...
خیلی حرفا میخام بهت بزنم...دلم میخاد بغلت کنم
از تمام دنیا برات بگم و عین یک پسربچه‌ی دوساله تو بغلت
گریه کنم..اما نشد؛نتونستم..چون من بلد نیستم
آسیه من تو زندگیم همیشه دوست داشتم یکی رو داشته باشم
هروقت از همه چیز خسته بودم اون کنارم باشه و آرومم کنه
اما کسی نبود:)مامانم دوسالگی ولم کرد رفت...
بابام صبح تا شب درگیر کارش بود...وقتایی که حالم بد بود
دلم میخاست به برک زنگ بزنم تا اون بیاد کنارم باشه
اما همیشه به خودم میگفتم چرا باید برک وقتشو
بخاطر من هدر بده...اون خودش کارو زندگی داره
نباید تاوان رفاقت با منو پس بده...
آسیه من تو تمام مراحل زندگیم تنها بودم
اولین بار که رفتم مدرسه تنها بودم:)!
وقتی قبول شدم تنها بودم:)!
وقتی توی مسابقه بسکتبال رتبه اوردم تنها بودم:)!
من همیشه تنها بودم آسیه...
با دیدن بابام توی چهارچوب در سریع
بلند شدم و به سمتش رفتم
عاکف‌آتاکول:منکه میدونم همه‌ی اینا نقشس
همرو گول زدی؛فکر کردی میتونی منم گول بزنی بچه؟
درِ اتاق آسیه‌رو بستم و به طرفش برگشتم
نیشخندی زدم و دستمو روی شونه‌اش گذاشتم
دوروک:بُرد توی سکوت قشنگه؛بزار فکر کنن همون
بازندهِ بدبختی..ببخشید ولی نمیشناسمت!
دیدگاه ها (۰)

#part_98#آیــبــیــکـهماشین جلوی خونه متوقف شدآیبیکه:آخه مرت...

#part_99 #آیــبــیــکـهآیبیکه:بیخیال بیا بریم...بدون حرف در ...

#part_96#دوروکـــبه چهره‌.های پوکر و ناامید بچها نگاه کردمخی...

#part_95#آســــیهدوروک:من تورو نمیشناسم نمیدونم توی گذشته چه...

part ⁷[فلش بک به ۲۰ سال پیش]ویو تهیونگمن فقط یه بچه ی ۹ سالم...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_206اینبار همه باهم خندید...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_208و بازهم همون حس لعـ ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط