🥀فصل دوم پارت 34🥀
🥀فصل دوم پارت 34🥀
تقه در به گوش ات خورد
ات : اوف یعنی جیمین اومده
رفت سمته در و درو باز کرد
ات : چرا اومد
جیمین: آماده شو منتظرتم
ات: فقد یه شبه دیگه خواهش میکنم
جیمین اخم کرد و با عصبانیت گفت
جیمین: ات من فقد برایه یه روز اجاره دادم که اینجا باشی اما تو دو روزه که اینجایی
ات: باشه الان میام
جیمین: منتظرم
ات با مادرم و پدرش خداخافظ کرد و با جیمین راهیه خونه شد
《《《《《《《
م/ج : خوش اومدین
ات : ممنونم مادر
جیمین : ات برو خونه من کار دارم باید برم
بهش یه نگاهی کردم و هیچی نگفتم و رفتم اوتاقم وارده اوتاق شدم بوی عطره جیمین بود اوف چقد دلم براش تنگ شده یکی از عطر رو برداشتم و رویت تخت نشستم عطر رو بو کردم خیلی بوی خوبی میداد خودمو رویه تخت پرت کردم و عطر رو بو میکردم بعد از چند مین که رویه تخت دراز کشیده بدم اوف گرسنم شده برم پایین
از اوتاق خارج شد و به سمته پله ها رفتم که هانا مانه رفتنم شد با کلافکی گفت ات: برو پیه کارت
هانا : دختریی که ح *رومزاده داره میگه برو وای خدا من چقدر ترسیدم کمکم کنید من از این ه*رزه میترسم
ات : هی خفه حرفه دهنتو بفهم الان یه کاری میکنم تا یادت بره به کی گفتی ه*رزه
هانا بهش نزدیک شد
هانا : خوب هالا ببینم ه*رزه چی کار میکنه
ات : باشه
این بار ات بهش نزدیک تر شد و دستاشو برد لایه موهایه هانا و با تمامه زورش موهاشو کشید که باعث جیغ هانا شد هانا هم کم نمی بیاورد اینا موهای هم دیگشون رو گرفته بود تا اینکه هانا سمته دیگی رفت و
مادر جیمین که تویه سالون نشسته بود با صدایه جیغ عروسه بزرگش زود رفت سمته اوتاق با چیزی که دید شوکه وایستاده بود
ات که رویه زمین قرق خون اوفتاده بود
م/ج : د د دخترم
خیلی آروم رفت سمتش ات دستشو گذاشت بود رویه شکمش و از شدته درد بی صدا گریه میکرد و همش میگفت
ات : اره خدا کمکم کن م م م م مادر درد دارم خیلی
م/ج : گوشیم زود رفت سمته گوشیش و شماره جیمین رو گرفت با هولکی به جیمین توضیح داد و گوشیش زود گذاشت دوباره رفت ات
م/ج : دخترم چشماتو باز کن تو که بیدار بودی زود باش جیمین
همون دقیقه جیهون سر میرسی
ادامه دارد
تقه در به گوش ات خورد
ات : اوف یعنی جیمین اومده
رفت سمته در و درو باز کرد
ات : چرا اومد
جیمین: آماده شو منتظرتم
ات: فقد یه شبه دیگه خواهش میکنم
جیمین اخم کرد و با عصبانیت گفت
جیمین: ات من فقد برایه یه روز اجاره دادم که اینجا باشی اما تو دو روزه که اینجایی
ات: باشه الان میام
جیمین: منتظرم
ات با مادرم و پدرش خداخافظ کرد و با جیمین راهیه خونه شد
《《《《《《《
م/ج : خوش اومدین
ات : ممنونم مادر
جیمین : ات برو خونه من کار دارم باید برم
بهش یه نگاهی کردم و هیچی نگفتم و رفتم اوتاقم وارده اوتاق شدم بوی عطره جیمین بود اوف چقد دلم براش تنگ شده یکی از عطر رو برداشتم و رویت تخت نشستم عطر رو بو کردم خیلی بوی خوبی میداد خودمو رویه تخت پرت کردم و عطر رو بو میکردم بعد از چند مین که رویه تخت دراز کشیده بدم اوف گرسنم شده برم پایین
از اوتاق خارج شد و به سمته پله ها رفتم که هانا مانه رفتنم شد با کلافکی گفت ات: برو پیه کارت
هانا : دختریی که ح *رومزاده داره میگه برو وای خدا من چقدر ترسیدم کمکم کنید من از این ه*رزه میترسم
ات : هی خفه حرفه دهنتو بفهم الان یه کاری میکنم تا یادت بره به کی گفتی ه*رزه
هانا بهش نزدیک شد
هانا : خوب هالا ببینم ه*رزه چی کار میکنه
ات : باشه
این بار ات بهش نزدیک تر شد و دستاشو برد لایه موهایه هانا و با تمامه زورش موهاشو کشید که باعث جیغ هانا شد هانا هم کم نمی بیاورد اینا موهای هم دیگشون رو گرفته بود تا اینکه هانا سمته دیگی رفت و
مادر جیمین که تویه سالون نشسته بود با صدایه جیغ عروسه بزرگش زود رفت سمته اوتاق با چیزی که دید شوکه وایستاده بود
ات که رویه زمین قرق خون اوفتاده بود
م/ج : د د دخترم
خیلی آروم رفت سمتش ات دستشو گذاشت بود رویه شکمش و از شدته درد بی صدا گریه میکرد و همش میگفت
ات : اره خدا کمکم کن م م م م مادر درد دارم خیلی
م/ج : گوشیم زود رفت سمته گوشیش و شماره جیمین رو گرفت با هولکی به جیمین توضیح داد و گوشیش زود گذاشت دوباره رفت ات
م/ج : دخترم چشماتو باز کن تو که بیدار بودی زود باش جیمین
همون دقیقه جیهون سر میرسی
ادامه دارد
۵.۹k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.