"بازی"
"بازی"
🕶part:52🕶
میساکی:کیوکو جدی ام...شلیک میکنم
کیوکو:اگه قرار باشه کسی برا اولین بار بهم شلیک کنه....پس ترجیح میدم تو باشی
میساکی:نکن...لعنتی اینکارو باهام نکن
میساکی اصلا متوجه اطرافش نبود....اصلا متوجه این نبود که وسط جاده ان چیزی نمونده تا به مقصدی که کیوکو با سرعتی که میساکی متوجهش نیست برسن
فقط به چشمای کیوکو نگاه میکرد...
حتی تفنگش رو اونجوری که بایده نگرفته بود...
با حسرت به چشماش نگاه میکرد
شاید دوست داشت الان بغلش کنه....یا بوسش کنه...یا فقط بشینه با لبخند نگاهش کنه ولی الان...
الان با حسرت داشت به چشماش نگاه میکرد و سعی میکرد بغض رو قورت بده تا به چشماش غلبه نکنه
نمیخواست گریه کنه...باید قوی میموند
کیوکو:مگه من چیکار کردم؟
میساکی:لعنتییییی....لحن حرف زدنتو عوض نکن...اینطور بهم نگاه نکن...اینطور باهام حرف نزننن
کیوکو:تو عروسک منی....نمیتونم جور دیگه ای باهات رفتار کنم
کاش این قلب لعنتی میساکی می ایستاد و اینطور برای کیوکو نمی تپید...برای هر حرفش نمی تپید برای هر نگاهش نمی تپید برای هر جزئیات مربوط به کیوکو نمی تپید
کاش خورد میشد و اینطور دیوونه وار به قفسه ی سینش نمی تپید
میساکی:بس کن بس کننننن...نمیتونم لعنتی نمیتونم
کیوکو جلوی در خونه ای ایستاد...موتور رو خاموش کرد و بعد محکم میساکی رو بغل کرد و موهاشو نوازش کرد
کیوکو:اروم باش...اینقدر سخت نگیر همه چی درست میشه
قطره های اشک میساکی پیرهن کیوکو رو خیس کردن
کیوکو ی حس عجیبی پیدا کرده بود...براش عجیب و یجوری بود که اشک میساکی رو ببینه
اونو از شونه هاش گرفت و رو به روش گذاشت...میساکی سعی کرد سرشو برگردونه که کیوکو اشکاشو نبینه
دماغش قرمز شده بود و اشکاش صورتشو خیس کرده بود
کیوکو صورت میساکی رو با دستاش قاب کرد
و مثل بچه ای مظلوم بهش نگاه کرد و با صدای ارومی گفت
کیوکو:چرا گریه میکنی؟مشکل منم؟بخاطر من گریه میکنی؟اگه من برم تو دیگه گریه نمیکنی؟
میساکی فقط هق هق میکرد و چیزی نمیگفت...چشاش اشکی تر میشد و حال کیوکو بدترمیشد
کیوکو:خودت بگو چیکار کنم؟ها بگو؟میخوای برم خودمو تحویل بدم؟اگه تو اینطور راحتی میرم تسلیم میشم....بهم بگو چیکار کنم دیگه گریه نکنی
میساکی همچنان چیزی نمیگفت و سرش پایین بود و گریه میکرد
کیوکو بیشتر اذیت میشد و نمیدونست چیکار کنه
کیوکو:چکار کنممممم؟میخوای بمیرمممم؟اینطور راحت میشی؟
میساکی سرشو آورد بالا و با چشمای تا آخر باز شده بهش نگاه کرد
🕶part:52🕶
میساکی:کیوکو جدی ام...شلیک میکنم
کیوکو:اگه قرار باشه کسی برا اولین بار بهم شلیک کنه....پس ترجیح میدم تو باشی
میساکی:نکن...لعنتی اینکارو باهام نکن
میساکی اصلا متوجه اطرافش نبود....اصلا متوجه این نبود که وسط جاده ان چیزی نمونده تا به مقصدی که کیوکو با سرعتی که میساکی متوجهش نیست برسن
فقط به چشمای کیوکو نگاه میکرد...
حتی تفنگش رو اونجوری که بایده نگرفته بود...
با حسرت به چشماش نگاه میکرد
شاید دوست داشت الان بغلش کنه....یا بوسش کنه...یا فقط بشینه با لبخند نگاهش کنه ولی الان...
الان با حسرت داشت به چشماش نگاه میکرد و سعی میکرد بغض رو قورت بده تا به چشماش غلبه نکنه
نمیخواست گریه کنه...باید قوی میموند
کیوکو:مگه من چیکار کردم؟
میساکی:لعنتییییی....لحن حرف زدنتو عوض نکن...اینطور بهم نگاه نکن...اینطور باهام حرف نزننن
کیوکو:تو عروسک منی....نمیتونم جور دیگه ای باهات رفتار کنم
کاش این قلب لعنتی میساکی می ایستاد و اینطور برای کیوکو نمی تپید...برای هر حرفش نمی تپید برای هر نگاهش نمی تپید برای هر جزئیات مربوط به کیوکو نمی تپید
کاش خورد میشد و اینطور دیوونه وار به قفسه ی سینش نمی تپید
میساکی:بس کن بس کننننن...نمیتونم لعنتی نمیتونم
کیوکو جلوی در خونه ای ایستاد...موتور رو خاموش کرد و بعد محکم میساکی رو بغل کرد و موهاشو نوازش کرد
کیوکو:اروم باش...اینقدر سخت نگیر همه چی درست میشه
قطره های اشک میساکی پیرهن کیوکو رو خیس کردن
کیوکو ی حس عجیبی پیدا کرده بود...براش عجیب و یجوری بود که اشک میساکی رو ببینه
اونو از شونه هاش گرفت و رو به روش گذاشت...میساکی سعی کرد سرشو برگردونه که کیوکو اشکاشو نبینه
دماغش قرمز شده بود و اشکاش صورتشو خیس کرده بود
کیوکو صورت میساکی رو با دستاش قاب کرد
و مثل بچه ای مظلوم بهش نگاه کرد و با صدای ارومی گفت
کیوکو:چرا گریه میکنی؟مشکل منم؟بخاطر من گریه میکنی؟اگه من برم تو دیگه گریه نمیکنی؟
میساکی فقط هق هق میکرد و چیزی نمیگفت...چشاش اشکی تر میشد و حال کیوکو بدترمیشد
کیوکو:خودت بگو چیکار کنم؟ها بگو؟میخوای برم خودمو تحویل بدم؟اگه تو اینطور راحتی میرم تسلیم میشم....بهم بگو چیکار کنم دیگه گریه نکنی
میساکی همچنان چیزی نمیگفت و سرش پایین بود و گریه میکرد
کیوکو بیشتر اذیت میشد و نمیدونست چیکار کنه
کیوکو:چکار کنممممم؟میخوای بمیرمممم؟اینطور راحت میشی؟
میساکی سرشو آورد بالا و با چشمای تا آخر باز شده بهش نگاه کرد
۵.۵k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.